من و خانم دایی فاطمه

0 views
0%

با سلام میخوام داستان من و خانم داییم روبراتون تعریف کنم.این داستان جزءخاطرات خوب وبیادماندنی من است.اسم من رضا21سال دارم واسم خانم عموی خوبم فاطمه.ماجرایی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به تابستون سال قبل.من یه عمویی دارم که چندسالی میشه ازدواج کرده و2تادخترداره بیشترنداره که هردوشون کوچیکن.من ازتمام فامیل بیشترخونه داییم میرفتم اوایل برای گذران وقت وسرگرمی خونه داییم میرفتم ولی هرروزی که میگذشت بیشترچشمام به اطرافم بازمیشدوکم کم علاقه من به خانم عموبه طورغیرارادی بیشترمیشد.من خیلی توکف خانم داییم بودم.همیشه دنبال راه چاره ای میگشتم که بتونم باش سکس کنم.من ازتمام خانم ودخترهای فامیل به اوعلاقه داشتم وزیاد سمت دخترای فامیل نمیرفتم.به همین خاطرسعی کردم جوری که اون نفهمه ازش لذت ببرم.شایدازاین کارفقط من لذت می بردم ولی چاره ای نداشتم واین تنهاکاری بودکه میتونستم در گام اول بردارم.این قدربه خانم عموفکرمیکردم که هرچندوقت یه بارخوابش رومیدیدم.مثلایکی ازخواب هایی که دیده بودم این بودکه من توبغلش بودم وپستوناشومیخوردم.این جورچیزا خیلی منوتحریک میکرد که به سمتش برم.بدن خوش فرم اون هرکسی رودیوونه می کنه.زن داییم یه زن30ساله باسیمایی سفید،هیکل تقریبا پر،پستونای درشتش هرکسی روحشری میکنه.رونهای سفیدوگوشتِیش وبدن یک دست سفیدوتراشیده که من هیچ وقت ندیدم که یه تارموروی بدن نازش باشه چون حسابی به خودش میرسید.ازهرلحاظ که فکرش روبکنید سکسی بود.کون بزرگش ازپشت دامن مشخص بودودامن هم نمیتونست مانع ازاین بشه که بزرگی کونش به چشم نیاد.موقعی که تاپ میپوشیدهمیشه خط سینه هاش معلوم بودزن عموهمیشه تاپی میپوشیدکه خیلی واسه اون تنگ بودیااینجوری توی بدنش نشون میداد.دوست داشتم تاپشوپاره کنم وپستوناشوبخورم آخه خانم عموجلوی من راحت بود وعموم هم ازاون آدمانیست که به خانم گیربدهخلاصه همه اندامش بی نقص بود.همیشه موقعی می رفتم خونه داییم که عموخونه نباشه که بتونم بیشتراونو دید بزنم وقتی که خانم عمورومیدیدم بی اختیاربه پاهای لختش یابه پستونای درشتش خیره میشدم یابه گردن سفیدش وبخصوص به کون بزرگش بی اختیارنگاه میکردم.برای اینکه به بدنش نگاه کنم ازکوچکترین فرصت استفاده میکردم.موقعی که میرفتم توی کارآشپزخونه بهش کمک می کردم که وقتی بخوادخم بشه قسمت بالای پستونای بزرگ وسفیدش روببینم.یاموقعی که بخوادبره دستشویی نرسیده به دستشویی دامنش رومی بره بالامن هم یواش نگاهش میکردم.من هم یه حدس هایی زدم که شایداینکارومیکنه که من روتحریک کنه که بیام طرفش،ولی من اهل ریسک نبودم وهم میترسیدم اعتمادش نسبت به من سلب بشه وهم ازطرفی جرات نداشتم بهش بگم وقبول نکنه وآباواجدادم روبیاره جلوی چشمم.یه بارکه اومده بودخونمون بعدازاینکه ناهارخوردنمون پایان شد،به مادرم کمک میکردکه ظرفهاروبشورن من هم پریدم وسط که مثلاکمکشون کنم که خانم عموپشتش روبه من کرده ومادرمم هواسش نبود،انگشتم رویواش کشیدم روی کونش یه بوهایی بردولی هیچی نگفت وخطرازبیخ گوش من گذشت.برای من هم حالت تعجب داشت که واسه چی حرفی نزدولی زیادبهش فکر نکردم واسه من مهم نبودکه ازچه روشی باهاش رابطه برقرارکنم.ولی اینوهم بگم من خیلی آدم کم رویی هستم ومیترسیدم یک موقع کسی بوببره که من به خانم عموعلاقه دارم دخترعموهام هم هردودبستانی هستند.آخه خانم عمودیربچه دارشدونمیخواد زیادبچه داشته باشه.من همیشه بیشترازخانواده ام میرفتم خونه عموم.عموم خیلی تحویلم میگرفت باهم گرم میگرفتیم حتی چندباری خونه رفیقش منوبردکه مجردی حال میکردند،یه روزکه رفته بودیم خونه رفیقش یکی دوساعتی رونشستیم ومشروب خوردنشون رومیدیدم که بعدازتماسی که باتلفن داشت حس کردم میخوادمنودست به سرکنه من هم گفتم این وضعیت داره مشکوک میزنه بزاربرم خونه بلندشدم که برم داییم گفتکجامیخوای بری؟گفتم خستم میخوام برم یه دوش بگیرم وبخوابم اون هم اصرارنکردگفتباشه ولی اگه کسی ازمن سراغی گرفت بگونمیدونم بهش گفتم باشه من میدونستم که نبایدبگم چون دفعه های قبلی هم همین حرف روبهم گفته بود.خداحافظی کردم وراهی خونه شدم رسیدم تاسرکوچه گفتم بزارببینم چه خبره که داییم من رودست به سرکرد.بزاراینجاوایسم ببینم چی میشه ازفاصله تقریبٱ 50متری خونه ایستادم ومنتظربودم که چه اتفاق مهمی قرارکه رخ بده که منو،فرستاده دنبال نخودسیاه 10دقیقه ای ایستادم دیدم خبری نشدگفتم بزاربرم خونه شایدفوقش میخوان فیلم سکسی ببینن ولی انگاریکی به من میگفت وایسا یه چیزی میخوادبشه یه چنددقیقه ایستادم که باگذشت دقایق من هم ناامیدترمیشدم که بعدازگذشت نیم ساعت منتظرشدن دیدم یه ماشین پژوتوی کوچه واردشدودم درخونه ای که داییم ورفیقش بودندپارک کردویه خانم ازتوی ماشین اومدبیرون زنگ خونه روزدورفت داخل خونه.فکرکردم اون خانم کی میتونه باشه.یادم اومداون زنه رو با داییم دیده بودم.آخه اون خانم اینجاچیکارمیکنه؟یه خانم باکلاس وبااستیل وخیلی قشنگ.من یه باراوناروتوی خیابون دیده بودم وفکرکردم چون همکارهستن شایدیه کاراداری باشه که اومدن بیرون.خیلی تعجب کردم .به داییم کاری نداشتم ولی یه جورایی درحق خانم عمونامردی بود.راه خودم روگرفتم واومدم خونه.توی راه به همین فکرمیکردم که خانم به این توپی داری چرا آخه خیانت میکنی.یه هفته ای گذشت من هم خونه داییم آفتابی نشدم که روزهشتم نزدیک غروب رفتم خونشون که داییم دم دربودسلام کردم وبعدازاحوالپرسی گفتچه عجب پیدات شد کجارفته بودی که بهت خوش گذشته که ماروفراموش کردی؟خواستم بزنم توپوزش وجریان اون خانومه روبگم ولی بازم ازقیدش گذشتم جون به هرحال من یه برگه برنده دارم که هرموقع بخوام میتونم اونو،روکنم ولی حالا وقتش نبود.گفتم باباهزارتاگرفتاری دارم من که مثل شمانیستم تاآخرشب مشروب بخورم.عموانگاریه شوکی بهش واردشدحرفی نزد.بهش گفتم راستی اون شب که من رفتم شماهم رفتیدخونه یاتانصفه شب موندید؟.(یه زدحالی بهت میزنم که خودت هم ندونی ازکجاخوردی).زود بحث روعوض کردگفتنه بابابیاتوایستادی اینجاواسه چی؟خلاصه رفتم توی خانم عموتوحیاط بود،سلام کردم وبعدازاحوالپرسی باخنده گفتچه عجب یادی ازماکردی؟من هم گفتم ماهمیشه به یادشماهستیم رفتیم تواتاق بعدعموبه همراه خانم عمواومدن نشستن.زن عموگفتنکنه ازدست ماناراحت بودی؟گفتم نه پدر این چه حرفیهوازاین چرت وپرت هایی که موقعی که کم میاریم میگیم.1ساعتی اونجاموندم که گفتم میخوام برم خونمون( خونمون 4خیابون باخونه داییم فاصله داشت)زن داییم گفتبشین شام درست کردم شامتوبخورشام نخورده نمیزارم بریمن به اشتیاق دیدن خانم داییم موندم برای شام که یکم ازبدنش روفرصت بشه ببینم موندم شاموخوردیم وتموم کردیم که دیدم خانم داییم به دخترهاش گفتفضولی نکنید،میخواست بره حموم.چون لباساشو توی دستش گرفته بودویه سوتین مشکی لای لباساش بود.منم گفتم بایدعموم روبپیچونم وبرم یه کاری بکنم حمامشون توحیاط کناردستشویی گوشه حیاط بودویه حالت جلوش دیواربودیعنی اگه کسی هم بیادبیرون منونمیبینه .گذاشتم 10دقیقه بگذره ازحموم کردن خانم عمو،که هم داییم شک نکنه هم خانم داییم لباساشو درآورده باشه به داییم گفتممیرم تا دستشویی رفتم بیرون رفتم کنارحموم ایستادم چیکارکنم درحموم روبازکنم بهش بگم دوست دارم؟نه نمیشه به درحموم نگاه کردم دیدم یه سوراخی هست اون هم سوراخ کلیدبودگفتم خوبه که کلیدنباشه.ازهمونجا دیدزدم دیدم خیلی تاربودمعلوم بودکه کلیدنبودچشمم روچسبوندم.قلبم داشت تند تند میزدخودم روچسبوندم به درحموم وااایی چی دیدم باورم نمیشداین خودش باشه کف حموم چهارزانونشسته روبه روم فقط پاهاش مانع ازدیدن کسش می شدند.خیلی بدنش قشنگ بود.زن عمومشغول شستن خودش بودبدنش روکیسه میکشیدبعدازکیسه کشیدن روی خودش آب ریخت تاحالااینجوری ندیده بودمش.پستوناش روبروم بودن پستوناش مثل برف بودن میخواستم بپرم توی بغل خانم عمو٬شکمش یکم بزرگ بودکه اصلابهش نمی یومدکه شکم داشته باشه فکرنمی کردم زیرلباسش همچین چیزی داره شکمی سفیدوباب خوردن که استیل قشنگش روکامل میکرد.با سختی تونستم جلوی خودم روبگیرم.من حدس میزدم که خانم عمواینقدربدنش خوب وخوش فرم باشه ولی نه اینجوری حسابی جاخورده بودم.داشت آبم میومدآخه اولین بارم بودلخت می دیدمش بعدیه لحظه بلند شد دیدم پمپ آب بند اومدآخه حموم کردنش تموم شده بود.یواشکی نگاه کردم که چیکارمیکنه یواش نگاه کردم دیدم داره سوتین سیاهش رومیپوشه وای چقدرقشنگ بودبا سوتین فکرمیکردم که پستوناش قشنگ باشن ولی نه اینجوریخیلی زیبا بودن اینجورپستونایی روتوهیچ فیلم سکسی ندیده بودم.چشمم رواوردم پایین که کسش روبتونم ببینم.کسش چقدرقشنگ بود یه کم موداشت ولی خیلی قشنگ بودکه شکمش روبالاترازکسش میدیدم عجب گوشتی بود.کونش هم که دیگه ازپشت دامن هم معلوم بودکه بزرگههمه چیزش عالی بود.باورنمیکردم که اینقدرخوش اندام باشه شهوتم چندبرابرشد٬دیگه فرصت نکردم شورت پوشیدنش روببینم.ازعموم خداحافظی کردم ورفتم خونه.چندروزگذشت ومن توفکربودم که چیکارکنم که این معادله چندمجهوله روحل کنم.خیلی افسرده شده بودم حوصله هیچی رونداشتم.گاهی اوقات یاداون صحنه وبخصوص پستوناش خودموارضامیکردم ولی این برای لحظات کمی منوآروم میکرد.دیگه تصمیم گرفتم که خانم عموروبفهمونم که من دوستش دارم وبه اشتیاق اون میام خونشون آخه اینجوری فایده نداشت که دست روی دست بزارم.8 روزخونه داییم نرفتم گفتم بااین کار،دل خانم عموبیشترواسه من تنگ میشه.باخودم گفتم فردابایدبرم خونشون ببینم چه خبره.شب نمیتونستم بخوابم همش دلهره واضطراب داشتم انگارمیخواستم باهاش ازدواج کنم همش فکرمیکردم که بهش بگم یانه.روز بعدش یعنی روز9رفتم یه دوش گرفتم ودم غروب ازخونه زدم بیرون رفتم خونه داییم توی راه همش به این فکرمیکردم که چه جوری به خانم عموبگم خلاصه رسیدم خونه داییم در زدم دیدم خانم عمودروبازکردبعدازسلام واحوالپرسی گفتمعمواینجاست؟گفتبیا توالان ازسرکارمیاد٬باگفتن این حرف رضاکوچولو(کیرم)مثل همیشه که خانم عمورومیدیدازخواب پریدمنوتواتاق راهنمایی کرد.نشستم بعدازچندلحظه تواتاق اومدبایه سینی که دوتالیوان چایی بود.نشست وگفتچندروزی پیدات نبودچی شدکه راه گم کردی این بارچه بهونه ای واسه نیومدنت داری؟ازگفتن این حرفش خیلی حال کردم چون فهمیدم که خودش هم به من فکرمیکرد٬گفتم باورکنیدسرم شلوغ بودماهمیشه مزاحمتون هستیم.خندیدوگفتشما مراحمیاین حرفاچیهگفتم بزارسرصحبت روبازکنم روبه خانم عموکردم وگفتمازتنهایی خسته نیستیدهمش توخونه هستید.یه پارکی چیزی پیدانمیشه بریدیه آب وهوایی عوض کنید؟گفتبه عموت میگم که بریم شهرستان یه آب وهوایی عوض کنیم میگهوقت ندارم وازین حرفها دیگه ازدست این کاراش کلافه شدم دیگه تحمل کردنش سخت شده.من دیگه حرفی نداشتم بگم بهش گفتمحرف حساب جواب نداره.زن عموبلندشدورفت ازتوی یخچال میوه اوردوگذاشت گفتاین قدرسرگرم صحبت بودیم که من یادم رفت ازشماپزیرایی کنم بفرمایید.یکم ازمیوه روخوردم گفتم دست شمادردنکنه خانم عموهی میگفت شما نخوردید وازاین حرفها.نیم ساعت گذشت ازعموخبری نبودومن یواشکی سینه های قشنگش رودیدمیزدم توی دلم قندآب میشد.که یه دفعه زنگ خونه به صدادراومدکیرم باشنیدن این صداغش کرد.دخترعموم رفت دروبازکردعمواومده بودبعدازسلام واحوال پرسی روبه خانم عموکردوگفتمیخوام برم کاردارم.زن عموگفتکجا؟گفتبایدبرم اداره یه خورده کارهای عقب مونده دارم که بایدانجام بدمزن عموگفتمنتظربشیم که بیای که دورهم شام روبخوریم.عموم بهش گفتامشب اصلامعلوم نیست بیام یانه احتمالا نمیام فرداطرفای ساعت 5یا6عصرمیام(من که میدونستم با رفیقش خونه خالی گیراوردن)بعدزن عموگفتکجامیخوای بری من میترسم تنهاموازین حرفاهاعموم گفترضا که هست اینجا میمونهزن عموبهم نگاه کردوحرفی نزدعموم گفترضا که غریبه نیست٬عموم جلوی خانم عموبهم گفتامشب که جایی نمیخوای بری میمونی اینجا؟من هم ساکت شدم و بعدازچندلحظه گفتم نمیدونم(خواستم کلاس بزارم میدونستم بازم اصرارمیکنه)گفتبابایه شب که هزارشب نمیشهگفتم باشه.عموم رفت یه دوش گرفت وشام نخورده خداحافظی کردورفت ومن موندم وفاطمه جونمرضاکوچولو که دیدهمه چی داره خوب پیش میره ازخواب بیدارشد.ساعت تقریبا9بود.زن عموغذاروکشیدمن دودل بودم بگم یا ببینم اون چی میگه هیچی نگفت یعنی حرفی که منتظرش بودم بگه نگفت غذاتموم شد.بعدازتموم شدن غذازن عمورفت ظرفهای شام روشست واومدوتلویزیون روشن بودو فیلم موردعلاقه اش شروع شده بود،فیلم که پخش میشدمن همش به پستوناش نگاه میکردم واون هم این قدرغرق فیلم شده بودکه من جرات این روپیداکرده بودم که یکم باپررویی وبیشترازهمیشه نگاش کنم ونمیدونستم که عمدا،این کارومیکردکه من روبفهمونه یانه.من هم کاری بهش نداشتم که بفهمه یانه چون اول وآخربایداونومتوجه کنم.بعدازتموم شدن فیلم روبه من کردوگفتخب آقارضاچیکارمیکردی این روزها که نیومدی خونمون؟گفتم چیزخاصی نبود٬دنبال کارهای شخصی بودم گفتهمین فقطاین حرفش خیلی منظورداربودمن به روم نیوردم وباخنده گفتم وکارهای ریزدیگهبعدازچنددقیقه دخترعموهام گفتن خوابمون میاد.زن عمواوناروتواتاق خواب برد.من هم کفری وبه شانس بدم فوش میدادم.بعدازگذشت 10دقیقه خانم داییم اومدنشست من خوشحال شدم گفتم الان یه چیزی میخوادبگه بعدگفتتازگیامتوجه رفتارعموت شدی؟گفتمچیه رفتارش باشمابدشده؟گفتنه عموت خیلی مشکوک میزنه بعضی ازمواقع عصرهامیره بیرون وتانیمه شب میمونه حالاشب ها میره بیرون،نمیدونم چه کارایی داره میکنه.بهش گفتمنه پدر شماکه میدونی به هرحال اون هم کارش زیاده ونیازبه آرامش زیادی داره شایدبزاریدش به حال خودش بهترباشه گفتچی بگم شاید.بلندشدوگفتاگه خواستی بخوابی بیاتواتاقمون بخواب.من هم بهش گفتم همینجامیخوابممیخواستم ببینم اون چی میگه.گفتنه بابامن میترسم بیاتواتاقمون بخواب.من هم با شنیدن این حرف زود تلوزیوون روخاموش کردم ویعنی باهم بریم تواتاق که دوهزاریش بیفته که نیت من چیه.زن عموجلوی من راه میرفت ومن به کونش خیره بودم خواستم ازپشت اونوبگیرم وبکشم عقب که بیادتوی بغلم ولی بازم صبرکردم که چی میشهرسیدیم کناراتاق خواب لامپ اتاق روشن بود.گفتبیارضا رفتیم داخل٬گفتجات اینجاست1مترفاصله من تازن عموبود.رفتم سرجام وخودم روبه خواب زدم.زن عموهم لامپ روخاموش کردوسرجاش خوابید.چندثانیه که گذشت گفترضابه نظرت عموت راست میگه توی اداره کارداره؟بهش گفتمکاراداری صبح وشب نداره همیشه هستشگفتآره ولی نه تا این حدگفتمنمیدونماون هم حرفی نزدوساکت شد.من فکرمی کردم میخواست چیزی بگه باخودم گفتم کیرتوی این شانسیه چنددقیقه گذشت توی این فکربودم که چیکارکنم زودبایدیه کاری میکردم تاهنوزنخوابیده بود.یه5دقیقه ای مشغول فکرکردن بودم وکیرم حسابی شق شده بود.نقشه ای به کلم خوردگفتمجهنم وضر٬پنجاه پنجاه اگه گرفت که خوبه اگه نگرفت دیگه هیچ وقت نمیتونم بهش دست پیداکنم.میدونستم که هنوزنخوابیده وهی تکون میخوردشروع کردم به صرفه های الکی وباحالتی که حالم خرابه رفتم توی حیاط میخواستم که بیاد دنبالم که نقشه ام روبتونم اجراکنم.گفتم وقتشه خودم روزدم به استفراغ بعداز30ثانیه اومدایستاد بالای سرم باموهایی پریشون وپستوناش هم مثل همیشه میخواستن ازتاپش بزنن بیرون.قشنگ ترازهمیشه شده بود.باحالتی مضطرب گفتچی شده رضا؟گفتمچیزی نیست یه کم حالم بد شدگفتاگه حالت خرابه بیابریم بیمارستان؟گفتمنه لازم نیست.گفتموقعی که خونه بودی چیزی خوردی که بهت نساخته باشه؟گفتمفقط شام خوردم دیگه چیزخاصی نخوردم.گفتشایدغذابه شمانساخته؟گفتم نه خیلی هم خوب بودولی پیش میادویه لبخندی زدم.اون هم خندیدوگفتروسروصورتت آب بریزمن وانمودکردم که حال ندارم درست روسروصورتم آب بریزم خانم عمواومدپیشم نشست که آب بریزه روسروصورتم نشسته بودجفتم که پاش خورده بودبه پام وپستونای قشنگش 30سانتی متربیشترباهام فاصله نداشتن.حرارت بدنش رواحساس میکردم.کیرم هم مثل همیشه که خانم عمورومیدیدشق بود.دودل بودم که چیکارکنم.یه چندباری،روی سروصورتم آب ریخت در حین آب ریختن یه چند بار پاشوبه پاهام زد که یعنی داره اینور و اونور میشهگفتحالابهتری؟گفتمآره مرسیبا خودم گفتم که وقتشه سرش روبرگردوندکه شیرآب روببنده صورتش رو کامل برگردونده بودکه یواش دستم روگذاشتم روی سینه سمت راستش که نزدیک من بودویه فشاری با شهوت بهش واردکردم.چقدرنرم بود،دنیاجلوی چشمم سیاه شد.آب دهنم بنداومد٬احساس کردم قلبم اومدتوی دهنم.اصلاحدس نزده بودم که این چنین حالتی بهم دست بده.سرش رو برگردوندوگفتچیکارمیکنی؟بهش گفتمزن عموخیلی دوست دارم نمیزارم کسی ازاین ماجرابویی ببره فقط بین خودمونه دیگه کی میخوادبدونه وازاین حرفها٬صدای من کم کم حالت سردی وبخصوص شهوت به خودش میگرفت.اصلانمیدونستم چی گفتم.چندلحظه ساکت شده بودیم خانم عموپاشدمن هم بلندشدم خانم عموگفتعموت بهت گفته که منوسربه سربزاره؟گفتم نه اصلاعمودرجریان نیست بهش گفتم من همیشه میخواستم بهت بگم ولی فرصت این رونداشتم که بگم من خیلی بهت علاقه دارم،همش بهت فکرمیکنم وفقط به عشق شمامیامزن دایی یکمی خودش روشل کرد وچیزی نگفت من هم ازسکوتش استفاده کردموبهش گفتمخیلی دوست دارم.اون هم روبه من کردوگفتولی من خیلی وقته که دوست دارم وخودت متوجه نبودی همش به روی خودم نمی اوردم ومیترسیدم بهت بگم وخندیددستش روگرفتم وکشیدم که بریم توی اتاقباورم نمیشد که این همونی بودکه دیروزحسرت دیدن ذره ای ازبدنش روداشتم انگارروی ابرهابودم.دسشوکشیدم بردم توی اتاق پذیرایی چراغ رو،روشن کردم ودروبستم چون هوای داخل اتاق گرم بودکولرروروشن کردم وایستادم کنارش.ایستاده بودگفتم یالادیگهمن هم نمیدونستم بایدازکجاشروع کنیم چون شوکه شده بودم ولی نخواستم که جلوش کم بیارم گفتباشهیه نگاهی به پستوناش کردم اون هم بهشون نگاه کردوبادستش اوناروازپایین گرفت وبردبالابعد دستاش روآوردپایین که تاپش رودربیاره.بهش گفتم نه بزارمن لباساتودربیارم گفتباشهکیرم بدجوری راست کرده بود.قندتوی دلم آب میشدانگاری که خواب میدیدم.ایستادم روبروش لبام روآوردم جلووسرش روآوردم طرفم ولباشوگرفتم وشروع کردیم لب گرفتن لباش چقدرگرم بودن لبشوخوردم زبونش روبادندونام می کشیدم ولباشوگازمیگرفتم رفتم پایین گردنش رولیس زدم رفتم پشت گردنش روهم لیس زدم چقدرگردنش سفیدبودقلبم داشت تندتندمیزد.زن دایی هم کم کم صدای نازک وغرق درشهوتش داشت اتاق رودربرمیگرفت.تمام سروصورتش روخوردم بهش گفتم موهاتوبازکن اون هم موهای بهم ریختش که اوناروروبسته بود،روبازکردمن هم دست کردم توی موهاش ومرتبشون کردم بهش گفتم تی شرتم روازتنم درنمی یاری؟آروم تی شرتم رودراوردواومدسمتم من روچسبوندبه دیوار وگردنم رومیخوردیه چندلحظه ای داشت گردنم رومیخوردوزبونش رومیکشیدیکم خوردواومدجلولباش روچسبوندبه لبام واونارومیخوردخیلی خوب بلدبودکه چطوری بخوره بهش گفتم حالانوبت توست دستم روآوردم ویه دستی روی پستوناش کشیدم بهش گفتم این پستونات باب خوردنن آرزوی من بود اونارویه شب داشته باشمپستوناش خیلی قشنگ وخوش فرم بودن.اونم گفتمال خودتن.آروم تاپشوبردم بالاودراوردم یه سوتین صورتی تنش بودگردن بندش که روی خط سینه هاش افتاده بودروازپشت درآوردم وگذاشتم رومیزوازپشت سوتین پستوناشو بوکردم وبوسیدم گفتبزارکرستم روبازکنم برات بهش گفتم نه من بازش میکنم ازپشت بازش کردم هنوزکرستش روکامل بازنکردم که پستوناش افتادن پایین کرستش روانداختم یه گوشه وپستونایی که آرزوم بوداونارویه لیس بزنم روبه روم بودن.باانگشتم یه دایره ای روی پستوناش کشیدم وباحالت تعجب گفتم چقدرقشنگنیه دنگاهی به شکمش کردم شکمش یکم بزرگ بودیه دست بهش کشیدم شکمش خیلی نرم بود.بهش گفتم یکمی بزرگه اصلابهت نمیادشکم داشته باشی.شکمش زیادبزرگ نبودوقتی لخت میشدمعلوم بودکه شکم داره.آروم آروم دستام روبه طرف پستوناش بردم ودوتا دستام روزیرپستوناش گذاستم وپستوناشوبردم بالابهش گفتم اینا چقدرقشنگنگفتمی خوام پستوناموامشب خوب بخوری.بهش گفتمباشه خوب میخورمشون.نوکشون رویواش نازکردم اون چشماش روبست وصدای آهش کم کم داشت بلندمیشد.پستوناش خیلی سفیدبودن.دستش روآوردم طرفم وشروع کردم به لیس زدن ازنوک انگشتاش لیس میزدم تابالای کتفش اونجاروخوردم ورفتم سراغ گردنش لیس زدن گردنش تموم شدرفتم سرشکمش خانم عموتکیه داده بودبه دیواروازشدت شهوت چشماش روبسته بودزانوزدم وشروع کردم به لیس زدن نافش وگازگرفتن شکمش فریادغرق درشهوتمون اتاق روپرکرده بود.زبونم روکامل میکشیدم روی شکمش وشروع کردم به خوردن شکمش واونوگازمیگرفتم شکم نرمش قرمزشد بعدش یواش رفتم بالاوشروع کردم به خوردن پستونای سفیدونوک قهوه ای اون بهترین مزه دنیا روداشتن اون هم دستاشودورگردنم گره زده بود.نوک پستوناش روبادندونم یواش یواش می جویدم وبادستم کونش رومیمالوندم وسرم رولای پستوناش میگذاشتم و٬وسطشون رولیس میزدم آخه هم خیلی زیباوخوش فرم بودن وهم من عقده داشتم که اونهارویه روزبخورم.پستوناشو گازمیگرفتم وبادستم نوکشون رولمس میکردم ومیکشیدم اون هم دادمیزدآفرین همینجوری بخورشون خیلی حشری شده بودیم.پستوناش ازبس که سفیدبودن انگاری که دارم یه تیکه برف میخورم.پستوناش روازنوکشون گرفتم وبردم بالا و زیرپستوناش رولیس میزدم.یه 5دقیقه ای پستونای خوش فرم،وخوشمزه اش روخوردم که این قدرخوردم که سرخ شدن.بعدش لبام رواوردم جلووشروع کردم به خوردن لباش،لبش رومیبوسیدم ویواش دستم روپایین آوردم ورفتم سراغ کسش بادستام کسش رومیمالوندم دامنشوکشیدم پایین یه شورت سیاه پوشیده بودآخه خانم عموهمیشه توی خونه پالخته تاحالانشده زیردامن غیرازشورت چیزدیگه ای بپوشه.شورتش روکشیدم پایین وانداختم پیش کرستش وکس سفیدش رو،روبروم میدیدم.کسش یکم خیس شده بودولی کسش سفیدوبدون یه تارموبودمعلوم بودکه امروز اونوتراشیده بودمثل فیلمای سکسی شده بود.بهش گفتم خیلی قشنگه حسابی بهش رسیدیگفتقراربودکه عموت بعدازچندوقتی منوبکنه من هم براش آماده کرده بودم.ولی میبینی همیشه کارداره.بهش گفتمحالااون نیومده من که هستم هیچ وقت تنهات نمیزارمخندیدوگفتحالاچیکارکنم چطوری می خوای منوبکنی؟بهش گفتمتوچطوری دوست داری؟گفتهرجوری که باشه فقط به من حال بده،بهش گفتم باشه عزیزم.زن عمورفت سراغ یخچال که آب بخوره تا آب خورد،من شلوارم رودرآوردم وشرتم روهم انداختم پیش سوتین وشورتش.هردولخت شده بودیم یه نگاهی به تن لخت جفتمون انداختم یکم حس خجالت کردم ولی شهوتم برخجالت اندک من غلبه کرده بود.دیدم داره به من نزدیک میشه باهمون پستونای بزرگش که بالاوپایین میشدن به کیرم نگاه میکنه اومدجلوزانوزد بادستش کیرم روگرفت خیلی حس خوبی بهم دست دادویه بارکیرم روجلوعقب کردوگفتخیلی داغ وباحرارت شده.میخوام امشب بهش حال بدم که ببینم اون بهم میتونه خوب حال بدهبهش گفتم امشب بهت حال میده.کیرم بدجوری راست کرده بودتاحالااینقدرکیرم روبی تاب ندیده بودم.زن عموگفتاسپری دارم مال عموت هست بیارمش برات که آبت زودی نریزه؟من هم چون میخواستم ازش بیشترلذت ببرم واون هم چندوقته که سکسی نداشته.بهش گفتم باشهگفتبرم اسپری رو٬واست بیارم رفت بیرون باهمون تن لختش بهش گفتم یه وقت بچه هات بیدارنشن اینجوری توروببیننگفتاتاق تاریکه اوناهم بیدارنمیشن.من هم باهمون حالت که لخت بودم رفتم بیرون ودرحیاط روقفل کردم که عمونیادچون عموبیشتروقتها باخودش کلیدنمی بره.بعدازچندلحظه اومدبایه تشک ویه پتووناروتوی اتاق مرتب کردوگفتبیاپاهاتوبازکن که برات بزنم من هم پاهام روبازکردم واون هم واسه من زدویه کم خایه هام رومالیدم گفتاین مال عموته موقعی که میخواستیم باهم سکس کنیم میزدولی حالاازخداشه که من روزودبکنه وطولش نده.بهش گفتمبخواب اون هم که ایستاده بود آروم آروم روی تشک خوابیدویه بالش آوردم گذاشتم زیرکمرش وپاهاشوبازکردم وگذاشتم روی شونم اون هم پاهاشوآوردپایین ودورکمرم قفل کردوشروع کردم به خوردن رون های بزرگ پاش زبونم رومیکشیدم روی رونهاش اون قدربدنش صاف بودکه موقع لیس زدن رونهاش یه2دقیقه ای رونهاشوخوردم ویواش یواش رفتم سراغ کسش حال عجیبی داشتم به هیچ چیزی فکرنمی کردم انگارازدواج کرده بودیم.شروع کردم به خوردن کسش قندتودلم آب میشدزبونم رومیگذاشتم وقلقلکش میدادم داشت ازشدت شهوت میمردهمش میگفتآفرین کیرتوبکن داخلش دارم میمیرم.انگشتم رومیگذاشتم داخل کسش وتابش میدادم وچوچولش رومیخوردم اون ازشدت شهوت صدای من روهم درآورده بود.من هم صدای بلند همراه باشهوتم بالاگرفته بود.کیرم که به نافم رسیده بودرو،اوردم خانم عموپاهاشوبردبالاومن هم اومدم جلوکیرم رواوردم بالاواون هم لبای کسش روبازکردوشروع کردم به داخل کسش گذاشتن یواش یواش کیرم رو فرستادم داخل واون هم فریادمیزدمن هم اعتنایی نمیکردم کیرم رو،رسوندم تاآخروشروع کردم به عقب جلوکردن.کسش تنگ بود.کم کم سرعتم روبیشترکردم واون چشماشو بسته بودولباشوگازمیگرفت ودادمیزدآفرین منوجربده کیرم رومیگذاشتم توکسش ودرمی آوردم وکیرم رودرمی آوردم ومیکوبیدم به کسش یه چندباراین حرکت روانجام دادم بادستم روی کسش میزدم وکسش رومیمالوندم وشکمش رولیس میزدم سرعتم روزیادکردم ودستام روبه پستوناش گذاشتم وتمام بدنم رواناختم روی کیرم ومحکم کردم توی کسش اون هم دادمیزددارم میمیرم سرعتم روکم کم زیادکردم کیرم داشت ازجاش کنده میشد.کسش خیلی داغ بود.یه 5دقیقه ای تلمبه زدم بعدش پاهاشوجفت کردم وبردم بالاکسش کامل خیس شده بودکیرم روگذاشتم توی کس قشنگش کیرم راحترمیرفت داخل.زن عمودستاش روانداخته بودروی زمین دستام روی پستوناش گذاشتم وباهاشون ورمیرفتم خیلی باهاشون بازی کردم بعداون دستاش روآوردجلو،وپستوناشومیگرفت بااونها بازی میکردوهمش دادمیزدآفرین یواش منوبکن رضا من هم میگفتم دارم میکنم توکستسرعتم روزیادکردم این قدرکیرم روگذاشتم توی کسش که خانم عموداشت قرمزشدانگاری میخواست منفجربشه.یه چنددقیقه ای طول کشیدبهش گفتمبلندشواون هم بلندشدوروزمین خوابیدم اومدودستاش روگرفتم ونشوندمش روکیرم وکیرم روبادستش گرفت ویواش گذاشت توسوراخ کسش ویواش بالاوپایین میپریدوموهای قشنگش هم مثل پستوناش بالاوپایین می شدند.پستوناشومیگرفتم ومحکم روپستوناش میزدم یه چندباری زدم که یکم قرمزشدن گفتیواش بزن دردم میادبه پستوناش نگاه نکردکه قرمزشده بودندوهی دادمیزدومیگفتآفرین یواش دارم میمیرم.من هم حال میکردم سرعتش روبیشترکردکیرم تندتندمیرفت توی کس قشنگشمن هم دستام رواوردم و ازپشت کونش رومیگرفتم وکمرش رونازمیکردم واون هم دادمیزدمن هم جلوی دهنش روگرفتم که دادنزنه اون هم دستم روگازمیگرفت من پستوناش روگرفتم وماساژدادم وشکمش رومیمالوندم که کم کم ساکت شد.چندقیقه ای این کارروانجام دادم بهش گفتم حالا برعکس بشین بلندشدوپشتش روداد به من ویواش روکیرم نشست وبالا وپایین میپریدومن بادستام کونش رومیگرفتم ومحکم روی کون بزرگ وسفیدش میزدم وسرم رومیاوردم بالاوکونش روگازمیگرفتم.کیرم باسرعت می رفت توی کسش یه کم این کار٬روانجام دادیم بهش گفتم روی شکمت بخواب اون هم رفت روی تشک وروی شکمش خوابیدوپاهاشوبازکرد.کیرم روازکونش ردکردم وکسش روپیداکردم من همیشه دوست دخترم رواینجوری ازپشت میزنم ولی چون این ازجلوبودفرق میکردکیرم روگذاشتم توی کسش وخوابیدم روی خانم عمو،انگاری که روی یه تیکه پنبه خوابیدم خیلی سفیدبود.شروع کردم به تلمبه زدن خانم عمومی خواست زمین روگازبگیره من هم سرعتم روبیشترکردم یه چندباری این کار،روانجام دادم که گفتبسه دیگه عوض کن.بهش گفتم بلندشواون هم بلند شدمنم بلند شدم کیرم رودیدم قرمزشده بودزن عموبه کیرم نگاه کردوگفتحسابی بهم حال دادی.بعدبهش گفتمچهاردست وپابشین اون هم نشست یکم نامنظم نشسته بودمرتبش کردم مثل حالت سگی کیرم روازپشت گذاشتم توکسش ودادم داخل واونومحکم گرفتم سینه هام به کمرش خورده بودوعقب جلومیکردم وازپایین پستوناشومیگرفتم وکمرش رولیس میزدسرعتم روبیشترکردم کیرم رومحکم توی کسش میگذاشتم خانم داییم توی اوج شهوت بودودادمیزدمیدونستم عمدا این حرکات رومیکنه که بهش حال بیشتری بدم یکم این کاروکردم داشتم خسته میشدم حرکاتم کندشده بودکه خانم عموگفتبزارمن عقب جلوبکنم گذاشتم اون عقب جلوکنه صدای خوردن کیرم به کسش شنیده میشد.خیلی حال میکردم که این صدارومی شنیدم.یه 2دقیقه ای این کارروانجام دادیم کیرم خیلی سفت شده بود.بدن من وزن عموبه قدری گرم بودکه سرمای کولردرمااثرنداشت.بهش گفتم وایسااون هم ایستادوپاهاشوبازکردم وبهش گفتم که کمرش روخم کنه اون هم همین کاروکردوکونش رواوردسمتم من هم اونوازکمرش گرفتم وبه طرف خودم کشیدم وازعقب کیرم روتوی کسش گذاشتم وعقب وجلومیکردم کیرم روبافشارمیکردم توی کسش وباسرعت کیرم روتوی کسش عقب وجلومیکردم و اون هم سرش پایین بودوازپایین شاهدرفتن کیرم توی کسش بودخیلی حال میکردم یه 2دقیقه این کاروانجام دادیم بهش گفتم دوزانوبشین اون هم نشست پستوناشوجفت کردم وکیرم روگذاشتم لای پستوناش وبهش گفتم پستونات روبالاوپایین بکن اون هم پستوناشوتندتندبالاوپایین میکردلاپستونی میزدمش هردوی ماتوی اوج حال ولذت بودیم کیرم اون وسط میون پستونای درشتش گم شده بود یه چند لحظه لاپستونی زدمش که آبم داشت میومدبهش گفتم آبم داره میادکجات بریزمش گفتروی من نریزی بایه دستم پستوناش گرفتم وبردم بالاوبادست دیگم کیرمومیمالوندم که آبم اومد و ریختمش روی پستوناش اونم داد زد وای چیکار کردیتمام پستوناش روباآبم خیس کردم آبم وحشتناک زیادشده بودوچندبرابرهمیشه ریخت.اون هم ارضاشده بود.بایه حالتی گفتآخرکارت روکردی؟گفتم اول وآخرکه بایددوش بگیریم.ولوشدیم تواتاق روشکمش خوابیدم وپستوناش رولیس میزدم چون واقعاقشنگ بودن وآدم ازشون سیرنمیشدنافش رولیس میزدم.پاهاشوبردم بالاوکسش رومیمالوندم بلندشدبادستمال کاغذی آبی که روی پستوناش ریختم روپاک کرد.خیلی حس خوبی داشتیم.بعدازچند ولو بودن توی اتاق خانم عموگفتمیخوام برم حموم کنم.هیچی نپوشده بودکرست وشورتش روپوشید و لباساشو توی دستش گرفت وگفتتوهم بیاحموم میخوای اینجاوایسیبا اون تن لخت وقشنگ ازاتاق خارج شدوبه سمت حموم میرفت.کون بزرگش ازدورمعلوم بود با خودم گفتمهنوزهم باورندارم که توروکردم واقعاهم باورش برام سخت بودزن عمویی که حسرت دیدن ذره ای ازبدنش به دلم مونده حالاباهاش سکس کردم.من هم به کیرم نگاه کردم وبه کیرم گفتم حال کردی یانه؟بهت گفته بودم خانم عموروآخرمیکنیمن هم درحموم روبازکردم ورفتم داخل دیگه عادی شده بودبرام لخت بودم لباسهام روآویزون کردم ونشستم جفتش.بعدش دوش روبازکردوهردورفتیم زیردوش وای چه حالی میداد.هنگامی که زیردوش بودیم خانم عموکیرم رومیگرفت ومیخندیدمن هم کیرم روبه کسش میزدم گفتکیرت امشب بهم حال داد.من هم کسش روگرفتم وبهش گفتم کس توهم امشب به من حال داد بعدش گفتمیخوام یه چیزی خارج ازشوخی بهت بگم ولی به روی عموت نیاری گفتمنه گفتحقیقتش عموت بهم اینجوری حال نمیده که توامشب بهم دادی اوایل ازدواجمون خیلی خوب بهم میرسید حتی درروزچندبارباهمدیگه سکس داشتیم ولی حالا با اصرارمن میادباهام سکس میکنه من هم گفتماولااون قدرشمارونمیدونه وثانیا ازاین به بعدمن همیشه درکنارت هستم وهیچ وقت توروتنهانمیزارمنشستیم روی زمین که خودمون روبشوریم .بعدش گفتپشتم رومی تونی کیسه بکشی؟من هم رفتم پشتش رو کیسه کشیدم وپستوناشوازپشت میگرفتم وکمرش رومی بوسیدم کیرم به کمرش می خورداون هم آه واوه میکرد.گفتبسه مرسی.یه چند دقیقه ازحموم کردنمون گذشت که هوس کردم دوباره بکنمش.توی این مدت که باهم حموم میکردیم کیرم آروم نگرفته بودبی شرف مثل همیشه کاملاشق وپرجنب وجوش بود.من هم شروع کردم به شستن خودم پایان بدنم روشستم وتموم کردم هرساعت خانم عمورونگاه میکردم که داشت خودش رومی شست.من هم پستوناشومیگرفتم واونهارولیس میزدم دست میگذاشتم روی رونهاش ومیکشیدم وتادم کسش میرسوندم ویواش میکردم توکسش.خیلی خوشحال بودم که تونستم بازن عموفاطمه رابطه برقرارکنم هنوزهم باورم نمیشدکه این همون خانم داییم فاطمه باشه ومن به اون آرزوی دیرینه ام رسیده باشم.زن داییم خودش رومیشست و چشماشوبسته بودکه شامپونره توچشاش بهش گفتمفاطمه پایین رونگاه کنزن عموموهاشوازجلوی چشماش ورداشت ونگاهی به کیرم که شق شده بودانداخت وگفتچیه بازم میخوادگفتم آره گفتاینجا؟گفتم آره٬همین جاگفتآخه توخسته نیستی؟گفتمنه خسته نیستمباخنده گفتهرموقع که میخوای بهت میدم عزیزمبهم گفترضا من تا آخرش باهاتممنم بهش گفتم من هم تا تهش با هاتم عزیزملباشوبوسیدم وبهش گفتم یه باربه من حال ندادگفتآره یه باردیگه بکن.من هم که نشسته بودم درازکشیدم بهش گفتم بیابشین روی کیرم.بلندشدوگفتپاهاتوبازکن پاهاموبازکردم واومدنشست وکیرموگذاشت توی کسش ودستاش روآوردوروی پاهم گذاشت وآروم آروم پایین وبالامی پردیواش یواش سرعتش روتندترکرد٬دیگه کیرخیسم کاملاراحترتوی کسش میرفت من هم انگشتم رومیگذاشتم تودهنش واون لیسش میزدوموهای خیسش دیگه سنگین شده بودن ونیازی به نگه داشتن اونها نبود.کسش بیشتربه من داشت حال میدادانگارتا حالااونونکرده بودم خیلی حال میکردم وقتی میدیدم کیرم تا ته توی کسش میرفت وصدای خوردن کیرم به کسش بلندترازهمیشه بود.زن عموسرعتش کندشده بودبهش گفتم توهمینجوری پاهاتوبازکن ومن کیرم رومیکنم داخل کست.من هم اینکاروانجام دادم واون هم چشماش روبسته بودومی گفتکسم روپاره کن.من هم باگفتن این جمله هرثانیه سرعتم روبیشترمیکردم یه 5دقیقه ای این حرکت روانجام دادیمگفتمبیااومدتوی بغلم وکیرم روگذاشتم توی کسش وکشیدمش سمت خودم که روی سینم بخوابه بهش گفتم پاهاتوبازکن اون هم پاهاشوبازکردوشروع کردم به تلمبه زدن٬پستونای قشنگش رومیمکیدم.یه 3دقیقه همین کارومیکردم که گفتم بسه دیگه بلندشدوگفتامشب بهم حال دادیبهش گفتم روی کمرت بخواب اون هم روی کف حموم خوابیدمن هم اومدم وخوابیدم روش پستوناشوگذاشتم توی دهنم وکیرم روبادستم رسوندم وگذاشتم توی کسش وبالاوپایین میکردم صداش تموم حموم روپرکردمن هم محکم میکردم توی کسش تندتندتلمبه میزدم بعدش بلندشدم کیرم حسابی قرمزشده بودبهش گفتم مثل حالته سگی بشینه اون هم که دیگه یادگرفته بودنشست وکیرم رومحکم گذاشتم توی کسش یه آهی آروم گفت ومن کیرم روگذاشتم توی کسش وتلمبه زدم کیرم روعقب وجلومیکردم چشمام روبسته بودم کیرم خیلی گرم شده بودانگاری که میخواست ازجاش دربیادومن هم ازپایین پستوناشومیگرفتم وکمرش رومی بوسیدم آخه خیلی داشت بهم حال می دادیه 2دقیقه همین جوری بودیم که بهش گفتمحالاروی شکمت بخواب اون هم زودخوابیدپاهاشوبازکردموکسش روازپشت لیس میزدم وکونش رومیخوردم بعدش کیرم رورسوندم دم کسش وکیرم رومیمالوندم به کسش یه چندباراین کاروکردم که گفتبکن داخل دیگهمن هم دوباره کسش روازپشت خوردم وکیرم رورسوندم دم کسش ویواش یواش میکرم توی کسش اون همش میگفتدارم میمیرممن محکم میکردم توی کسش وکمرش رولیس میزدم دستام روگذاشتم روی زمین وشروع کردم به گاییدن خانم عمویه چنددقیقه تلمبه زدم داشت آبم میومدگفتم آبم میخوادبیادبرگردکه بریزمش روی شکمت اون هم زودبرگشت وریختمش روی شکمشمثل باراول نبودکه بافشاراومدولی بازم کل شکمش وپستوناش روخیس کرد.دیگه حالم گرفته شدچون کیرم یواش یواش داشت می خوابید.ولی میدونستم بازم میکنمش ولی من بازم ازش سیرنشدم روی خانم عمودرازکشیدم خانم عمویکم خوابیدوبعدبلندشدوخودشوشست وگفتبیاخودت روبشوربهش گفتم خسته ام می تونی یه آب روبدنم بریزی گفتباشه وشروع کردبه آب ریختن روی بدنم بلندشدیم که لباسامون روبپوشیم خانم عموموقعی که کرستش رومیپوشیدهنوزشورتش رونپوشیده بوددستم روپشت کونش میکشیدم آخه بزرگ بودبهش گفتم چقدرسفیدوبزرگه.رفتم پشتش سرم روآوردم پایین ویه گازیواش ازکونش گرفتم و انگشتم وسطی خودم روازبالای خط کونش کشیدم تاپایین گفتماگه عموالان بیادجفتمون رومیکنهزن عموبابی خیالی گفتحالاحالاها نمیادلباسامون روپوشیدیم موقع خشک کردن پستوناشومی مالوندم اون هم صداش روکم کم بلندمیکرد.گفتواسه خودت هستن عزیزم.لباشوبوسیدم وبهش گفتم میخوام همیشه من وتوبایکدیگرباشیم گفتتاهمیشه هستم ولی به شرطی که هیچکی بویی نبره.اگه کسی فهمیدهم من بدبخت میشم وهم تومن هم قول دادم که بین خودمون بمونه.بهش گفتم بزن قدش دیددستم رونبردم بالاگفتچطوری بزنم قدش دستت روببربالاگفتم این فرق میکنه کس خودتوبیارجلوومن هم کیرم رومیارم جلوکه به هم بخورن گفتشوخی نکن دیگه.بهش گفتم یباراون هم یهواومدجلوکه پستوناش به سینه هام خوردگفتکیرتوبکن توکسم من هم کیرم روبهش رسونم وگذاشتم توی کسش وزودکسش رودرآوردگفتاین دیگه چه جوریش بودازحموم اومدیم بیرون خودمون روتوی حیاط خشک کردیم ورفتیم بخوابیم یواش دروبازکردیم رفتیم داخل اتاق که سرجاهامون بخوابیم خانم عمواومدکنارم خوابیدازاین شب بیادماندنی که باهم داشتیم خوشحال بود.من هم دستم رویواش کشیدم وبردم وگذاشتم روی کسش واون هم دستش روآوردواززیرپتوردکردوگذاشت روی کیرم بعددستم روکشیدم ازروی کسش وبردم سراغ پستوناش.من ازپستون خانم اگه مناسب باشه خیلی خوشم میادمثل خانم داییم همیشه توی فیلمهای سکسی زنانی که پستونهاشون کوچیک باشه رونگاه نمیکنم پستوناش رومی گرفتم وازش خواستم تاپش روبده بالاکه پستوناشوروبخورم گفتعموت بایدازتویادبگیره.گفتم مگه باشمابازی نمیکنه؟گفتنه اینجوری که توحال میدی اون بهم حال نمیده هرچندهفته وبااصرارمن فقط پاهامومیده بالاومنومیکنه.بهش شک کردم خیلی سردوبی حس شده.من که میدونستم یه خانمی رواین چندوقته تورکرده رابطه داره ویه آتوی حسابی ازعموم داشتم نمیخواستم که زندگیشون روخراب کنم به ضررمن هم بودیه جورایی گفتمنه پدر اون هم حال میده ولی واسه شما تکراری شده.دیگه خانم عموساکت شدوگفتنمیدونم شایدحق باتوباشه.باگفتن این حرف یه آهی کشیدم ودلم خنک شد.وشروع کردم به خوردن اون هم مثل من ازاین کارخیلی خوشش میومدبهش گفتم بسه دیگه کم کم داشت خوابم میومدآخه دیروقت شده بودگفتنه بازم بخورمن هم شروع کردم با پستوناش بازی کردن پستوناش رومیمالوندم وگازمیگرفتم لیس زدن ازپستوناش که تمومی نداشت اون هم صداش دراومدوصدای منوهم درآورد.یه5دقیقه ای خوردن پستوناش ادامه داشت.واون صدای آهش بلندوبلندترمیشد.یواش دهنش روگرفتم گفتم ساکت الان بچه ها بیدارمیشن.اون ساکت شد.بعدپستوناش روزیرتاپش گذاشت وگفتخیلی ازت ممنونم.وبعدیکم ازهمدیگه لب گرفتیم بهش گفتمخیلی دوست دارم این یک رازی بین من وتوهست کسی نبایداین روبدونه وبه همدیگه قول دادیم من هم بهش گفتم توبهترین خانم عموی دنیاهستی وازش تشکرکردمنوشته‌رضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *