سلام دوستان من پوریا هستم22ساله از شیراز این اولین داستانی که می نویسم به 4 سال پیش بر می گردهتابستون سال86بود که منتظر جواب کنکور بودم و بعد ازیه مدت که جوابها اومد و فهمیدم که خراب کردمو اون رشته ایی که دوست دارم رو نمی تونم برم و بعد از گلی این درو اون در زدن آخرپامو کردم تو یه کفش که دوباره کنکور بدماز فردای اون روز شروع کردم به درس خوندن ریاضی فیزیک شیمی و هر درسی وبعد از یه هفته صبح زود ساعت6چامی شدم شروع می کردم به درس خوندن(آخه من صبح زود بهتر درس می فهمم)وساعت حول حوش 10 صبح بود که زنگ در کوچه رو زدن. مدل زنگ زدنش نا آشنا بود رفتم درو باز کردم دیدم یه خانم خوشکل با اندام سکسی جلو روم واستاده محو تماشا بودم که گفتسلام منزل آقای بوووق گفتمبله بفرمایید گفتمن از طرف بنگاه اومدم برای اجاره طبقه بالا خودشون کار داشتن به من آدرس دادن وگفتن برید صاب خونه هست خونه رو نشونتون می ده(اخه ما طبقه دوممون خالیه و میدیم اجاره)گفتمبله الان میرم کلید بیارم رفتم داخل و به مادر گفتم و کلید برداشتم وبا مادرم و خانم خوشکله رفتیم بالا همین طور که داشت خونه رو می دید منم بی کار نبودمو اون بدن توپشو دید می زدم که گفت خوبه و پسندیده وعصر با شوهرش میاد که اون نظر نهایی بده وبعد از اینکه خانم خوشکله رفت به مادرم گفتمبدیم به همینا تا بره مادرم گفتواسه چی گفتماولن خونواده خلوتی هستن وگفت که شوهرش بیشتر وقتا ماموریته اون موقع خونه ساکته و دومن من پاهام درد گرفت از بس پله بالا پایین رفتم اون موقع مادر خندیدو گفت تو راست می گی. اون روز اصلن نتونستم درس بخونم وهر چیزی دس می گرفتم که بخونم اون جلوم بود نمودار سرعت_زمان رو اون می دیدم استکیومتری شیمی رو اون می دیدم انتگرال نامعین رو اون می دیدم خلاصه عصر شد ساعتای430ااینابود که خانم خوشکله قصه ما با آقاشون اومدو آقاشون دیدو پسندیدو گفت که تا چند روز دیگه باید بره ماموریت و بهتره همین الان بریم بنگاه(اخه شوهرش مهندس بود واسه همین باید می رفت عسلویه)رفتیم بنگاه و بعد یه رب فک زدن سر اجاره بها و از اینحرفا که یهو گفتهمین الان کل پول رو میدم.با زندگی در دنیای الکترونیک وبا وجود بانکداری الکترونیک درعرض یه رب همه کارا تمومشد ویه رب بعد یه وانت پر از اساس اومد در خونه وبه این ترتیب خوشکل خانم وارد منزل شد. دو سه روز بعد از اینکه شوهرش رفت ماموریت اومد پایین پیش مادرم تا یه دستور غذا رو بگیره اون موقع بود که فهمیدم اسمش مژگانه و تازه عروسه وبعد1ماه زندگی خونه پدرش شوهرش غیرتی میشه و خونه اجاره می کنه.بعد از یه خورده رفت و آمد و دید زدن هیکل سکسی خانم اولای اسفند بود که اومد پایینو گفت که شوهرش امروزصبح یه2هفته ایی رفت ماموریت و می خاد خونه تکونی کنه و شوهرشو سوپرایز کنه وکمک می خاد مادرم که دید من درس می خونم والبته دلش به حال مژگان خانم سوخت آخرش گفتاول کارای سر دستی واونایی که تنهایی می تونی انجام بدی رو انجام بده بعد یه روز با پوریا میام بالا واسه کمکگذشتو 2روز بعد صبح زود پا شدم واسه درس خوندن ساعت630خواهرم رفت مدرسه وساعت7داداشم رفت دانشگاه وساعت730بابا رفت سر کار ومامانم رفت کلاس و من تا ساعت11 تو خونه تنها بودم .ساعت815بود که در زدن رفتم دیدم مژگانه وگفت که اگه مزاحم درستون نیستم یه چند تا چیز سنگین داره که می خاد جا به جا کنه منم که همیشه واسه اون وقت داشتم رفتم بالا بعد23دقه ایی گفتماینجا چه قدر ساکته گفتمگه شما واسه درس خوندن نیاز به سکوت ندارین گفتمچرا ولی کتابخونه هم این جورنیست شماچه جوری سر می کنید گفتعادی گفتمشما که شوهرتون نیست تو این تنهایی مشکلی نداری؟یهو بحثو عوض کردوگفتمی شه این لامپو ببندی آخه از بچگی از ارتفاع می ترسیدم.گفتمباشه لامپو گرفتم رفتم بالا 4پایه که یه خورده لق بود داشتم لامپو می بستم که یهو تعادلمو از دست دادم داشتم می افتادم رو زمین که دیدم افتادم رو مژگان که اومده بود منو بگیره اما دوتایی افتادیم رو زمین که من پاهاشو گرفته بودم برگشتم ببینم سالمه دیدم چشا باز کرد گفتمسالمی گفتآره وبعد یه بوس برام انداخت سرشو اورد جلو که لب بگیره منم که مدتها منتظر این لحظه بودم به استقبالش رفتم و شروع کردم به لب گرفتن بعد شالی که سرش بود رو در اوردم موهای لطیفشو نوازش کردم وبعدش دستمو بردم سمت سینه هاش و شروع کردم به مالیدن خیلی بزرگ نبود اما خوب بود بعد دکمه های بلیزشو باز کردم یه سوتین صورتی داشت و زیر اون دوتا هلوی آبدار بود که شروع به خوردنش کردم که صدای اه واوهش شروع شد که همون موقع دست چپمو بردم سمت کسشو رو اون شلوارش می مالیدم صداش بلند تر شد و بعد 3یا4دقیقه گفتبخورش ومنم گفتمبله ثرورم و رفتم شلواری که پاش بودو کشیدم پایین واای جی می دیدم رونای سفید بی مو آفتاب نخورده که بلافاصله شروع کردم به خوردنش گوشت خالص بود که می خوردی بعد45خوردن اون گوشتا گفتچرا نمی خوری که تازه دوزاریم افتادو رسیدم به برکتش شرت زردشو که دیدم در عرض2ثانیه در اوردم به به جاتون سبز یه کس بی مو سفید و تپلی یه10ثانیه ایی هنگ کرده بودمو محو اون کسش بودم انگار نه انگار قبلن داده مثل کس پلم بودو مژگانهم که حشرش زده بود بالا می گفتبخور دیگه اون موقع تازه دراومده بودم از اون حالت که شروع به خوردنش واای که چه کس نازی بود زبونموکه داخل کسش می کردم خیلی حال می کرد یه5دقه اییکسشو کنکاش کردم که دیدم لرزیدو خانم ارضا شدو گفتمحالا نوبت پوریا کوچولوه که حال کنه ولی زیر بار نمی رفت بهش گفتمتو حال کردی پس من چی.اگه حال نمی دی برم که اون موقع شد یه خانم خوبو شروع کرد به بازی با کیرم که گفتم ساک بزن وگرنه می رم که خوردو دیدم زیاد بلد نیست ولش کردمو خوابوندمشو کیرمو دم کسش بازی می دادم که گفتدم در بده بگو بیاد تو گفتمای به چشم ونمه نمه کیرمو دادم تو خیلی تنگ بود اما کم کم باز شد داشتم تلمبه می زدم صداش بلند شدو حسابی داشت حال می کرد که حس کردم ابم داره میاد گفتمکجا بریزم گفترو سینه هام که خالی کردم روش اما این آخر قصه نبود بعداینکه خالی کردم یه2دقه ایی حال کردیم که گفتمن ارضا نشدم یه بار دیگه بکن تا ارضاشم منم گفتمبه شرط اینکه از کون بدی اونم قبول کرد و بعد یه خورده دسمالی گذاشتم دم کونشو گفتماگه دردت گرفت بگو در بیارم بزارم اونور که قبول کرد آرووم دادم تو به سختی تو رفت اما نمی دونستم که پشت این شب سیاه سپید است یه خورده عقب جلو کردم دیدم رسیدم به اتوبان آره یه کون گشاد که یه رب پایان تلمبه زدمو روش بودم که کاملن گاییدمشو ابمو همون جا خالی کردمو همزمان اونم ارضا شدبعد یه 5 دقه ایی که حالمون سرجاش اومد گفتمشکلم سکس بود که تو حلش کردی آخه مردم منو دوس داره اما بیشتر از من کارشو دوس داره واسه همینم خیلی کم سکس داریم منم که قبلن چندبارازعقب سکس داشتم خیلی حشری ام منم گفتمشمارمو بگیر تا هر وقت واست مشکل پیش اومد بیام حلش کنماز اون روز به بعد تا حالا باهم در ارتباطیم و سکس داریم ولی یه خورده کمتر…………پ……….ا……….ی…….ا……ننوشته پوریا
0 views
Date: November 25, 2018