من و دخترم زنش شدیم (2)

0 views
0%

قسمت قبلیکی دو ماهی از شروع رابطه سکسیمون گذشت. منصور نه تنها یه مرد فوق العاده برای زندگی مشترکمون، یه مرد سکسی تموم عیار هم بود.اون تو سکس هیچی برای من کم نمیذاشت. وقتی سکسو شروع میکرد پایان بدنم رو می خورد و قرق بوسم میکرد. زیرش که میخوابیدم از لذت بیهوش میشدم و دیگه دوست نداشتم از روم بلند شه. کیرش پایان بدنم رو داغ میکرد و زره زره بدنم رو به لذت سکس آغشته میکرد. اونایی که زیر مردای خوش سکس خوابیدن میفهمن چی میگم.منصور فقط یه مرد خوب برای من نبود، اون تونسته بود جای پدر میترا رو هم براش پر کنه. منصور و میترا شدیدا با هم خوب شده بودن. انقدر خوب که میترا منصور رو بابایی صدا میکرد و شب ها که از سر کار میومدیم خونه همدیگرو بقل میکردن و کلی همو میبوسیدن. ازاین بهترنمیشد. اوایل نگران بودم که میترا نتونه با منصور رابطه بر قرار کنه اما حالا خیلی خوشحالم که تونستن انقدر خوب پیش برن و همدیگرو انقدر زیاد دوست داشته باشن. اما دیری نکشید که متوجه چیزی شدم که منو خیلی ترسوند.منصور هر شب منو تا خونم میرسوند و تادیر وقت پیشمون میموند و بعد میرفت خونه ی خودش بعضی شب ها هم میموند. یه شب که داشتم تو آشپزخونه قهوه درست میکردم و منصور و میترا داشتن با هم شوخی میکردن و بلند بلند می خندیدن یهو ساکت شدن کنجکاو شدم. حس کرم که چیزی نظرشون رو جلب کرده. قهوه ها رو برداشتم و آروم از آشپزخونه اومدم بیرون که اون صحنه رو دیدم میترا تو بقل منصور نشسته بود و لباش رو چسبونده بود به لبای منصور و داشتن از هم لب میگرفتن پایان بدنم سرد شد اما به روی خودم نیاوردم و رفتم پیششون و اونها هم تا منو دیدن سریع خودشون و جمع کردن و شروع کردن دوباره شوخی کردن. لبخند سردی زدم به این معنی که چیزی ندیدم.باورم نمیشد چی دیدم. خیلی ترسیده بودم.تازه یاد اون حرف منصور افتادم تا به حال کون به این گندگی و تنگی نکرده بودم. یعنی منصورم یه مرد خانم بازه؟ اصلا چرا تا به این سن ازدواج نکرده؟ چند بار ازش پرسیده بودم اما هیچوقت جواب درستی نگرفته بودم. ازاون شب تا یه مدت همش تو این فکرها بودم که نکنه منصور به میترا تجاوز کنه؟ شب ها اصلا خابم نمیبرد و تا دیر وقت تو تختم بیدار میموندم. تصمیم گرفتم سر از گذشته منصور در بیارم. فردای اون روز سر کار ازش پرسیدم منصور یادته وقتی داشتی بار اول منو میکردی گفتی تا به حال کون به این تنگی نکردم؟ گفت آره گفتم تو که ازدواج نکردی تا حالا.مگه چقدر کون کرده بودی که اینجوری گفتی؟ فقط دروغ نگو دوست دارم بدونم آخه اون حرفت خیلی حشریم کرد و هر وقت به یادش می افتم حشری میشم منصور یکم با تعجب نگام کرد و یه لبخند موزیانه ای زد.گفتم بگو دیگه جون من بگو؟ منصور حرفی زد که ترسمو چند برابر کرد. گفت ناراحت نمیشی که؟ گفتم معلومه که نه.هر چی بوده گذشته و مهم اینه که الان بهترینی. یه کم فکر کرد و گفت ژاله من تقریبا پایان دخترها و زنهای فامیلمون رو کردم البته وقتی جوون تر بودم. من همیشه علاقه زیادی به کون زنا داشتم و به خاطر تیپ و قیافه جذابم تقریبا همه ی دخترها و حتی خانم های شوهر دار فامیل رو یک بار هم که شده کردمشون برای همین هم هست که هیچ وقت ازدواج نکردم. نیازی نداشتم که ازدواج کنم. البته الان میدونم که کار خوبی نمیکردم و سر به راه شدم بعد بهم یه چشمک زد و دوباره موزیانه خندید. داشتم دیوونه میشدم دیگه باورم شد که یه رابطه ای بین منصور و میترا هست. چون کم نیارم گفتم پس بگو چرا انقدر خوش سکسی و تو سکس محارت داری گفت آره قدیما همش فکر و ذکرم کردن کون دخترها بود. دختر خاله نوشین رو که یادته؟ گفتم آره گفت انقدر کرده بودمش که سوراخ کونش شده بود اندازه ی سوراخ اگزوز ماشینم گفتم خوبه حالا لازم نیست تعریف کنی.شب وقتی رسیدیم خونه به چیزایی دقت کردم که هر شب اتفاق می افتاد اما من اصلا بهشون دقت نمیکردم چون تو فکرشون نبودم. میترا آرایش کرده بود و یه تاپ تنگ که هم نصف شکمش معلوم بود و هم سینه هاش، و یه دامن پوشیده بود تا زیر کپل های کونش و کون لخت گندش از زیر اون دامن زده بود بیرون. اول منو بقل کرد و بوسم کرد و بعد پرید بقل منصور.سینه های درشتشو میمالید به منصور و تقریبا لب های همدیگرو میبوسیدن. منصور هم دستشو تقریبا روی کون میترا میبرد و اونو فشار میداد به خودش دیگه داشتم دیوونه میشدم.سریع رفتم تو اتاقم تا لباسهامو عوض کنم و اونارو نبینمشون. منصور متوجه رفتار من شد و اومد تو اتاق و گفت ژاله عزیزم چیزی شده؟ گفتم نه یه کم سرم درد میکنه. گفت میخوای ببرمت دکتر؟ گفتم نه منصور بخوابم خوب میشه. گفت شام نمیخوری؟ گفتم نه میل ندارم و رفتم تو تختم و پتورو کشیدم رو خودم.منصور اومد یکم دست کشید رو موهامو بوسم کرد و از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سرش بست. نمیدونستم چیکار کنم. یعنی چیکار میشد کرد؟ شاید زیادی حساس شدم و اصلا چیزی نیست اما یاد حرف امروز منصور افتادم اون پایان دختر های فامیل رو کرده بود یهو یادم افتاد که با اومدنم تو اوتاق و بسته شدن در اون دو تا الان تنها هستن و شاید؟ اما نه اشتباه میکنم. تو این فکر ها بودم که خوابم برد و وقتی از خواب پریدم 1 ساعتی خوابیده بودم. ساعت 12 شب بود. به در نگاه کردم دیدم چراغ ها خاموشه.گویا منصور رفته بود.بلند شدم برم یه چیزی بخورم. درو باز کردم اومدم بیرون که دیدم چراغ اتاق میترا روشنه و در بستست آروم رفتم پشت در و گوشم چسبیدم صدای منصور از تو اتاق میومد که میگفت خیالت راحت مامانت سرش درد میکنه حالا حالاها بیدار نمیشه و امشب مال خود خودتم. تنم از ترس میلرزید. یه صندلی آوردم گذاشتم پشت در و رفتم بالا تا از شیشه ی بالای در ببینم تو چه خبره. دیگه باورم شد. منصور روی تخت نشسته بود و شلوارگرمکنش تا زانوهاش پایین بود و میترا با همون لباس ها تو بقل منصور نشسته بود و داشت با کیر منصور از روی شرتش بازی میکرد که منصور شروع کرد لبای میترارو خوردن و دامن کوتاه میترارو زد بالا و شروع کرد کونشو مالوندن. تازه دیدم که شرت پای میترا نیست میترا هم دستشو برد داخل شرت منصور و کیرشو کشید بیرون و بلند شد نشست جلوی پای منصور و شرتش و با گرمکنشو از پاش کشید بیرون. نشست روبروش و کیر منصورو کرد تو دهنش و شروع کرد خوردن. وای جوری میخورد انگار 10 ساله اینکارست. منصور چشماشو بسته بود و موهای میترارو گرفته بود و سرشو روی کیرش بالا پایین میکرد و گاهی سر میترارو روی کیرش فشار میداد تا کیرش تا ته بره تو دهنش و میتار بعد از چند ثانیه سرفه های شدیدی میکرد و سرشو میاورد بالا تا کیر از دهنش در بیاد. میترا عین جنده لاشی ها شده بود منصور که موهای میترا تو مشتش بود سر میترارو بلند کرد تا پاشه و میترارو پرت کرد رو تخت.سریع تاپشو از تنش کشید بیرون و رفت روش خوابید و شروع کردن از هم لب گرفتن و دامن میترا هنوز دور کمرش بود.بدن همدیگرو به شدت میمالوندن و لبای همدیگرو میخوردن. منصور شروع کرد از گردن میترا خورد و اومد رو سینه هاش. تا به حال سینه های منو به این شدت نخورده بود عوضی. انقدر با شدت میخوردشون که قرمز شده بودن و پایان سینش پر شده بود از تف منصور.چشمم به کیر منصور افتاد که رو کس میترا مالیده میشد و منصور بالا پایینش میکرد. خیلی بیشرف بود خوب میدونست توسکس چیکارکنه. آروم اومد پایین ترو زبونشو کشید رو کس میترا که آه ه ه میترا رفت هوا. منصور تو کس خوردن دومی نداشت. چنان کس میترارو میخورد که میترا از لذت به ملافه ی روی تخت چنگ میزد و لباشو گاز میگرفت. بعد پا شد دوباره خوابید رو میترا و دوباره لبای همدیگرو خوردن و میترا دستشو برد سمت کیر منصور و اونو گذاشت رو کسش.پیش خودم گفتم دوباره میخواد کیرش مالیده شه رو کسش اما منصور آروم آروم کردتو کس میترا.دیگه خونم به جوش اومده بود.سرم داشت گیج میرفت. همونجا نشستم و زدم توسر خودم. دخترم شده یه جنده.بعد ها فهمیدم که 2 سالی میشه میترا پرده نداره و کس دادن به پسرا براش یه تفریحه. دوباره بلند شدم دیدم منصور همونطور خوابیده روشو با ضربه های محکم، تند تند داره تو کس میترا تلمبه میزنه که کیرشو کشید بیرونو میترا برگشتو چهار دستو پا شد و منصور کیرشو از پشت کرد تو کسشو موهای میترارو جمع کرد تو یه دستشو از عقب میکشید ک باعث شده بود میترا سرشو بیاره بالا و کمرش بیاد پایین تر و کونش بیاد بالاتر و خودشو بده عقب تر تا دردش نیاد و منصور از این عقب اومدن و بالا اومدن کونش برای کردن بیشتر کیرش تو کس میترا استفاده میکرد و با یه دستشم دامن میترارو که دور کمرش بودو گرفته بود و میکشید و محکم ضربه میزد. میترا شدیدا ناله میکرد معلوم بود داره از لذت بیهوش میشه که منصور میترارو ولش کرد و میترا همونطور به شکم افتاد رو تخت و خوابید. اونجا لای پای میترارو دیدم که انقدر ارضا شده بود انگار جیش کرده و خیس خیس بود. منصور ول کن نبود و دستهای میترارو پشت کمرش جمع کرد و سر کیرشو تفی کردو کیرشو گذاشت رو سوراخ کونش و طوری فشار داد که میترا چشاشو بستو خیلی آروم گفت آییییییییی کونممممممممممم و منصور خوابید رو میترا و این باعث شد میترا نتونه از زیرش در بره و کیرشو تو کونش عقب جلو میکرد و میترا همچنان التماس میکرد که بکشه بیرون. من که از اون صحنه ها تو حال خودم نبودم به دیوار کنار در چنگ میزدم. منصور تند تند تلمبه میزد که خودشو محکم چسبوند بهش و پایان آبشو خالی کرد تو کون میترا. من دیگه اومدم پایین و صندلی رو گذاشتم سرجاش و خواستم برم تو اتاقم که قبلش رفتم نزدیک در و دوباره گوشمو چسبیدم به در که شنیدم دارن با هم حرف میزنن. منصور از کون میترا تعریف میکرد که گفت میترا میخوام باتو ازدواج کنم میترا گفت نه برای چی؟ من مال خودتم دیگه نیازی به اینکار نیست هر وقت خواستی تو بقلتم عزیزم. منصورم حرفشو تایید کرد و صدای خنده هاشون بلند شد. دویدم تو اتاقمو تا صبح گریه زاری میکردم. میدونستم اونا هم تا صبح دارن سکس میکنن. دیگه هیچی برام مهم نبود.فرداش سر کار نرفتم و به همه چیز فکرکردم. کاری نمیشد کرد.فقط میتونستم ازمنصور جدا بشم و ببینم چطور منصور با میترا ازدواج میکنه. یک هفته به روشون نیاوردم و چیزی بهشون نگفتم. دوست داشتم تلافی کنم که تصمیم گرفتم دیگه عوض بشم اما قبلش باید کاری میکردم، ازدواج به منصور اسرار کردم که دیگه وقتشه و باید عقد کنیم.اونم قبول کردو این اتفاق افتاد. از فردای اون روز من هم شدم یکی مثل خودشون. یه خانم مردباز. مرد های خانواده ی منصورو تنها گیر میاوردم وبهشون پا می دادم و اونها هم با استقبال زیادی منو می کردن. تازه فهمیده بودم تنوع سکسی که میگن یعنی چی تازه فهمیدم لذت از سکس یعنی چی منصورم که روحش خبردار نبود و همون همسر خوب باقی مونده بود. این بود تلافی همه ی کارهایی که کرده بود و میکرد . . .موفق باشیدنوشته‌ ژاله

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *