من و خانم شوهردار (1 )

0 views
0%

اولش یه مقدمه ای دارم که به نظرم بهتر میتونه خواننده رو وارد داستان کنه…ممنون از اینکه حوصله می کنید…مثل خیلی از شمائی که تو ایران بزرگ شدید منم سکس رو از بچگی شروع کردم…از خوندن کتاب آموزش سکس تا رفتن به خونه دوستم و قاچاقی دیدن ویدئوی وی اچ اس فیلم سوپر…راستی از خودم بگم که متولد آبان 1360 هستم و خاطرات موشک بارون و خیلی چیز های دیگه رو از بچگیم به درستی یادم می آد…از بچگی به تکنولوژی علاقه داشتم…رادیو و تلویزیونو باز و بسته میکردم از این جور کارا…برای همین وقتی اول دبیرستان بودم پدرم به هر جون کندنی بود یه کامپیوتر برام تهیه کرد… اما مودم نخرید چون شنیده بود اینترنت خطرناکه…آدمو از هرچی منع کنی بهش حریص میشه…منم از کافی نت شروع کردم…چت یاهو مسنجر و یادش بخیر روم های سکسی…تا اینکه یه مودم یواشکی خریدم و تو خونه شروع به وب گردی کردم… با اینکه قیافه خوبی داشتم و از سوم دبیرستان یه دوست دختر اوپن داشتم اما بازم شهوتم آروم نمیگرفت و مدام از چت روم های سکسی و غیر سکسی مخ میزدم و بیرون قرار میذاشتم…پا میدادند سکس میکردم و پا نمیدادند اذیت… البته بیشتر میشه گفت شیطنت… اما این تنوع طلبی بدجوری منو آلوده کرده بود… تا اینکه یواش یواش داستانهای سکسی مد شد و سایت سه کاف راه افتاد…وای چه حالی میداد داستانهاش…هنوزم یادمه اون داستان قطار و توصیفی که نویسنده اش از پرز های ریز لب اون خانم عرب که زیر چادرش لخت بود و تو کوپه کرده بود… یادش بخیر… کلی جلق میزدم با داستان هاش و موقع سکس با سارا همش اونو به جای دخترای مختلف داستانم تجسم میکردم… تا اینکه بعد 3.5 سال رابطه من با سارا تموم شد و تو اولین ماجرای عشقی زندگیم افتادم… داغون شدم و بعد از یه سری کلاس های روانشناسی که تو گیشا رفتم روش های جدید مخ زنی دخترا رو یاد گرفتم… اما من زخم خورده بودم و دختر های زیادی رو عاشق خودم کردم و ولشون کردم که فقط اشکشونو ببینم… یاد گرفته بودم تو همون جلسه اول باید سکس کنی وگرنه دختره میپره… حتی یه بار تو پارک طالقانی یه دختره رو بردم لای درختا و حسابی از کس کردمش… اما همیشه دنبال سکس جدید بودم…هیجان جدید… داستان های سکس با خانم های شوهردار حسابی منو وسوسه می کرد… اما به خاطر ته ریشه های اعتقادی خانواده همیشه از آخر و عاقبتش ترس داشتم… برای همین تا میفهمیدم زنه شوهردار به تورم خورده سریع کات میکردم… تا اینکه دومین عشق زندگیم پیش اومد… با مینا سکس نکردم اما رومانس هایی رو تجربه کردم که خیلی بیشتر از سکس برام لذت داشت… تجربه لب گرفتن تو تله کابین توچان اونم درست زمانی که تله کابین داره از ابر ها رد میشه و خورشید میزنه توی صورتت و یا تجربه آب سیب خوردن و ریختن و میک زدنش از روی سینه مینا…بعد اون بود که باز برای تحمل درد عشق رفتم سراغ سکس…اما دیگه سکس راضیم نمیکرد و به دنبال چیزی فراتر از کس کردن بودم…. دوست داشتم دوباره رومانس رو تجربه کنم… برای همین رفتم سراغ خانم های شوهردار…زنهایی که بینهایت سکس دوست داشتند و میترسیدند…. شاید به خاطر اعتقاداتشون…شاید هم به خاطر شوهرشون… اما هنوزم ته اعتقادی داشتم که نمیذاشت سکس کامل کنم… تو چت خانم های شوهردار رو پیدا میکردم و بیرون باهاشون قرار میذاشتم… یادمه اولینشون شکوه بود… متولد 64 و من دومین مردی که غیر شوهرش میخواست باهاش سکس کنه…با شکوه که بچه کرج بود قرار گذاشتم و با ماشین رفتم دنبالش… بردمش پارک کوهسار… با تکنیک خودم رفتم رو مخش و خیلی سریع شروع کردم به لب گرفتن…تو یه جای خلوت ماشینو پارک کرده بودم و خیالم راحت بود… لبمو گذاشتم رو لبش… کس کش خیلی وارد بود… همچین زبونشو تو دهنم میچرخوند که کیرم داشت شلوار لیم رو جرررر میداد… دست شکوه رو بردم گذاشتم رو کیرم… از رو شلوار کیرمو سفت گرفت اما ناخن مصنوعی داشت و نمیتونست کامل بگیره…برای همین دکمه شلوارمو باز کردم و دستشو کرد تو شلوارم…. سرمای پوست دستشو رو کیرم حس کردم و شهوتم رسید به هزار…همونطور که لبم روی لبش بود دستمو بردم از بالای مانتوش کردم تو سینه هاش و پستونشو گرفتم… وای چه حالی میداد….یاد این افتادم که این دختره که الان با منه امشب تو خونه زیر کیر شوهرشه…بازم یه حس لعنتی شهوت…شهوتم بیشتر شد… نمیدونم شاید به دلیل حس رقابت طلبی مردونه… حس نیاز به تائید داشتن… برای همین ازش پرسیدم کیر من بزرگتره یا کیر شوهرت؟؟؟ گفت مال تو یه کم بزرگتره…. حال کردم… شلوارمو کشیدم پائینتر و بهش گفتم ببین…کیرمو با دست محکم فشار دادم…. بزرگترین حالتشو به نمایش گذاشت… شکوه با شهوت تموم گفت جووووننننن و اونم فشارش داد… بهش گفتم میخوریش؟؟؟ گفت آره و سرشو برد پائین و شروع کرد به ساک زدن…. همچین زبونشو میکرد تو سوراخ سر کیرم که تموم تنم به لرزه می افتاد… هنوزم بعد اینهمه سکس بهترین ساکی بوده که تو تموم عمرم زنی برام زده…. اما دوست نداشتم خودمو خالی کنم…. یکی از درس هایی که یاد گرفتم این بوده که زنو همیشه باید تشنه خودت نگه داری… همیشه باید چیزی باشه که اون دنبالش باشه… برای همین بعد از چند دقیقه ساک زدن گفتم بسه شکوه و کشیدمش بالا و ازش لب گرفتم….بعد دستمو از لای شلوار پارچه ایش کردم تو کسش و مالوندمش… دیدم شکوه داره بدحال میشه… تا همین جا بس بود…باید تشنه می موند… برای همین به هوای اینکه نا امنه و ممکنه مامور بیاد تمومش کردم… یادمه شکوه تو تهران تدریس زبان میکرد… رفتیم تا مترو برسونمش و تو راه ازش خواستم به شوهرش زنگ بزنه… اونم پایه بود زنگ زد به شوهرش… با شوهرش راحت بود و شوخی داشت… زده بود رو اسپیکر… تو پارک بهش گفتم دوست دارم تا زمانی که با من سکس نکردی با شوهرت سکس نکنی… برای همین وقتی زنگ زد به شوهرش گفت رفته دکتر زنان و دکتر دارو نوشته و گفته یه تا پریودی بعدی با شوهرت سکس نکن… بیچاره شوهرش خیلی حالش گرفته شد اما شکوه هم پایه شیطونی بود… چند روز بعد قرار گذاشتیم دوباره… گفته بود با شوهرش سکس نکرده و بدجوری دلش کیر منو میخواهد.. تو این چند روز هم تلفنی حسابی صحبت سکس کرده بودیم و مطمئن بودم حسابی تشنه است… برای همین وقتی تو روز سکسمون بهش گفتم باید بیاد انباری خونه ما چون بابامینا خونه هستند علی رغم شوهردار بودنش و مخاطراتش مخالفتی نکرد… از شانسش انباری هم پر بود و فقط نیم متر در نیم متر جا بود… به اندازه باز شدن در… اما بازم تا در انباری رو بستم لبشو گذاشت رو لبم و سریع لختم کرد…منم همینطوری که منو لخت میکرد و میرفت پائین لباساشو در آوردم…. سینه هاشو با دست گرفتم…. شکوه شروع به ساک زدن کرد و کیرم حسابی بزرگ شد….وای هنوزم وقتی یاد نگاهش می افتم که موقع ساک زدن از پائین بهم نگاه میکر کیرم بدجوری شق میشه…. داشت آبم می اومد که گفتم بسه… شکوه منو کشید پائین و پاهاشو زد به دیوار…سعی کرد یه طوری دراز بکشه… بهم گفت علی نگاه کن یه دونه مو تو تنم نیست…همشو به خاطر تو زدم… وای چه منظره ای بود… کس کش سوراخ کونش مثل یه دکمه بود که داره نفس میکشه…مدام باز و بسته اش میکرد… از گوشه چاک کس سفیدش هم یه ذره آب اومده بود بیرون و تو نور داشت برق میزد… به زحمت تونستم خودمو جا کنم پائین و کیرمو از بالا تا پائین کشیدم رو سوراخ کسش… یه ذره سرشو بردم تو… تا کلاهک…شکوه آه کشید… بدجوری وسوسه شده بودم که بکنمش تو…آره….وسوسه بود… حقیقتش نمیخواستم با خانم شوهردار سکس کنم… به خاطر همون ته اعتقادم…. اما میخواستم تا اینجا بیام ببینم میتونم جلوی خودمو بگیرم یا نه…. فقط یه امتحان و شاید هم یه بازی احمقانه بچگی از نوع سن بالاش… بدجوری میخواستم بکنم توش… مخصوصا کس تنگش…سوراخ کونش… شکوه گفت مردم لامصب بذار توش…. شاید همین عادت به بازی با کس قبل کردن توش بود.. شاید همون چند لحظه بازی بازی… اما موبایل شکوه زنگ خورد… شکوه عصبی شد و گفت بکن توش… گفتم موبایلتو جواب بده… گفت نمیخواهم بکن توش.. گفتم نه… الان صداش از انباری میره بیرون همسایه ها شک میکنن… بلند شدم موبایلشو دادم بهش…جواب داد… شوهرش بود.. سریع دست به سرش کرد و موبایلشم خاموش کرد…دوباره خوابید و پاهاشو داد بالا گفت بیا بکن… دارم میمیرم… من هنوز سرپا بودم…شکوه زیرم خوابیده بود و این غرور منو بدجوری تحریک میکرد…زنی که ملتمسانه میخواهد که بکنمش…. اما دیگه جذابیتی نداشت برام… اعتقادم بزرگتر تو نظرم جلوه میکرد… گفتم نه… من با خانم شوهردار سکس نمیکنم…..وای از صد تا فحش بدتر بود واسش… کاش قیافه شکوه رو و بهت توی صورتشو بتونید تجسم کنید… وقتی لبخند منو دید بهتش تبدیل به خشم شد و بلند شد و با سرعت تموم در حالی که لباساشو میپوشید شروع کرد بهم فحش دادن… یه دفعه عصبانی شدم و محکم چونه شو گرفتم فشار دادم برگردوندم سمت خودم… بهش گفتم آهای جنده لاشی خانوم… یادت باشه شماره شوهرتو دادم( به بهونه اینکه شوهرش ممکنه به من زنگ بزنه و هزار بهونه کس کس و شعر دیگه تو اون روزا ازش گرفته بودم)… شماره خونتون رو هم دارم…. پس کاری نکن که بدم شوهرت قیمه قیمه ات کنه… خفه شو جنده… فهمیدی؟؟؟ خفه شو….. وای بدجوری داشتم با خودم حال میکردم… به بدترین نحو ممکن داشتم یه دختر رو تحقیر میکردم و اون هیچی نمیتونست بگه… نفرت رو از چشماش میخوندم…. اما تا خود مترو خفه خون گرفت….بعدشم رفت و حتی جرات نکرد زنگ بزنه بهم فحش بده… بعد از چند ماه که مطمئن شدم خطری تهدیدم نمیکنه شمارو اون و شوهرش و خونه شو از گوشیم پاک کردم….تا مدتها پیش رفیق صمیمیم پز میدادم که خانم شوهردار لخت پیشم بود و التماسم میکرد که بکنمش و من نکردم… رفیقم میدونست هر کاری رو بخواهم میکنم… این بهای غرور من بود… بهای غروری که دو بار توسط دو تا دختر شکست و تا مدتها انتقامش رو از دخترای زیادی گرفتم…اما غرور… شهوت… وسوسه… حس برتری جوئی… نمیدونم چی بود که بازم منو به سمت زنهای شوهردار سوق میداد… چون دست رو هر دختری میذاشتم پامیداد… اما این برای من یه بازی بود… آدم از بازی آسون زود خسته میشه و همیشه سخت ترین بازی ها رو دوست داره….بازی هایی که من با خانم های شوهردار میکردم…. ماجراهای بعدی رو براتون میگم… و اینکه چطور بالاخره کیرم رفت توی کس یه خانم شوهردار…نوشته علی پدر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *