سلام من سهندم ازاراک.20سالمه؛بابام ازگنده های ارتشه ومامانم پزشکه؛ومنم تک فرزندودانشجوی ترم 4طراحی جامدات هستم؛همیشه میگفتم چچوری آدم بامحرمش سکس کنه.البته من فقط باعمه ام سکس داشتم؛تا یه سال پیش من یه خاله دارم اسمش آتناست که فوق العاده سکسی و خوشکله و26سالشه و مهندسی صنایع داره؛من و اون بدجوری همدیگه رو دوس داریم.و چندساله که درسال حدأقل 5بار هدیه به مناسبتای مختلف واسش میخرم؛هرچنددوس پسرداره وباهاش سکس هم میکنه ومن اطلاع دارم؛شایدبگیدبی غیرت؛امادرشرف ازدواج بادوست پسرشه ومن فقط میدونم باهاش سکس داره؛وتازه واسش شرایط روردیف میکنم تاراحت بتونه بره پیش دوستش؛عمه ام بابابابزرگ ومامان بزرگ زندگی میکنه؛پدربزرگم سرهنگ بازنشسته شاه خدابیامرزبوده ومامان بزرگم هم دبیرریاضی بوده؛خلاصه خیلی روشن فکراندومن روهم خیلی دوس دارندومن همیشه خونشون پلاسم؛واکثرشباهمونجامیخوابم؛من وعمه خیلی راحتیم؛عمه تایه سال پیش جلوی من اگه کسی خونشون نبودباست سکسی هم راه میره؛امااگه بابابزرگم باشه باتاپ شلوارک؛شباکه اونجامیخوابیدم یه تشک کنارتخت پهن میکردامامیگفت تاصبح توتخت باخودم بخواب؛وصبح برو رو تشک؛واینم بگم که شبافقط باسوتین شرت میخوابه؛البته جلوی من اینطوریه؛تااینکه چندماه پیش یه شب گفت امشب بمون من حالم خوب نیست منم گفتمباشه عزیزکم؛گفتمرسی؛شب که بابابزرگ مادر بزرگ خوابیدندرفتیم طبقه بالا تواتاق خاله گفتسهند بیا تاپ وشلوارم رو در بیار؛باتعجب گفتممن در بیارم?گفتآره عزیزم اصلا حالم خوب نیست؛آخه هیچوقت اینکاروواسش نکرده بودم؛من درآوردم که بعدش خودشم سوتین روهم درآوردبعدگفتتوهم تیشرت وشلوارک رودریارهواگرمه؛منم ازخداخواسته؛گفتمآره هواخیلی گرمه اماازنظرتوعیبی نداره؛گفتخره اگه عیب داشت که جلوت باشرت راه نمیرفتم؛بعدپاشدویه آرایش غلیظ کردواومدکنارم روتخت درازکشید؛گفتمعمه ازپارسا(دوست پسرش)چه خبر?گفت2هفته است رفته ازآلمان واسه شرکت اش دستگاه بخره؛فهمیدم پس واسه همینه که خانوم کیرمیخواد؛گفتمچه بدگفت سهند جون میدونم پسرباجنبه ای هستی واسه همین امشب میخوام کمکم کنی؛تاحالم بهتربشه؛گفتمشماجون بخواه؛باشه عزیزم؛گفت مرسی فقط یادت باشه که من امشب تاصبح فقط آتناهستم؛منم گفتم باشه آتناجون حالااجازه هست من لبای آتناجونم روببوسم?که خودش لباشوگذاشت رولبام گفتالهی آتنافدای خواهرزاده خوشکلش بره که اینطوری لبای خاله شو میخورم؛حسابی لب داد؛بعدگفتمآتناجون میشه امشب واست پارساباشم?گفتعزیزدلم من امشب خانم سهندم نه پارسا؛پس واسم شوهرداغی باش؛هیچکدوم نمیفهمیدیم چی میگیمتااینکه یخورده جابجاشدم وکیرم رفت لای پاهای عمه؛گفتم ببخشید؛گفت چی میگی بذارباشه جاش خوبه؛منم بیشترفشاردادمش وخودموحسابی چسبیدم به عمه؛وگفتم چه سینه هایی داری خوش بحال پارساگفتخوب توهم مثل پارسااگه مردشدی بایدبدونی چیکاربگنی؛تااینوگفتیکی ازسینه هاش روکردم تودهنم؛وای خداهمیشه آرزوی سینه های خاله روداشتم اصلاباورم نمیشد؛صداش بلندشده بوداماخوشبختانه اصلاصداپایین نمیرفت؛میگفتبخورررر؛بمککککک جونننننن ؛گفتم خاله شرتم اذیت میکنه؛گفتبیاعزیزم خودم واست درمیارم؛گفت پاشوکنارتخت واستا؛منم پاشدم یدفه بادستای لاک زده صورتی اش شرتمو کشیدپایین؛کیرم افتادبیرون وخوردبه دست چپش گفتوای سهنداین چیه?گفتم هیچی گفت دیونه توکیربه این کلفتی داشتی به من ندادی?سهندخیلی بدی؛آخه کیرکلفتی دارم.گفتمعزیزم قبلأتوبغل ات میخوابیدم که حس اش کنی؛کیرمواول بادستاش یخورده مالیدبعدش من آروم گفتمعمه جون واسم میخوری؛اونم دیددرکارخیرحاجت هیچ استخاره نیست واسم ساک زد؛اینقدحرفه ای میزد؛گفتم خاله شرت اذیتت نمیکنه؛گفتچرا؛هم هواگرمه هم زبره درش بیارمنم سریع کشیدم پایین وای خداحتی یه دونه مو نداشت واول واسش مالیدم وبعدشروع کردم به خوردن دوباره صداش بلندشده بودمیگفتسهندبکن تو بکن تو؛گفتمدیونه جرمیخوری؛گفت چندماهه پارساجرم داده بکن تو توروخدابکن تومنم باخیال راحت اول کیرم روبادهنش خیس کردبعدکردم تو کسش برای اولین بودتوآسمونابودم تلمبه میزدم وبادست سینه هاشومیمالوندم ففظ آه وناله میکردکه آبم داشت میمومدترسیدم گفتمآتناداره میادوسریع کشیدم بیرون وتمام آبموخوردبعدش یخورده دیگه کسش روخوردم واونم ارضاشدویه لب اساسی ازش گرفتم؛وتاصبح توبغل هم خوابیدیم اماساعت6من روتشک خوابیدم؛ازاون دفه به بعدتقریبأهر2هفته یه بارسکس میکنیم وهردفه ازقبل بهتر؛خیلی دوست دارم نظرات تون روبگیدمن دفه اول که داستانم رونوشتم پس نقص هاش روجدی نگیریدممنون که تحمل کردیدحتمأنظرات تون روخوب یابدبگیدشایدعکسش رو هم بزارم
0 views
Date: November 25, 2018