سلام. این یه داستان سکسی نیست. بلکه یه ماجرای واقعی هست که اتفاقاً توش توصیف صحنه های سکسی هم نیست. بنابر این اگه دوس ندارین نخونین.بالاخره نتایج کنکور اومد. اون سال هنوز اینترنتی نشده بود و باید روزنامه می خریدیم که روزنامه هم همیشه زود تموم می شد. یکی از دوستام تلفن زد خونمون و گفت مهندسی معدن دانشگاه اصفهان قبول شدم. از طرفی ناراحت بودم که رشته خوب قبول نشدم ولی از طرف دیگه خوشحال بودم که اصفهان قبول شدم. تو انتخابام اول دانشگاه های تهران زدم بعدش اصفهان. دلیلش هم این بود که برادرم اصفهان کار می کرد. راستی بذارین خودم معرفی کنم. من بهنام هستم و اسم برادرم آرش هست با همسرش رویا و بچه هاشون که اون موقع دوتا بودن به اسم روزیتا و روناک. برادرم نظامی هست و مجبوره هر چند سال شهر محل زندگیش رو عوض کنه. همه خانواده خوشحال بودن که تو اصفهان تنها نیستم و میتونم با برادرم زندگی کنم. ولی من دوس نداشتم همیشه خونه اونا باشم و خوابگاه هم گرفتم. ولی زیاد خونشون می رفتم. مخصوصا جمعه ها که دانشگاه غذا نمی داد می رفتم اونجا. خونه برادرم به خوابگاه نزدیک بود و پیاده 10 دقیقه می شد. واسه همین هروقت کاری داشتن می رفتم یا بچه ها حوصلشون سر می رفت زنگ می زدن خوابگاه (اون موقع موبایل نداشتم) که ببرمشون پارک. اینم بگم رابطه من و رویا از قبل با هم خوب بود و رویا همیشه منو دوس داشت و به من می گفت داداش. چون خودش برادر نداشت و وقتی هم شد خانم برادرم من کوچیک بودم و باهام راحت بود. چون خانواده هامون تقریبا مذهبی هستن و اگه مثلا بزرگ بودم نمی تونست زیاد باهام راحت باشه هرچند همیشه روسری داشت و لباسش کامل بود. خلاصه اوضاع بر وفق مراد پیش می رفت و من هم کم کم یاد گرفته بودم که به دخترا شماره بدم و به قولی شاشم کف کرده بود. سال دوم دانشگاه بودم که برادرم برای ترفیع درجه باید می رفت دوره. دوره شون 2 ماه طول می کشد و تو این مدت نمی تونست زیاد بیاد اصفهان و فقط چندتا جمعه اومد. اینجا بود که کار من سخت تر شد و باید بیشتر بهشون سر می زدم بعضی وقتا باید می بردمشون خرید. ولی شب ها خیلی کم اونجا می خوابیدم. چون خونشون تو پایگاه نظامی بود و خیالشون راحت بود و از طرفی من هم می رفتم خوابگاه شب تا صبح با بچه ها حکم و شلم بازی می کردیم. 1 بار هفته دوم که برادرم رفته بود من خونشون بودم از رویا پرسیدم تنهایی اذیت نمی شین. گفت نه تو که هستی، همسایه ها هم (که همشون همکار بودن) هستن. گفتم منظورم اینه که بچه ها دلتنگی نمی کنن؟ گفت چرا خیلی. گفتم خودت چی، دلت تنگ نشده؟ گفت خودم بیشتر نبود آرش اذیتم می کنه. منظورش فهمیدم ولی گفتم واسه چی؟ گفت خب معلومه دیگه آرش هم شوهرمه هم دلم براش تنگ میشه. فردا صبح رویا زنگ خوابگاه گفت اگه میتونی بیا 1 کار بانکی دارم برام انجام بده. رفتم خونه دیدم خودش تنهاست. روزیتا کلاس چهارم بود و مدرسه غیرانتفاعی می رفت که همیشه شیفت صبح بود. ولی روناک کلاس اول بود و مدرسه دولتی می رفت که یه هفته در میون صبح و بعد از ظهر بود. اون هفته جفتشون صبح بودن. با خودم گفتم حرفای دیشب کار خودش کرد. بهش گفتم در خدمتم. گفت باید شهریه کلاس زبان روزیتا رو پرداخت کنم. گفتم ای به شانس. خلاصه رفتم بانک و اومدم. روبرو هم نشستیم چای بخوریم و با هم حرف می زدیم. با خودم گفتم برآورد کنم ببینم چکاره هست. بهش چشمک زدم (دوستانی که سنشون بیشتره می دونن که اون موقع ها تنها ابزار تور کردن دخترا چشمک زدن بود) ولی هیچ عکس العملی نشون نداد. ظهر هم موقع ناهار که بچه ها اومدن باز هم روبرو هم نشستیم. باز هم دلو زدم به دریا و یه چشمک دیگه زدم که رویا هم یه چشمک زد. نمی دونستم بقیه کار رو چطور پیش ببرم. اون روز بعد از ظهر کلاس داشتم که رفتم. موقع رفتن رویا گفت شام بیا خونه. ازش تشکر کردم و رفتم. شب رفتم خونشون و شام خوردم. اواخر پاییز بود و اون شب بارون گرفت. رویا گفت چون بارون میاد شب همینجا بخواب. من هم قبول کردم. فردا صبح وقتی بیدار شدم بچه ها رفته بودن مدرسه. پاشدم دست و صورتم شستم اومدم تو هال نشستم. حدود نیم ساعت بعد رویا هم بیدار شد و اومد تو هال. رفت تو آشپزخونه که صبحانه بیاره. دنبالش رفتم دیدم داره چای می ریزه. با ترس و لرز رفتم از پشت چسبیدم بهش. یکه خورد. برگشت گفت بهنام چیکار می کنی. بغلش کردم. با لحنی که زیاد قاطعیت نداشت گفت بهنام ولم کن. گفتم رویا دوست دارم و لپش بوسیدم. رویا باز هم مقاومت میکرد و میخواست خودشو از دستم بیرون بکشه ولی من محکم تر بغلش کردم. تا اون موقع سکس نکرده بودم و بلد نبودم لب بگیرم. دوباره لپ و پیشونیش و بوسیدم و بهش گفتم ازت خواهش می کنم. گفت بهنام می فهمی چی می گی؟ اگه آرش بفهمه جفتمون میکشه. گفتم قرار نیست بفهمه. لبم گذاشتم رو لبش و یه کم خوردم ولی چون بلد نبودم زیاد ادامه ندادم. رویا کم کم رام شده بود. دستش گرفتم با هم رفتیم تو هال خوابوندمش و باز هم بوسش کردم. رویا با حالت دودلی گفت بهنام این کار رو نکن که بهش گفتم عزیزم نگران هیچی نباش. خیلی شهوتی شده بودم. لباساش درآوردم و بعدش لباسای خودم. یه بار دیگه لبش بوسیدم و کیرم کردم تو کسش. بخاطر اینکه بار اولم بود سکس می کردم به محض وارد شدن کیرم به کسش آبم اومد و همش ریختم تو کسش. افتادم روش و ازش خجالت میکشیدم که نگاش کنم. رویا با خنده گفت کار خودتو کردی؟ گفتم ببخش بار اولم بود نتونستم خودمو نگه دارم. گفت اشکال نداره می دونم چی میگی. کنارش خوابیدم و دستش گرفتم تو دستم. چند دقیقه همونطوری دراز کشیدیم و سقف خونه رو نگاه کردیم. بعدش بلند شدیم و تو همون حالت لختی صبحانه خوردیم. با اینکه ساعت 10 کلاس داشتم ولی قیدش زدم و تا قبل از ظهر که بچه ها بیان یه بار دیگه سکس کردیم. این بار دیگه رویا خیلی چیزا رو بهم یاد داد. از جمله لب گرفتن و اینکه چطوری اول بهش حال بدم و بعد خودم بکنم. با این حال باز هم من خیلی زود آبم اومد و رویا زیاد حال نکرد. از اون روز به بعد رابطه من و رویا شروع شد. اون هفته خیلی زود تموم شد و هفته دیگه هم روناک صبح خونه بود و نمی شد کاری کرد. شب ها هم می ترسیدیم بچه ها بیدار بشن و با اینکه چند شب اونجا خوابیدم ولی اصلا کاری نکردیم. هفته بعد یه دفعه یادم افتاد بهش گفتم حامله نشی که گفت همیشه قرص میخوره چون برادرم اصلا کاندوم استفاده نمی کنه. آخر هفته هم آرش اومد و رفت. هفته بعدش باز هم صبح تنها بود و من بین کلاسام می رفتم پیشش. هرچند وسط هفته پریود شد و حالمون گرفت. ترم بعد سعی کردم کلاسای صبحم کمتر باشه و بیشتر با هم بودیم. من و رویا خیلی به هم وابسته شده بودیم و رویا هم می گفت که همیشه واسه دیدن من لحظه شماری می کنه. خداییش خیلی هم هوامو داشت و هیچوقت بهم نه نمی گفت، حتی اگه شب قبلش به آرش داده بود. از برادرم خواست که یه موبایل (که اون موقع خیلی گرون بود) برام بخره که هروقت کارم داشتن در دسترس باشم ولی بیشتر وقتا بهم زنگ میزد با هم حرف می زدیم یا ازم میخواست برم پیشش. تابستون رسید و تا دوباره مهر برسه از شوق دوباره به هم رسیدن دیوونه شده بودیم. سال سوم دانشگاه هم خیلی خوب بود و من و رویا مثل خانم و شوهر همیشه با هم بودیم. یه روز رویا گفت من و آرش تصمیم گرفتیم یه بچه دیگه داشته باشیم. گفتم بزرگ کردنش سخته گفت به اونش کاری نداشته باش، ما همه فکرامون کردیم و یه بچه دیگه می خوایم (داداشم خیلی بچه دوس داره). رویا گفت فقط میخوام ببینم تو زرنگ تری یا داداشت. از اون به بعد دیگه رویا قرص نخورد و من هم مثل همیشه آبم بهش میدادم. رویا می گفت خیلی دوس داره از من بچه دار بشه. اوایل تابستون سال بعدش که من سال سوم دانشگاهم تموم شده بود برادرم منتقل شد به یه شهر دیگه و من باید برای همیشه از عشقم جدا می شدم. خیلی سخت و ناراحت کننده بود. هرچند بخاطر اینکه رویا باردار شده بود دیگه زیاد نمی تونستیم سکس کنیم و تا حدودی وابستگیم بهش کم شده بود. روز ۲ آبان هم یه دختر خیلی خشگل که خیلی شبیه مامانش هست دنیا اومد که به پیشنهاد من و اصرار رویا اسمش گذاشتن شیدا. هنوز هم نمی دونم که شیدا بچه منه یا داداشم، ولی هرچی هست من خیلی دوسش دارم.سال چهارم دانشگاه رسیده بود و من برای اولین بار داشتم طعم تنهایی رو می چشیدم. به کمک دوستام که تو این سه سال خبره شده بودن یه دوست برای خودم پیدا کردم. هرچند با سارا تو خیابون آشنا شدم، ولی سارا هم هم دانشگاهیمون بود، البته از یه دانشکده دیگه. سارا دو سال از من کوچکتر بود و تازه سال دوم دانشگاه بود. روابط من و سارا برخلاف رویا بیشتر رومانتیک بود. سارا دختر بود و نمی خواست سکس داشته باشه. من هم بهش احترام گذاشتم و هیچوقت ازش درخواست سکس نکردم و تنها کاری که میکردیم بوسیدن بود که اتفاقا خیلی هم زیاد بود. اون سال بخاطر سارا درسام تموم نکردم تا به ترم 9 کشید ولی بالاخره تموم شد و باید از هم جدا می شدیم. بعد از دانشگاه بلافاصله رفتم سربازی. تابستون همون سال هم سارا تازه درسش تموم شده بود که با هم ازدواج کردیم و الان تقریبا 6 سال هست که با هم هستیم. به زودی هم پسرمون به دنیا میاد.شاید یه روز هم داستان اولین سکس با سارا که تو ماه عسلمون تو شیراز بود نوشتم. هرچند رویا رو خیلی دوس داشتم ولی یه بار سکس با سارا به همه سکسام با رویا می ارزید….نوشته بهنام
0 views
Date: November 25, 2018
Related videos
2K
860
1K
1K
563
342
718
979
1K
3K