من و خانم آخوند همسایه

0 views
0%

سلام اسم من احمد ویه پسری با چشمای رنگی وپوستی سفید که بغیر خودم دوتا برادر دارم که یکی از اونها دکتره ویکی دیگه برای قضاوت توی تهران درس میخونه از پدرم براتون بگم بابای من خیلی ثروتمنده .بعد از اینکه مادرم فوت شد حدود یکسالی بعد بابابم با یه خانم که شوهرش تصادف کرده بودوفوت شده بود ازدواج کرد که ناهید خانمو یکی از دوستای پدرم به اون معرفی کرده بود این مادر جدیده ما خیلی تیکه بود وخیلی هم لفظ قلم حرف میزد وقتی این زنه وارد زندگی ما شد روزگار منم سیاه شد اخه دادش بزرگم خانم داشت واون دومی هم با دختر یکی از فامیلامون که اونها هم پولدارن توی تهران زندگی میکنن با هم نامزد کردن مونده بودم من بدبخت فلک زده هروقت میرفتم خونه میدیم که خانم پدرم خیلی موذبه به خاطر همین خیلی خونه نمیرفتم و اگه میخواستم خونه دادشم هم برم فکر کردم خانم دادشم راضی نباشه خونه ما بالا شهر شیرازه ومن ب دخترای همسایمون خیلی گرمم خلاصه بعد از صحبت کردن با پدرم رفتم قسمتهای متوسط شهر یه خونه رهن کردمو هرچی لازم داشتم خریدم من دانشجوی مهندسی برق هستم و به خاطر پول پدرم از هیچی در مضیقه نیستم اون دادشم که دانشجو هست توی تهران یه ماشین بی ام و 150میلیونی داره که وقتی نیست زیر پای منهمن دیگه توی خونه خودم زندگی میکردمو بابامو با زنش تنها گذاشتم تا با هم خوش باشنمن توی طبقه دومه یه خونه زندگی میکردم که همسایه پایینم یه اخوند بود که هر وقت زنشو میدیدم فقط دوتا چشم هاش پیدا بود ومن از ترس اونها دوست دختر هامو با ترسو لرز میاوردم خونه غصه از اینجا شروع شد که من با حاج اقا صحبت کردمو خواستم اگه بشه ماشینو توی حیاط پارک کنم اخه طبقه دوم پارکینگ نداشت خلاصه اونم قبول کرد. یه روز ظهر که از دانشگاه میومدم خواستم زنگ بزنم تا دروباز کنن ماشین بزنم داخل دیدم در باز شد و رن حاج اقا با حالتی نگران گفت زود بیاد پیکنیک نشتی داشته و اتیش گرفته من هم ماشینو ول کردم دویدم داخل ویه پتو روی اون انداختم وبا اب پتو روخیص کردم برگشتم یه چیز عجیببی دیدم خانم حاج اقا که فقط روتا چشماشو دیده بودم با یه تاپ ویه شلوار تنگ جلوم وایساده ورنگشم از بس ترسیده بود شده بود مثل گچ بعد که دید من دارم نگاهش میکنم برای اینکه جهنمی نشه دوید یه چادر سر کرد وبا تشکر کردن منو از خونه بیرون کرد منم چون چندتایی دوست دختر داشتم وهم خوب براشون خرج میکردم کف نبودم بعد از اون خانم حاج اقا رو هر بار میدیدم با هم احوال پرسی میکریمیه روز که داشتم می رفتم بیرون میخواستم ماشینو بیاروم بیرون دیدم خانم حاج اقا هم با اون چادرش که فقط چشاش پیدا بود داره میره بیرون یه تعارف زدم که نگه بی معرفته از خدامم بود که قبول نکنه اخه با دوست دخترم قرار داشتم خلاصه کفت مزاحم نمیشم منم گفتم این حرفها چی میرونمتون میگن تعارف امد نیومد داره با این حرفم قبول کردو درو بستو سوار شد توی راه ازم درمود خانوادم پرسید ومن جریان بهش گفتم که گوشیم زنگ خود دوست دخترم بود که دادش در امده بود من از ترس پلیس که جلومو بگیره به خاطر صحبت با موبایل بدون توجه به زهره خانم خانم حاجی کسکش حروم زاده رومیگم گوشیو گذاشتم روی ایفون و نگین با عصبانیت گفت اگه میخواستی بزاری کونم که دو سوته میومدی خلاطه فوری تلفونو قطع کرد میخواستم از هوش برم از خجالت سرمو به طرف زهره نمیکرم که شروع کرد به درس اخلاق وچرا اینکارو میکنم گفتم که من من من خانم ندارم و فعلا هم نمتونم ازدواج کنم خلاصه دیدم داره از این حرفهای اخوندا میزنه که بی اختیار بهش گفتم خر مرادتون را سواری ونمیدونید ما جوان ها چی میکشیم خلاصه با کلی نصیحت و ایه وبند تبصره زهره خانمو پیاده کردیمو رفتیم سراغ نیگن وبعد از یه درگیری لفظی جریانو براش گفتم. بعد که برگشتم خونه ایفون رو زدم که زهره خانم وقتی فهمید منم در باز کر منم ماشینو پارک کردمو زود رفتم بالا داشتم انتن میدیم که زنگ در به صدا در امده که نم توی کونم خشک شد که این حاج اقاسو میخوات به من اخطار بده خواستم در و باز نکنم فکر کردم اینجوری خیلی خزه رفتم درو باز کردم دیدم زهره خانمه گفتم سلام گفت چرا درو باز نمیکنی گفتم فکر کردم حاجی کسکش حروم زاده امده بهم اخطار بده. یه خنده ای کرد که من تا اون موقع خندشو ندیده بودم گفتم بفرمایید داخل که با کمال پرویی امد داخل وروی مبل نشست منم رفتم یه سن ایچ یه لیتری توی یخچال برداشتم وریختم توی لیوان اوردم تعارف کردم بهم گفت این شبکه ها چیه لابد این از اینه که خر مرادتو سوار نیستی منم گفتم یکی روبگید که توی خونش انتن نباشه خلاصه اونروز زهره خانم با یه چادر رنگی امده بود میشد اندازه سینه هاشو دید بعد بهم گفت که الان شوهرش میاد وباید بره وبعد برای شام صدام میزنه فهمیدم که دوباره شب حاجی کسکش حروم زاده باید بره منبر برام تشکر کردمو گقتم نمیرم با کلی چکو چونه رقتم. شب حاجی کسکش حروم زاده گفت که کاری پیش امده دیر میاد منم توی کونم عروسی بود زهره خانم شامو کشید بعد از شامم من به خنده گفتم شما هم انگار خر مرادتون رو سوار نیستن زهره خانمم نمیدونم جو گیر شد یا از تو دهنش در رفت گفتم ما اصلا خر مرادو هم ندیدیم منم گفتم اخی انشالله توی بهشت میبینی رفتم بالا بعد از مکالمه با دوست دخترم خوابیدم فردا هم رفتم دانشگاه وقتی برگشتم خونه ماشسنو بزنم زهره خانم بهم گفت نهار برم خونشو ومن هم قبول نکردم گفتم زنگ زدم برام قضا از بیرون بیارن رفتم بالا زهره فهمیده بود دروغ میگم بهد از یه نیم ساعتی با یه بشقاب برنج و خرشت امد در زد و اونها رو بهم داد خلا صه من ساعت چهار ظرفها رو بردم که بدم و اون روز موندم خونه خیر سرم درس بخونم وقتی رفتم در زدم زهره خانم امد دم در گفتم ظرفها رو اوردم زهره خانم از در بالایی میومد سراغ من منم باید از توی کوچه میرفتم چون کلید دست اونها بود بعد تعارف کرد که برم داخل منم قبول نکردمو گفتم دوباره میخوات کس شهر تحولم بده اسرار کردو منم رفتم وقتی نشستم با کمال پرویی ازم پرسید که نصیحت هاشو گوش کردو ودوست دخترم رها کردم یا نه منم کفتم نه ازم درمود رابطمون پرسید منم که جوش اوده بودم ومی خواستم یکه حرفهایی بزنم که این سیریش درست از سر من برداره برای همیشه گفتم ما با هم سکس داریم ومن اگه سکس نکنم مخم تعطیل میشه زهره خانم به من گفت که به اون دنیا فکر کردی منم گفتم اون راضی منم راضی گور بابای ناراضی بعد گفتم شما هم شورش و در اوردینا با اجازتون من باید برم درس دارم که اومد جلو دستمو گرفت گفت پسرم من برای خودت میگم ناراحت نشو گفتم من میخوام برم جهنم باید کی رو ببینم اگه همه برن بهشت جا برای شما تنگ میشه ما به همون جهنم قانع هستیم. رفتم خونه. فردای اون روز هم خبری نشد تا دو روز دیگه دیدم درمیزنن در باز کردم نگین بود بی خبر امده بود بعد اون روز سکس نکردیم اخه نگین پریود بود بعد که نگین رفت فضول خانم امد از خواست برم تلویزونو براسون تنظیم کنم وطبق معمول نمیدونم حاجی کسکش حروم زاده کدوم کس رو میکرد یا کدوم بدبختو موعضه میکرد که هیچ وقت خونه نبود رفتم دیدم که تلویزیون هیچ مرگی نداره فهمیدم فضول خانم زاق سیای نگینو زده خلاصه تا تیپشو دیدم فهمیدم کسش بلند شده وجز کیر هیچی نمیخوات یه دامن که چیزی زیرش هیچی نبود یه تاپ صورتی امد جلوم بشینه روی زمین که قشنگ میشد سینه هاشو دیده ازم پرسید چرا زود رفت گفتم پریود بود همینو که گفتم گفته اخی حالا مغزت از کار افتاده گفتم اره مثل شبکه تلویزونو شما شده بدون اینکه چیزی بگم سینشو گرفتم بیچاره مثل فنر خوابید شروع کردم به مالوندن سینه هاش که مثل سنگ سفت بود بعد تابشو زدم بالا وسوتینشو باز کرم یک جفت سینه درشت سفت افتاد بیرون من که خیلی هوس باز بودمو خیلی هم کس میکرم سینه ای به این سفتی ندیده بودم خلاصه چنان میلیسیدمو دندون میزدم که هی میگفت درد میکنه یواش یواش تاپشو در اوردمو نافشو میلسیدمو بایه دستم کسشو میمالیدم بعد دامنشو دادم بالا یه شرط سفید پاش بود شدوع کردم از روی شرط کسشو خوردن افتاده بود به ناله مثل اینکه این حاجی کسکش حروم زاده کس کش تا حالا دستم به این بیچاره نزده بود بعد بهش گفتم که یکم یاسنشو بلند کنه تا بتونم شرتشو بکشم پایین شرتو در اوردمو به خوردن ادامه دادم کسش خیس خیس بود با انگشتم میکردم توش میلسیسدم که دیدم داره میلرزه و اخ واوخ میکنه تا از کسش اب امد بلن شده شلوارمو در اوردم ازش خواستم کیرمو بخوره که قبول نکرد وگفت بدش میاد منم پاهاشو باز کردم کیرمو که راست شده بود با عصبانیت پایان فشار دادم که جیغ بلند کشیدو گفت وحشی چکار میکنی جر خوردم بهش گفتم مگه حاجی کسکش حروم زاده کاری نمیکنه باهات گفت سکس مون ماهی یکباره گفتم اخ توی سرش که از کس مثل تو میگزه یه میخوات بره هوری بهشتی بکنه شروع کردم به تلمبه زدن زهره خانم صداش باز شده بود هی میگفتم قربون خر مرادت بکن توی کسم جرم بده پارم کن همچین بکن که تا ده روز نتونم بشاشم بکن بکن داره میره توجیگرم این حرفهاش کیر ادمو راست تر میکرد سرعتمو بیشتر کردم تنش به لزه افتاده بود جیغ میزد تاکه ازضا شده به پشت خوابوندمش تا بکنم توی کونش که تاحالا کیر ندیده بود که منعم شد وگفت نمیتونه از عقب بده وتا حالا نداده منم گفتن نمیخوام بزارم توی اون سوراخ خشکلش وقتی خوابید تا بیاد به خودش بیاد کیرمو خشک خشک کردم توی کونش تقلا میکرد بلند شه که موها شو کرفتم گفتم یه لحظه وایسا اروم میشه اشک توی چشماش جمع شده بود التماس میکره گفتم چند دقیقه پیش توی بهشت بودی حالا اینم جهنم فقط فحش میداد اروم اروم شروع کرم به تلمبه زدن که یواش یواش خوشش امد وکسشو میمالید چند دقیقه عقب جلو کردمو پایان ابمو خالی کردم توی کونش ووقتی کیرمو ازش کشیدم بلند نشد وگفت کونش خیلی درد میکنه وکمکش کنم تا بره توی حموام بهد از یه دوش حسابی چند روزی بعد که دردش بر طرف شده ازم خواست برم بازم بکنمش وببرمش توی بهشت وزن حاجی کسکش حروم زاده شده خانم ما هم کس میده وهم اشپزی میکنه منم دوتا حال بهش میدم یکی سوار بی ام ویه خودم مینکمش وهم سوار بی ام ویه دادشم اونم خیلی راضیه و قید بهشتو زده.نوشته احمد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *