من امیدم 24سالمه دایی کوچکم تقریبا 2 سال ازمن بزرگتره و رزا (زن عموم)یه سال از من کوچیک تره ولی یه اندامی داره که نگوو اوف اونا یه طبقه پایین خونه ی ما زندگی می کنن من خییییلی تو کفشم و بعضی وقتا به یادش کف دستیو از این حرفا یه شب وقتی از در حیات اومدم تو دیدم پرده ی خونشون یکم رفته کنار و توخونشون دیده میشه منم که حس کنجکاویم گل کرده بود رفتم یه سرکی کشیدم باورم نمیشد دارم چی میبینم داییم ورزا روهمدیگه بودن داییم داشت پستونای رزا رو می خورد اونم اییییو ووووی میکرد یه دفه داییم انگشتشو کرد تو کس رزا جون اینقدر بهش حال داد که لبشو یه جوری گاز گرفت که نگو بعد مقدمه چینی بدتری زد حالی رو که میتونستن به کم زدن از روکاناپه پاشدنو رفتن تو اتاق طوری که دیگه نمیشد از پنجره چیزیو دید منم اون شب تا صبح کو کف رزا جون بودمو خوابم نمی برد نه اون شب تا چند هفته هر وقت میدیمش میرفتم تو فکرشو او صحنه ها میومدن جلو چشمام از اون شب دیگه نگاهم بهش عوض شده بودو ت فکر این بودم که چه جوری ترتیبشو بدم عموی منم کارش یه جوری که صبح میره شب میاد رزا جونم تو این مدت تلپ خونه ی مایه روز که خونه ی مابود رفتم خونه دیدم داره با مادرم حرف میزنه گریه زاری میکنه اینقدر گرم حرزدن بودن متوجه نشدن من اومدم خونه منم سرمو مثل گاو انداختم پایینو رفتم تو اتاقم بعد فهمیدم که گریه زاری ها واسه چی بوده سازا با داییم سر یه موضوع خیلی الکی زده ودن به تیپو تار هم و دو هفته ای با هم قهر بودنو رزا خانومم که خانوادش المان زندگی می کردن کون گشادیش اومدو نرفت المان مثل همیشه تلپ شد خونه ی ما عمومم لجش گرفته بودو شبا خونه نمیومد میرفت خونه ی دوستاش خلاصه دیگه کس کس و شعر گفتن بسه یه روز وقتی از باشگاه اومدم خونه مادرم تو اشپز خونه بود سلام کرمو پرسیدم پس رزا کجاست با دایی اشتی کرده مادرم گفت نه تو اتاق توعه منم با تعجب گفتم تواتاق من گفت اره کار اینترنتی داشت رفت سر کامپوتر تو منم دیگه از ترس اینکه رزا خانوم رفته باشه تو کامپوتر فضولی داشتم خودمو خیس میکردم رفتم پشت در اتاقو یه دفه درو باز کردم چشت روز بد نبینه رزا خانوم یه فیلم سکسی اورده بودو داشت نگاه می کردو با خودش ور میرفت منو که دید خجالت کشیدو سرخ شده بود سلام کردم گفت ببخشید امید جان نباید این کارو میکردم منم پررو پرروگفتم اشکالی نداره درکت میکنم بلاخره یه دو هفته ای هست که سکس نداشتی اگه کیر میخوای به خودم بگو قربونت بشم تا این حرفو زدم خوش حال شد گفت عموت که شبا نمیا د خونه مامانت اینا هم که امشب می خوان برن خرید شب بریم خونه ی ما یه حالی باهم بکنیم منم دیدم پدر این حشری تر از این حرفاست خلاصه ساعت دمدمای8 بود مامانو پدر رفتن خرید منو رزا تنها موندیم خونه گت بیا بریم پایین دیگه گفتم چرا پایین همین جا خوبه دیگه ما شانس داریم یه دفعه دایی میا بیا درستش کن اونم از خدا خواسته پرید تو بغم دوباره اون شب یادم اومد اون پستونای نازو خوشگلو خیگر رزا اون کس پف کرده و انشتای داییم خیلی شهوتم زده بود بالا رفتیم تو اتاق من خوابوندمش روتختو 2.3دیقه ای ازهم لب گرفتیم بهعد اروم تی شرتشو در اوردم یه شوتین قرمز خوشگل که حشرمو بیشتر می کرد سوتینشو در اوردم وای چه پستونایی داشت مثل ژله میموندن اینقدر نرم بودن که نگو شروع کردم به خوردن اون دوتا هلوی شیرین چند دیقه براش مالوندمشونو خوردم چه اهایی می کشید انگار جنده لاشی بود بعد نوبت رسید به اون چوچول پف کرده و صورتی رنگ رزا خانوم که خیسم شده بود زونمو کشیدم رو کسشو با یه دستم سینه هاشو ماساژمیدادم که یه دفعه لرزیدو ارضاء شد ولی من بی خیال نشدمو بازم کسشو براش خوردم که گفت بسه امید دیگه نوبت منه کیرمو گرف تو دستشو بعد تا ته کرد تودهنش وای که چه قدر حرفه ی بود گفتم بسه دیگه پاشومیخوام جرت بدم گفت اخ که چه قد حال کنم بکمر خابوندمش پاهاشو باز کرد یه لبخند زد منمسر کیرمو گذاشم رو کسشه فشار دادم که تا دسته رفت تو وای چه حالی داد داغ و نرمو لیز بود شروع کردم به تلمه زدن یه چند دیقه که تلمبه زدم دیدم دوباره لزیدو ارضاء شد دیگه جون نداشت ولی من هنوز مونده بوده سرعت تلمبه زدنم ثانیه به ثانیه زیاد تر میشد وای چه حالی میداد ولی اینقدر جیغ میزد که نگو گلوش داشت پاره مشد منم دیم داره ابم میا گفتم چی کار کنم گفت کیرتو درنیاریا همونجا خالیش کن گفتم حوصله ی درد سر ندارم گفت نه قرص زد بار داری مصرف می کنم منم تا اینو گفت سرعتو بشتر کردم تا ایکه کلی دکترو مهندس الکی الکی از کمر ما به کس رزا خانوم منتقل شد دیگه حال نداشتم همون جوری افتادم روش تا اینکه یه دفعه صدای در اومد مامانینا برگشته بودن اما به جای اینکه خرتو پرتای خریدو با خودشون بیارن دایی رو اورده بودن ماهم سرع لباسامونو پوشیدیم داییم با کلی منت کشی رزا رو برد سره خونه و زندگیش رزا هم از اون به بعد خانم خوبی شده بود تا ایکه از پیش ما رفتنو خونشونو بردن المان منم الا2 ساله رزا رو ندیدم مرسی از این که داستانمو خوندید به جون خودم یه کلمه اش هم دروغ نبود راستی نظر یادتون نرهنوشته امید
0 views
Date: November 25, 2018