من و خاله ی مطلقه

0 views
0%

این قضیه مال پاییز هستش. من و خالم با هم چیزی نداریم یعنی از همه چیز من خبر داره چون از وقتی از شوهرش طلاق گرفته و مادر و پدر بزرگم مرحوم شدم من هم دیدم خالم تنهاست اکثریت پیش خالم هستم.دیگه یه جورایی منو خالم با هم زندگی می کنیم همه فامیل هم روی من یه جور دیگه حساب می کنن.میگن به به یه پسر خوب مومن حرف گوش کن کلا هر جا دم از مردونگی میشه اسمه مارو هم می برن( آره ارواح عمتون خبر ندارین ) دقیقا خالم از من 3 سال بزرگتره (ما شا ا.. بابابزرگ چه کمری داشته).طوری هستش که هر جا میریم همه فکر می کنن منو خالم خانم و شوهر هستیم (تو هم که بدت نمیاد) اما چه افسوس هر کی این فکرو می کنه می گه چه تیکه ای رو داره هر شب می کنه ولی نمی دنن که اصلا تا حالا به فاصله یه متری هم نخوابیدیم چه برسه به ….در ضمن اینو بگم که خالم صبحا می رفت سره کار منم میرفتم دانشگاه بعضی روزها هم که کلاس نداشتم یه دلی از عذا در میاوردم زنگ می زدم به زیدم می یومد ما رو در بیابه.یه روز 5 شنبه گوهی هم اون طرف ما دیر اومد خاله هم زود اومد دادمنم از همه جا بی خبر که خاله ما پشت دره می خواستم بکنم تو کون زیدم اون می گفت کلفت و درازه می ترسم پاره بشم خلاصه پیچوند.منم حشری نگو حالا خاله ما داره میشنوه یو هو صدای به هم خوردن در اومد نمی دوستم که خالم داره فیلم بازی می کنه فکر کردم خالم اومده سریع لباسمونو پوشیدیم.مثلا داریم درس می خونیم خالم داد زد ساسان کجایی کفشات که اینجاست مهمونم داری؟رفتم بیرون گفتم به خانم خانوما زود تشریف فرما شدین.همون لحظه فرشته زیدم اومد بیرون خالم گفت خانوم کی باشن؟این زیده ما شروع کرد به ته ته به ته کردن من سریع گفتم هیچ چی از دوستان دانشگاه هستن داشتیم درس می خوندیمخالمم نامردی نکرد تیکشو انداخت گفت بله خیلی هم خسته شدین خیس عرقین معلومه درسه سنگینی بوده تو مایه های علوم تجربی برخورد فیزیکی بین …پریدم تو حرفش گفتم سوسن داری چی می گی؟گفت بعدا بهت می گم.آقا اون روز من اومدم که فرشته رو برسونم جیم شدم ساعت 10 شب اومدم خونمونمامانم گفت ذلیل مرده کدوم گوری هستی برو ببین خالت چیکارت دارهمنم ریدم به خودم گفتم الان خاله ساکمو بسته می خواد بزاره زیر بغلم و یه لگد تو کونم پرتم کنه بیرون.خلاصه رفتم خونه چون کلید داشتم در رو باز کردم رفتم تو مثلا من خونه نرفتم.تو همین فاصله هم ننم زنگ زده بود ریده بود به نقشم گفت کجا بودیاحساس کردم یه جور دیگه شده بود. گفتم تو کوچه ها الان اومدم اینجا ساکمو بردارم برم دیگه بابت امروز بد جوری ضایع کردمگفت خفه شو پدر سگ مادر جنده لاشی پس اون بچه کونی که خونه بوده مامانش گفته بیاد اینجا لابد خاله من بودهدیدم آره ننه سریع گزارش داده دیگه موندم چی بگمگفتش می خوری؟گفتم چی؟گفت ودکا؟دیدم آره خودشم مسته پس بگو چرا انقدر داره بد صحبت می کنه حالیش نیستگفتم نهگفت خفه شو باید بخوری رو حرف من حرف نیارمنم چون واقعا خاله سوسنمو دوست داشتم از بچگی با هم بزرگ شده بودیم قبول کردم منم خوردم مست مست شدم دیگه هیچی حالیم نبود سه تا ودکا روسی رو دو نفری خوردیمدیدم واقعا گوزه گوز شدم گفتم سوسن جون من برم بخوابم برگشت گفت کمکم نمی کنی منو ببری تو اتاقدیدم آره پدر بد جوری ضایع هستش اون از من ضایع تر هستشزیر بغلشو گرفتم بلندش کردم یو هو دستشو برد طرف کیرم (از اینجا به بعدش رو با حالت مستی بخونید تا برید تو حس)گفت اینو بهم امشب قرض میدی؟گفتم چی؟گفت شنیدم بد جوری کلفته می خوام امشب تو من باشه میدیش؟گفتم نیکی و پرسش؟ یو هودو نفری با هم افتادیم رو تخت من هم زیرش موندم سرشو آورد بالا گفت ساسان جون خیلی می خوامت.منم گفتم ما بیشتر.شروع کردیم از هم لب گرفتن اصلا حواسم نبود دارم چیکار می کنم تی شرتمو در آورد شروع کرد با موهای روی سینم بازی کردن منم از رو پستوناشو میمالیدم دیگه داغ کرده بودم بعد از رو بولیز تونستم کرستشو باز کنم ( چقدر حرفه ای هستی شما )بعد از 10 دقیقه کاملا لخت مادر زاد شده بودیم. داشتیم با هم ور می رفتیم بی اختیار دستمو بردم طرف کسش واقعا داغ بود شروع کردم کسشو لیس زدن با هر بار لیس زدن من آه خالم در میومد.بر گشت کیرمو بگیره دستش تا دید گفت اوه اوه بنده خدا حق داشت نمی ذاشت کونش بزاریتازه فهمیدم قضیه چیه منم بیشتر حشری شدم افتادم به جون کس خالم چه لیسی میزدم خالمم کیرمو تو دهنش جا داد همشو خورد اونقدر خوب ساک میزد که انگار صد ساله اینکارس حس کردم می خواد آبم بیادبهش گفتم ولی اون به کارش ادامه داد و آبم اومد همشو خورد نذاشت یه قطرشم برام بمونهبعد بی حس افتادم رو تخت ولی انگار سوسن تازه خوشش اومده بود می گفت بازم می خوام افتاد بجون کیرم هر طوری بود باز کیر ما رو بلند کرد من چشامو بسته بودم رو ت تادسته کرده تو کسش( آرزویی که خیلی وقت بود خالم انتظارشو می کشید طبق گفته هاش تو روزهای بعد)انگار به من آمپول حشریت زده باشن با دیدن این وضع بلندش کردم خوابوندمش خودم شروع کردم به تلمبه زدن حالا نزن کی بزن یه ربع یا نیم ساعتی داشتم این کار رو می کردمبرگشت گفت عقب چی عقب نمیزاری؟گفتم مگه عقب مجازه؟گفت آرهمنم از خدا خواسته ( ای کون باز بدبخت) پریدم پشتش کیرمو گذاشتم دمه سوراخش فشار دادم تا کلش رفتدادش رفت بالا گفت گوه خوردم همین کسم بیا بزارمن به حرفش گوش نکردم به کارم ادامه دادم دیگه برادر به آه و ناله تبدیل شده بود معلوم بود داره لذت میبره منم انگار تو سوراخ مداد تراش کرده بودم مگه تو می رفتاولاش باز به سرم زد کسش بزارم برگردوندمش کردم تو کسش یه 4 تا تلمبه زدم دیدم کسش داره بازی می کنه فهمیدم می خواد ارضا بشه منم دیدم دارم ارضا می شم بهش گفتم من دارم ارضا می شم اومدم بکشم بیرون پاهاشو دور کمرم حلقه کرد نزاشت کیرمو بکشم بیرون همرو خالی کردم تو وای چه لذتی داشت هیچ وقت یادم نمیره دفعه اول واقعا لذت بخش بودبهش گفتم چرا؟گفت قرص ضد حامله گی می خورممنم خیالم راحت شد تا صبح لخت تو بغل هم خوابیدیم.صبح که شد بهم گفت ساسان اگه تو بچه خواهرم نبودی حتما باحات ازدواج می کردم چون تو واقعا فوق العاده ای من بهاین خاطر از هوشنگ طلاق گرفتم که یه بار که کارشو می کرد دیگه باهام کاری نمی کردبهم قول بده هر وقت سکس خواستم منو ارضا می کنیمنم از خدا خواسته قبول کردم.تقریبا از اون روز به بعد خالم و من لااقل هفته ای دو بار رو با هم هستیم و کاملا مثل زنا و شوهرا شدیم.تقریبا چهار سالی میشه با خالم هستم ولی هیچکدومش اون بار اول نمیشه اون یه چیز دیگه بود.تازه گیها هم مادرم گیر داده می خواد دستمو بند کنهبه خالم قضیه رو گفتم اونم ناراحت شد. نمی دونم چیکار کنم اگه می شد حتما با خالم ازدواج می کردم و از این شهر به یه شهر دیگه می رفتیم ولی حیف حرف مردم رو چیکار کنیمنوشته….. amironline1382

Date: May 30, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *