من و خواهرم فرزانه

0 views
0%

سلام ،‌ این داستان کمی طولانیه ،‌ اما چون نمیخوام واقعی بودنش از بین بره و بره تو جمع این داستانای مسخره و توهمی ‌، همه چیز رو مو به مو تعریف میکنم تا لذت ببرید …من فرزادم ،‌ بیست و شش سالمه و با قدی 185 سانتی متری و وزنی 87 کیلویی و ساکن تبریزم . یه خواهر دارم به اسم فرزانه ،‌ حدود دو سال از من بزرگتره ‌، با قدی حدود 172 و وزنی متناسب ‌، پوستی برنزه ،‌ سینه های خوش استیل و کون خیلی خیلی خیلی زیبا . تقریبا پایان پسرای فامیل خواستگراش بودن ‌، اما بالاخره پارسال با دوست پسرش که اسمش مهدی هست ازدواج کرد . حدود یک ماه از ازدواجشون میگذشت که اومدن خونه ما ( من و همسرم حدود سه ساله ازدواج کردیم ،‌ همسرم سارا حدود 170 قدشه و پوستش سفیده و خیلی خیلی مذهبی ) ،‌ بعد از خوردن شام نشستیم پای دیدن فیلمی که داشت از شبکه ام بی سی پرشیا پخش میشد . من پایان مدت متوجه نگاه های خاص مهدی به همسرم سارا شده بودم ،‌ اما هیچ فکر منحرف کننده ای به ذهنم نمی رسید و به هیز بازیش عکس العمل نشون نمیدادم . از طرفی هیچ حس خاصی نسبت به فرزانه هم نداشتم . حدودای ساعت 12 بود که تصمیم گرفتیم بخوابیم . رخت خواب فرزانه و مهدی رو تو حال انداختیم و خودمونم تو اتاق خوابمون خوابیدیم .نصف شب بود که تصمیم گرفتم برم دستشویی ،‌ بدون اینکه چراغ ی روشن کنم آروم در اتاق رو باز کردم و اهسته قدم برداشتم تا رسیدم دم در دستشویی ،‌ یه لحظه حال رو نگاه کردم که با نور آکواریوم روشن بود و میشد دید زد ،‌ دیدم فرزانه با یه سوتین خوابیده و دست مهدی رو سینه ی فرزانست ‌، اما خواب خوابن …. سریع چشمم رو برگردوندم و رفتم دستشویی … موقع برگشتن دوباره یه نگاه کوچیک کردم ،‌دیدم با شنیدن صدای در دستشویی ،‌ به خودشون اومدن و پتو رو کشدین روشون .. منم بی خیال شدم و رفتم کنار سارا دراز کشیدم … اما پایان شب تصویر بدن فرزانه جلوم رژه میرفت . یجورایی دوست داشتم سکس فرزانه و مهدی رو از نزدیک ببینم .. اما نمیدونستم چجوری ؟‌باید چیکار کنم ؟ گناه نداره ؟ زشت نیست ؟‌فرزانه بفهمه با این حالت دیدمش دنیا رو سرش خراب میشه ،‌ چه برسه به اینکه بزاره سکسش رو ببینم ‌ خلاصه اون شب گذشت و حدود یکماه بعد قرار شد ما چهارتا باهم بریم کیشبساط و جمع و جور کردیم و حدود 20 شهریور بود که رسیدیم تو هتلی که از مراکزخرید هم خیلی دور بود ،‌ و مستقر شدیم . مسئول رزویشن گفت که متاسفانه تور شما فقط یه اتاق چهار تخته رزور کرده و ما هم الان نمیتونیم کنسل کنیم . چون اتاق دو تخته نداریم . بعد از کلی دعوا و اعصاب خوردی قرار شد دو شب اینجا بخوابیم و دو شب دیگه رو اتاق جداگونه بدم بهمون . رفتیم ساکارو جابجا کردیم و قرار شد کمی استراحت کنیم و عصری بریم خرید و گردش . فرزانه به محض ورود به اتاق گفت به بههه ،‌ حالا من راحتم و میتونم هر لبااسی بپوشم ،‌ اما ساراا جون تو نمیتونی ‌ مهدی بهت نا محرمه .. سارا هم لبخندی زد و چیزی نگفت . مهدی رفت دوش بگیره ‌، من و سارا هم تو تخت های جداگونه خوابیدیم . من خوابم نبرده بود که چشمم به انتهای سوئیت افتاد ‌، دیدم فرزانه داره لباساشو عوض میکنه و چون فکر میکنه ما خواب رفتیم ،‌ اصلا پشتشو نگاه نمیکنه . پایان حواسم بهش بود … آروم مانتوشو در آورد ‌، یه تی شرت سفید تنش بود که با پوست تیره اش خیلی هارمونی متضاد جذابی داشت . تی شرت رو در آورد . بند سوتینش رو هم باز کرد که با اینکار سینه هاش افتادن و کامل میشد از پشت سایزشونو حدس زد . بلافاصله از ساک یه تاپ قرمز در آورد و بدون بستن سوتین ،‌ تاپ رو تنش کرد … بعد دکمه و زیپ شلوارش رو باز کرد ،‌ خم شد تا شلوار لی هم که پاش بود رو در بیاره ‌، با این کار کونش قشنگ نمایان شد و شرت مشکی رنگی که تو کونش گم شده بودم بیشتر آدمو تحریک میکرد ‌، بعد بلافاصله یه دامن مشکی کوتاه در آورد و پوشید . تو همین زمان مهدی در حموم رو باز کرد و حوله خواست . فرزانه گفت سییس ،‌ بچه ها خوابن بیا بیرون اینجا خودتو خشک کن ‌، گرمه . مهدی لخت مادر زاد اومد بیرون و یه لحظه مارو نگاه کرد ‌، نمیدونم متوجه باز بودن چشم من شد یا نه ‌، بلافاصله برگشت و پشت به ما کرد . کیرش بزرگتر از کیر من بود ولی جالبیش اینجا بود که راست کرده بود و کیرش سیخ سیخ وایستاده بود . فرزانه حوله رو داد بهش و لباساشم گزاشت اونجا ‌، خواست بیاد دراز بکشه که مهدی دستشو گرفت و برش گردوند ،‌ یه لب نیم دقیقه ای ازهم گرفتن که من با نگاه کردنش کیرم از جا کنده شد … بعد فرزانه دستش رو برد سمت کیر مهدی و یکم جلو عقب کرد ‌، بعد یهو ول کرد و با سرش مارو نشون داد و سریع اومد رو تخت کنار ما که تخت دو نفره بود دراز کشید . مهدی هم بعد از چند دقیقه اومد و کنارش دراز کشید . ساعت حوالی 4 بود که بیدار شدیم و سارا رفت دوش بگیره . مهدی گفت میره لابی هتل تا کافی بخوره ‌، فرزانه هم گفت تو برو ،‌ من با فرزاد اینا میام . سارا رفت حموم و من و فرزانه همچنان دراز کشیده بودیم که فرزانه گفت اگه میخواین شما امشب تو این تخت دو نفره بخوابید ها ‌، گفت نه پدر ،‌ الان وقت شماست ‌ ما سه ساله با هم میخوابیم … اینو که گفتم فرزانه یه لبخندی زد و گفت من اصلا تخت دو نفره دوست ندارم ،‌ عوضش سارای شما تخت دو نفره دوست داره … منم بدون هیچ فکری گفتم منم تخت یه نفره دوس دارم ‌، فرزانه یهو برگشت گفت پس نتیجه میگیریم باید سارا و مهدی رو تخت دو نفره بخوابن ،‌ من و تو رو تختای یه نفره … من خندیدم و گفتم دیوونه ‌، من غیرتی ام هااا ‌ گفت اره ،‌ معلومه ‌، میزاری خواهرت با یکی دیگه بخوابه .. کاملا معلومه … گفتم دیگه بسه فرزانه ،‌ دوس ندارم این بحثو ،‌ گفت باشه پدر بی جنبه … پاشو برو زنت الان حولشو میخواد … یهو گفتم ‌ خب منم بهش میگم بیاد بیرون ‌، چون بیرون گرمه .. لباساشم میدم بپوشه ،‌ بعدشم یه کارای باهم میکنیم … فرزانه متوجه منظورم نشد و بلند شدم سریع رفتم دم در حموم ‌، اما از دور که نگاش میکردم ‌، دیدم رفته تو فکر و لبخند مرموزانه ای تو لب داره … تو همین لحظه سارا در حمومو اروم وا کرد گفت ‌ فرزاااد ،‌ گفتم جانم ،‌ اینجام ‌، گفت میشه حولمو بدی ؟ همینو که گفت دیدم فرزانه پتو رو کشید رو سرش ‌ گفتم بیا بیرون فرزانه خوابه ‌، همینجا خودتو خشک کن و لباساتم بپوش … سارا هم قبول کرد و اومد بیرون و پشت به فرزانه ایستاد ،‌ منم که یه چشمم به فرزانه بود و یه چشمم به سینه های خوش فرم سارا که هر وقت میخورمشون برام تازگی دارن ‌، حوله رو از دست سارا گرفتم و خودم موهاشو خشک کردم ،‌ یهو حسی بهم گفت فرزانه داره از زیر پتو نگاه میکنه … نیمدونم شیطونه چجوری رفت تو جلدم که یهو حوله رو انداختم زمین و لبای سارا رو محکم گرفتم با لبام … سارا هم خوشش میومد و هم نگران بود فرزانه چیزی ببینی ‌، با دستش هلم میداد اما من ول نمیکردم … تو همین حالت دست سارا رو گرفتم و بردم سمت کیرم که از روی شلوار ورزشیم شدیدا نمایان شده بود ،‌ اونم دقیقا مثل فرزانه یکم بازیش داد بعد گفت ‌اهههههه ،‌ احمق زشته ‌، سریع لباساشو تنش کرد و رفت از پنجره سوئیت بیرونو نگاه کرد ،‌ گفت دیگه داره هوا کم کم تاریک میشه ها ‌، فرزانه رو بیدار نمیکنی ؟ تا الان مهدی صد تا کافی خورده ‌، منم دو بار فرزانه رو صداش کردم ( شنیدین که میگن اونی که خودشو به خواب زده رو نمیشه بیدار کرد ؟ ) بعد از چند تا تکون و صدا زدن بالاخره بیدار شد . همه رفتاراش طبیعی بود . سریع یه مانتو از رو همون تاپش تنش کرد و یه شال خوشگل سرش کرد …من و سارا هم حاضر شدیم و رفتیم پایین . مهدی گفت تاکسی گرفتم ،‌ بدویید پس کجایین شما ؟ رفتیم بشینیم تو تاکسی ‌، به مهدی گفتم شما بشینید جلو ( بزرگتر بود ) منم عقب نشستم وسط فرزانه و سارا … سارا سمت چپم بود و فرزانه سمت راستم . تو مسیر اروم دستمو گزاشتم رو دست فرزانه و گفتم خوش میگذره کیش ؟ گفت هنوز که کاری نکردیم ،‌ بزاار برسیم ،‌ بعد ‌ من فشار دستمو بیشتر کردم و دیدم هیچ عکس العملی نشون نمیده اما چون ترسیدم سارا شک کنه ‌، دستمو برداشتم . رسیدیم و کلی خرید کردیم و برگشتیم هتل . بازم با همون ترتیب نشستیم و اینبار چون هوا تاریک بود ،‌ خیلی راحت تر میشد هرکاری کرد . رو پاهاون پر کیسه و کیف دستی بود و سارا انقدر خسته بود که چشماش داشت سیاهی میرفت . نمیدونم چطور به خودم جرات دادم ،‌ اما آروم دستمو گزاشتم رو رون فرزانه و بدون تکون نگه داشتم … فرزانه گفت خیلی خستم … کاش زودتر برسیم بخوابیم .. منم گفت اره پدر … و در حین حرف زدن ‌، دستمو کم کم بردم نزدیک کسش ،‌ یهو فرزانه پاهاشو محکم جفت کرد ،‌ طوری که دستم اون وسط گیر کرد ،‌ قشنگ معلوم بود میخواد بیشتر دستمو حسش کنه ‌، منم هیچ عکس العملی نشون ندادم و همونجا دستمو نگه داشتم . از دور که هتل رو دیدیم فرزانه پاهاشو شل کرد و منم اروم دستمو برداشتم … ساعت 11 شب بود که رسیدیم هتل و سارا مستقیم بدون اینکه لباساشو بکنه گفت من میخوام بخوابم ، شب بخیر . فرزانه هم گفت نه ،‌ من باید دوش بگیریم ،‌ مهدی رو کرد به منو گفت تو چیکاره ای فرزاد ؟ گفتم هیچی والا ‌، نه خوابم میاد نه حوصله ی کاری رو دارم ،‌ گفت پس من میرم لابی ،‌ اونجا وایرلس هست ،‌ یکم نت گردی میکنم ،‌ خواستی بیا ‌ گفتم اوکی ‌، اون رفت پایین و فرزانه هم رفت حموم ‌، حدود سه دقیقه بعد در حموم باز شد و فرزانه لباساشو پرت کرد بیرون . یه لحظه تصور بدن لخت خواهرم حالمو عوض کرد .. کیرم بلند شد و بلند شدم چراغ رو خاموش کردم و فقط چراغ خواب رو روشن کردم … منتظر بیرون اومدنش از حموم بودم . انقدر حشری بودم که تصمیم گرفتم یه سکس با سارا بکنم تا فرزانه نیومده و خالی شم و این فکرا از کلم بپره … یه نگاه به سارا کردم دیدم بیهوشه بیهوشه … اروم گفتم ‌سارا جاان ‌، دیدم جواب نمیده ‌ بیخیال شدم . تو همین حین در حموم باز شد و یهو فرزانه گفت ‌بابا چراغارو واسه چی خاموش کردید ،‌ مهدی ؟ فرزاد ؟ سارا ؟ سریع پریدم جلو حمومو بدون اینکه نگاش کنم گفتم جانم ؟ بگو ؟‌سارا خوابه مهدی هم پایینه . گفت لباسامو میدی لطفا ؟ انقدر حشری بودم که مغزم کار نمیکرد .. گفت چیارو ؟ گفت پدر لباسارو دیگه ‌، اونهاشن … برگشتم برشون داشتم و خواستم بدم بهش که یه لحظه دنیا رو سرم چرخید . فرزانه نصف بدنش پشت در بود ،‌ اما نصفشو که خم شده بود ‌، میشد کامل دید .. سینه های فوق العاده خوش استیل و پوست برنزه که با نور حموم که از پشت میزد بهش ،‌ یه تصویر خیلی خیلی خاص ایجاد کرده بود .. یهو گفتم خوب بیا بیرون خودتو خشک کن ،‌ گرمه هاااااا ‌‌ گفتم میزاره به حساب شوخی ،‌ اما بی هیچ تعللی اومد بیرون و پشت به سارا و دقیقا جلوی من ایستاد … با شوخی گفتم حیا و شرمم بد نیستااا ،‌ گفت نه که تو داری ‌ حوله دادم بهش و داشت خودشو خشک میکرد … منم پایان وقت داشتم بدنشو ورانداز میکردم … اولین بار بود که کامل لخت میدیدمش ،‌ کسش حرف نداشت و داشت التماس میکرد که بیا منو بکنن … خم شد که شرتشو برداره ،‌ سینه هاش که یکم اویزون شدن ‌، بهترین لحظه ی عمرم رقم خورد … متوجه شدم که یکم تاخیر داد تا بیشتر نگاش کنم .. شرتشو پاش کرد و یه نگاه به سارا انداختم دیدم پشت به ما کرده و خوابیده . یهو تصمیم گرفتم دلو به دریا بزنم . گفتم میخوای موهاتو خشکن کنم ؟‌گفت اره مرسی ،‌ هیمشه مهدی اینکارو میکنه … گفتم پس برگرد … برگشت و حالا جفتمونم روبروی سارا بودیم و اگه بیدار میشد و برمیگشت ،‌ سارا رو میدید که لخت و فقط با یه شرت پشت به من ایستاده و من دارم موهاشو خشک میکنم … یه نگام به سارا بود و یه نگاه به فرزانه … وقتی برگشت کون خوش فرم و برجستش حالمو عوض کرد ،‌ تقریبا یه چهار بند انگشت فاصله داشت تا بخوره به کیرم … حوله رو رو موهاش میگردوندم و خشکشون میکردم ،‌ نمیدونم فرزانه خودشو عقب کشید یا من رفتم جلو ‌، یهو نا خوداگاه کیرم چسبید به کون فرزانه …. جفتونم بهو بی حرکت ایستادیم و حوله از دستم افتاد …. چند ثانیه همیجوری موندیم ،‌ فرزانه خم شد تا حوله رو بده هم ،‌ اینجوری دیگه فشار کونش به کیرم خیلی بیشتر شد و رسما داشتم کیرمو میمالوندم بهش … یه لحظه ترس از بیدار شدن سارا یا اومدن مهدی وجودمو گرفت ،‌ فاصله گرفتم ‌، فرزانه حوله رو داد بهم و منم گفتم دیگه بسه ،‌ خشک شد دیگه ‌ لباساتو تنت کن … اونم مث اینکه خورد تو ذوقش ،‌ سریع یه تاپ سفید که قبلا اماده کرده بود رو برداشت و تنش کرد بازم بدون سوتین ‌ یه شلوارک تنگ هم پوشید و گفت من میرم لالا ،‌ مرسی ‌ گفتم شب بخیر .منم پیرهنمو در آوردمو با یه رکابی رفتم تو تخت وسطی که میشد وسط فرزانه و سارا ‌، دراز کشیدم ‌ برگشتم رو به فرزانه خوابیدم دیدم اونم دقیقا رو به من خوابیده و چشماش بازه … نمیدونم چقدر ،‌ اما چند دقیقه ای فقط همدیگه رو نگاه کردیم و هیچی نگفتیم … یه لحظه دیدم خواب رفتم و صبح شده و همه بیدارن جز من ‌ رفتیم رستوران صبحانه بخوریم ،‌ که اتفاقا سارا یکی از دوستای سابقشو اونجا دید ،‌ کلی سلام و احوال پرسی کردن و صبحانه رو هم با هم خوردن . سارا اومد پیشم و گفت محدثه اصرار داره باهاش برم کنسرت امشب . بلیط اضافی داره . میتونی تو هم بیای . گفتم نه من دوس ندارم بابک جهانبخش رو . شما برید . خلاصه تا شب کلی گردش کردیم و برگشتیم هتل . ساعت 6 سارا با محدثه قرار داشت و رفتن کنسرت . من موندم و مهدی و فرزانه و فکرایی که دست از سرم برنمیداشتن ‌‌ما حوالی ساعت 9 شام خوردیمو و رفتیم تو سوئیت ،‌ یه نیم ساعتی ورق بازی کردیم که موبایل مهدی زنگ زد و همکارش گفت یه ایمیل فوری زده به مهدی و باید جوابشو بده .. مهدی هم گفت بچه ها من برم پایین . رفت و من موندم و فرزانه . گفتم من میرم دوش بگیرم … فکر میکنم فرزانه دقیقا فکر منو میخوند و میدونست میخوام چیکار کنم ‌ رفتم حموم و همه جای بدنو شستم و پشمای کیرمو هم اصلاح کردم . در حموم رو باز کردم دیدم چراغا خاموشن … گفتم فرزانه جاان ،‌ حوله منو میدی لطفا ؟ فرزانه اومد جلوی در حموم … دیدم کلی ارایش کرده و تاپشو عوض کرده و یه تاپ صورتی تنگ و بالای ناف تنش کرده با همون دامن کوتاه که روز اول تنش بود . من شهوت پایان وجودمو گرفت ،‌گفت چرا انقدر طولش دادی ؟‌گفتم خب کار داشتم لابد .. گفت اره دیگه ،‌ به خودت رسیدی که امشب به سارا جون برسی ؟‌گفتم اخه با این وضع میشه به سارا جون رسید ؟هیچی نگفت ،‌ گفت نمیای بیرون ؟‌اینجا گرمه هاااا ‌‌ منم بدون هیچ تعللی اومدم بیرون ،‌ یهو کیرم که داشت منفجر میشد جلوی فرزانه ظاهر شد و چشمامون قفل شد تو چشمای همدیگه .. حوله رو برداشت و گفت برگرد .. برگشتم … با ارامش کامل پایان بدن و موهامو خشک کرد و حوله انداخت کنار … شرتمو برداشت و گفت پاتو میاری بالا ؟ منم که قلبم داشتم یک میلیون تا در ثانیه میزد ،‌ پاهامو یکی بعد از دیگری دادم بالا و شرتم کشید تا نزدیکای کیرم ،‌ بعد یهو گفت اخه این تو این شرت جا میشه بدبخخخت ؟ هیچی نگفتم … منتظر اتفاق بودم ‌ دستشو گزاشت رو کیرم … کمی نوازشش داد به بهونه گزاشتنش توی شرتم … دیگه تحمل نداشتم ‌، باید یکاری میکردم ،‌ یهو برگشتم و نگاش کردم ،‌ گفتم ‌فرزانه … گفت جانم ؟‌جوابشو ندادم و لبامو چسبیدم به لباش … اولش کمی اکراه کرد و لباشو بی حرکت نگه داشت ،‌ ولی بعد از چند ثانیه چنان حرفه ای لبامو مکید که تو عمرم تجربش نکرده بودم ‌ همزمان با خوردن لباش ‌، دستمو بردوم از روی تاپش به سمت سینه هاش … نمیدونید چقدر لذت بخش بود اولین تماس دستم با سینه فرزانه …. پایان خوشی های دنیا رو با اون لحظه عوض نمیکنم . خیلی استادانه سینه هاشو میمالوندم و لباشو میمکیدم … یهو لباشو کند و گفت بریم رو تخت ، فرزااد ؟ هیچی نگفتم و دستشو گرفتم و رفتیم رو تخت . گفتم اگه مهدی بیاد چی ؟‌گفت خب در میزنه دیگه ‌ بی هیچ مکثی تاپشو از بدنش کندم .. سینه هاش جلوم ظاهر شدن .. نمیدونستم اول چیکار کنم ؟‌بخورم ؟‌گاز بگیرم ؟‌بمالونم … انقدر هیجان داشتم که حد و اندازه نداشت … رفتم سمت سینه راستش و خیلی حرفه ای خوردمشو و اروم گازش گرفتم ،‌ دیدم فرزانه خیلی حشری شده . دستش رو برد سمت کیرم … گفت میشه لخت شی ؟ گفتم میشه لختم کنی ؟ اونم چشماشو خمار کرد و اومد سمت لبام… لبامو میخورد و اروم همون شرتی رو که خودش تنم کردم بود رو داد پایین و لبامو ول کرد و بلافاصله رفت سمت کیرم … اصلا فکرشم نمیکردم یروز فرزانه ،‌ خواهر خوشگلم برای من ساک بزنه … خیلی حرفه ای ساک نمی زد ،‌اما من در حد تایتانیک داشتم لذت میبردم ،‌ بلندش کردم و گردنشو لیسدیم … بازم رفتم سمت سینه هاش و اینبار با دست چپم سینه ی راستشو میمالوندم و سینه چپو که نوکش لذت بخش ترین طعم رو داشت رو با دهنم میمکیدم … خیلی لذت بخش بود و سکوت پایان اتاق رو گرفته بود … از طرفی هم وقت کم بود و هر لحظه ممکن بود کسی در بزنه و همه چی خراب بشه .. بعدشم معلوم نبود بازم طرفین قبول کنن چنین کاری بکنن یا عذاب وجدان باعث شه دیگه انجامش ندن … سریع رفتم پایین تر و شکمو بوسیدم و رسیدم به کسش که خیس خیس خیس بود و بوی ترش میداد . خیلی شیک و با کلاس کسشو لیس زدم و مکیدم ،‌ طوری که فکر کنم چند بار آبش اومد و من نوش جون کردم .. گفت فرزاااد ؟ گفتم جونم ؟‌ گفت میشه زودتر ؟ منم بدون اینکه جوابشو بدم اروم کیرمو گزاشتم دم کسش و با یه تکون یکیمش رفت تو ،‌ بعد از اینکه دوباره خیسش کردم و تکونش دادم ،‌ همش رفت تو و اماده تلمبه زدن بود .. نیمتونستم از شرم تو چشمای فرزانه نگاه کنم ‌، چشمامو بستمو لبامو اروم گزاشتم رو لباش ،‌ زبونمو تو دهنش چرخوندمو و اروم شروع به عقب و جلو کردن شدم … بدون اینکه هوس تغییر پوزیشن کنم ،‌ داشتم تلمبه میزدم و فرزانه داشت از شدت لذت زبونمو ازجا میکند .. منم واقعا داشتم دیوونه میشدم ‌، با هر تلمبه انگار دنیارو بهم میدادن و لذت میبردم .. دیدم داره کم کم آبم میاد ،‌ کیرمو کشیدم بیرون و دنبال دستمال بودم ،‌ اما دیدم فرزانه بلافاصله دستشو اورد سمت کیرمو ،‌ کشید طرف خودش … من تو عمرم حتی سارا هم برام آب کیرمو نخورده بود ،‌ کیرمو تماما کرد تو دهنش و عقب و جلو کرد ،‌ گفتم فرزانه ،‌ کیرو اورد بیرون و گفت سییییس ‌ بعد از چند ثانیه آبم اومد و هیچ اثری ازش ندیدم … همه ابمو مکید و قورت داد … با اینکه اتاق زیاد روشن نبود ،‌ اما شهوت رو میشد تو پایان اعضای بدن فرزانه دید … تا قطره اخرشو مکید و همونجا افتاد دراز کشید … رفتم جلو و گفتم فرزانه ،‌ گفت هیچی نگو فرزاد ،‌ هیچی نگو ‌ زود لباستو بپوش و برو پایین پیش مهدی …محکم بغلش کردمو و یه ماچ آبدار کردمو گفتم توام پاشو جمع و جور کنم خواهر جون خوشگلم … گفت فرزااد ‌، برو ‌پاشدم لباس تنم کردم و آبی به صورتم زدم و رفتم پایین دیدم مهدی داره با یکی چت میکنه و تا منو دید ،‌ سریع لب تاپ رو بست … منم که هنوز حشریت رو چهرم مشهود بود نشستم کنارش و سفارش دو تا کافی دادم ‌( ادامه دارد … )

Date: November 25, 2018

One thought on “من و خواهرم فرزانه

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *