من و دختر باجناقم و خالش (۱)

0 views
0%

من آرمان هستم با 37 سال سن وهیکلی متوسط داستانم واقعی است وهر کی هر چی گفت به دو تا تخمام. دختر باجناقم 25سالش با بدنی سکس و گوشتی که بر جسته ترین مشخصه اش کون گنده و نرمش اسمش یلداس و خاله اش که خواهر خانمم باشه با 30سال اسمش زهراس این یکی کون و سینه هاش در نگاه اول به چشم می اد. بریم سر اصل ماجرا . یلدا تازه شوهر کرده یک سال میشه. دو سه ماه قبل عروسیش با یه پسری دوست بود و من اتفاقی ماجرا رو فهمیدم یه روز که اومده بود خونمون من با ماشینم می خواستم برم سر کار که سر کوچه دیدم با یه مرده دست داد و مرده رفت یلدا یک دفعه منو دید و رنگش مثل گچ سفید شد با تته پته سلام کرد و رفت تو خونه منم روش نیاوردم رفتم سر کار و عصری اومدم یلدا خونه ما بود مدام تو چشم من زل زده بود و می ترسید که من ماجرا ولو بدم بعد شام یلدا رفت دستشویی خانمم گفت مثل اینکه با مامانش حرفش شده ولی روش نیار فهمیدم که یلدا الکی به خالش گفته منم نمی دونم چرا نخواستم از ماجرای عصر چیزی به خانمم بگم یلدا اومد تو خانمم تازه چراغش سبز شده بود گفت من برم یه دوش بگیرم اون رفت حموم .من تلوزیون نگاه می کردم یلدا اومد رو مبل کناری من نشست من نگاش کردم می خواست چیزی بگه ولی می ترسید یا رو نمی کرد گفتم یلدا مردنی چه خبر؟با صدای لرزون گفت هیچ خبر دایی سرش پایین بود گفتم چیزی شده در حالی که با گوشه رو سریش بازی می کرد یه کم سرش رو بلند کرد و تو چشمام نگاه کردو گفت عمو….. دیگه ادامه نداد گفتم چیه یلدا چیزی می خوای بگی؟باخجالت گفت عصری مارو باهم دیدین پرسیدم شمارو ؟گفت اره گفتم نه قرار بود مگه با کسی ببینمت گفت چرا دایی من شرمندم خجالت می کشم ولی یه خواهشی دارم از این ماجرا به کسی چیزی نگو منم قول می دم تموش کنم.گفتم یلدا جون اولا من اون طور ادمی نیستم وبه من ربطی نداره ولی یه نصیحتی بهت بکنم یا زود با هاش عروسی کن یا زود تمومش کن برای اینده زندگیت خوب نیست گفت منم می خوام ولی موندم دو راهی نه می تونم به خونه بگم نه میثم رو جوابش کنم ازاین که اسم دوست پسرش رو اورده بود یه کم خجالت کشید.گفتم شغلش چیه ؟ اگه پسر خوبیه چرا با مامانت صحبت نمی کنی گفت طلا فروشی تو خیابون …کار می کنه منم می خوام بگم ولی دو دلم یه خورده به رفتارش مشکوکم گفتم جدی همون خیابون نزدیم محل کار منه می خوای کمکت کنم صورتش باز شد پرسید جدی می گی عمو؟ گفتم اره قرار شد من در مورد مرده تحقیق کنم وکل ماجرا بین خودمون بمونه .اون شب حسی بهش نداشتم فردا پنج شنبه بود بعد ظهرسر کار نمی رفتم صبح یلدا رو بردم خونشون و رفتم به محل کار پسره. تازه رسیده بودم که ماشین پلیس رو دیدم که مامورا دست بند به دست یکی رو می برن دقت کردم بله خود میثم بود از یه مغازه دار ماجرا رو پرسیدم گفت مثل اینکه شاگرد طلا فروشیه دزدی کرده دیگه حرفی نزدم موبایل یلدا رو گرفتم پرسیدم یلدا کجایی گفت خونم گفتم یه سری به این ادرس بیا اون می دونست که در مورد میثمه حرفی نزد و زود اومد البته مسیر نزدیک بود باهم به بهونه خرید داخل طلا فروشی شدیم فروشنده خیلی عصبی بود به شاگردش گفت ببین چی می خوان اونم اومد جلو من قیمت یه سرویسو پرسیدم و اونم قیمتشو داد گفتم مامورا از این جا می رفتن صاحب مغازه به حرف اومد گفت اره والا یه عمر خوبی کن اخرش جوابتو با دزدی بدن حالا خوب بود خودم از جیبش در اوردم وگر نه بیا و ثابت کن دیگه حرفی نزدم از اونا تشکر کردیم اومدیم بیرون گفتم یلدا خانوم بفرما خیلی به خیر گذشت ازم تشکر کرد باهم رفتیم کافی شاپ دیگه با من راحت شده بود. به شوخی گفتم خوب یلدا خانوم دست مزد من چی می شه گفت هر چی که بخواین گفتم اومد من چیزی خواستم که نتونستی گفت هرچی بخوای من می تونم کم کم به طرز صحبت و قیافش داشت لای پام سفت می شد.دوباره به شوخی گفتم یلدا دیگه تو خونه می ترشی گفت نه تا دایی ارمان دارم چرا بترشم زود برام شوهر پیدا می کنه باهم اومدیم بیرون تو ماشین خواستم دنده عوض کنم که دستم رو گرفت و خم شد بوسش کرد گفتم لوس خانوم چی می کنی اشک تو چشماش بود ازم تشکر کرد دستشو گرفتم گفتم این حرفا چیه کاری نکردم رسیدیم خونه خانومم ما رو باهم دید گفت چیه جفتی می این گفتم یلدا سر کوچه بود باهم اومدیم خانومم به یلدا گفت عزیزجون راحت باش برو مانتوتو در بیار یلدا رفت وقتی اومد دامن نداشت کونش تو شلوار لی قلمبه زده بود بیرون منو حالی به حالی می کرد تا حالا این طور روش زوم نکرده بودم پیش خانومم تابلو نکردم تو هال دراز کشیدم گفتم من یه استراحتی بکنم خانومم گفت یلدا شب اینجایی دیگه گفت اره خاله اگه مزاحم نباشم خالش واسه خرید رفت بیرون. یلدا پشت کامپیوتر بود فکر میکرد من خوابیدم از پشت صندلی کونش بد جور تابلو بود کیرم سیخ شده بود ازرو شلوار خونگی معلوم بود بصورت طاق باز خوابیدم یلدا به تکونم پشت سرش رو نگاه کرد منو به اون حالت دید کیرم مثل فنر بالا پایین می شد چشم از رو کیرم برنمی داشت منم مثلا که تو خوابم خایه هامو از رو شلوار خاروندم وزیر چشمی یلدا رو نگاه می کردم دستش لای پاش بود رفت تو اتاق دامن تنش کرده بود اومد به پشتی تکیه داد و پاهاشو تو شکمش جمع کرد و شورت قرمزش از زیر معلوم بود دستشو برد تو شورتش داشت کسش رو می مالید و انگشت کرد منم بد جور حشری شده بودم شروع کردم به حرف زدن تو خواب زهرا زهرا بازش کن بزار تا ته بره جوووون داره می اد بریزم تو کست زنگ درو زدن یلدا دست پاچه بلند شد اومد منو صدا کرد گفت دایی پاشو تو خواب حرف می زنی خاله اومد منظورش این بود پیش خالش حرف نزنم منم چرخیدم ولی بلند نشدم شب یلدا تو هال خوابید منم شب بد جور صدای خالشو در اوردم سوختم سوختمی در اورده بود که نگو بعد کارمون رفتم دستشویی دیدم یلدا بد جور خوابیده رو شکمش بود وپاشو جمع کرده بود زیر شکمش و دامنشو داده بود رو کمرش قلمبگی کونش وکسش ازپشت لای پاش معلوم بود بد تر اینکه دستش رو گذاشته بود رو کسش و از پشت می مالید و انگشت کرد می گفت نه نکن تورو خدا نکن فکر کردم خواب می بینه ولی بعدا که از کون کردمش گفت بیدار بوده و به خاطر ماجرای عصر و خواب من خواسته تلافی کنه. پایان قسمت اولنوشته‌ آرمان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *