سلام این داستان مربوط به پدرمن میشه واون این داستان رو برام تعریف کردش ومن هم گفتم بزارم اینجابراتون تا شما هم فیض ببرین.میریم سراغ داستان(البته اززبون پدرم میگم).سلام من علی اکبر ازمشهد هستم دوران سربازی خودم رو درتهران سپری کردم و من دراون جا ارشد گروه بودم چون ازبقیه زرنگ تروفعال تربودم وبعد ازاون هم بااینکه جوونی 18ساله بودم برای خودم پیمانکاری بودم و رودست نداشتم برای همین ارشد کارگاه هم شدم جوونی با قد 170 سیبیل های بلند اما جذاب و شاد و شوخ. خلاصه فرمانده ها و مافوق هایم به من ارادت خاصی داشتن چون همه فن حریف بودم یکی ازفرمانده ها که فرمانده مقرمون بودش خیلی باهام شیش بودش .یک روز ازم درخاست کرد که برم خونشون و لوله های اب حمومشون که انگارسوراخ شده بود درست کنم منم از خداخواسته برای از زیر کار در رفتن قبول کردم بهم ادرس وکلید داد بهم(چون گفته بود کسی خونه نیستش)منم راهی شدم یک خونه بسیارمجلل درفرمانیه تهران (درضمن من درسال1373خدمت میکردم)ادرس روپیداکردم وداخل خونه شدم اما متوجه شدم که کسی داخل خانه هستش برای همین یاالله گفتم ووارد شدم دیدم که دخترجوانی چادربه سر(که سرش نمی کرد راحت تربود)داخل خانه بود وبهم گفتم سلام خوش امدیدشما اقای علی اکبر…. هستید؟منم که انتظارچنین چیزی رو نداشتم گفتم درسته اماشما؟ گفتمن دختر اقای…هستم ما رو بگی شاخ دراورده بودیم که فرمانده بادو من ریش و سیبیل عجب دخترمامانی داره و چقدرهم بی حیاست(چون که دختر که اسمش ارزو بودش با تاپ صورتی که چاک سینه هاش دیده می شد جلوی من ظاهرشده بود) ازش پرسیدم که پدرتون گفته که کسی خونه نیستشاماشما؟گفت درسته من تازه ازدانشگاه امدم پدرخبر نداشته که من امروز کلاسم زودترتموم می شده به خودایشون هم خبردادم که من خانه هستم.خلاصه مابدون معطلی شروع به کارکردیم وظرف 45دقیقه کارمون تموم شدش که دیدم ارزوخانوم باشربت وشیرینی دم درحموم نشسته وداره مارو میپایهبه شوخی گفتماینجانشستین که من کیسه وصابونتون رو ندزم؟خنده ای ازسراینکه ضایمون نکنه کردو گفتنه منتظرم کارتون تموم بشه شربتتون رو بخورید.بعد ازکارم با هم به داخل پذیرایی رفتیم وشربتم رو خوردم وسرصحبت رو ازرشتش دردانشگاه بازکردم وزیرچشمی بدنش رومی پاییدم مو های شرابی رنگش رو هیکل باربی مانندش وسینه های سیلیکونیش سعی می کردم سرصحبت رو بیشتربازبکنم رو خودمو یه جورایی بهش بچسبونم (نه اینکه بچسبم بهش هانه یعنی نزدیکترکنم)اسمش رو پرسیدم ووضعیت درس های وغیر تاجایی رسیدم که به راحتی هرچه پایان باهاش صحبت میکردم که انگاردارم با دوستم می حرفم بلاخره اون روز تموم شدش و کاری نشد بکنیم تا اینکه بازدوباره فرماند خواست که برم وکاشی های خونشون رو درست کنم و من هم قبول کردم اما بازوقتی رسیدم باز دوباره ارزوتو خونه تنها بودش این دفعه عزم خودم رو جزم کردم تایه حالی بکنم باهاش رو مون که بهم ازدفعه قبل وابودش پس غیر مستقیم بهش حالی کردم که تاحالاسکس داشته یا نه اونم دخترباهوش فهمید که چی می خوام وزود گفتالبته که داشتم اونم باپسرعموم اونم دوبارماکه فک نمی کردیم این جوری باشه ازتعجب مغزم داشت سیب زمینی رنتده میکرد ناخوداگاه گفتم که می خوای برای یارسومم داشته باشی ؟(منظورم سکس بودش)؟ارزو سرش رو پایین انداخت وسرخ شدش وچیزی نگفت.منم این کارش رو به حساب بله قبول کردم(چون میگن سکوت علامت رضاست)رفتم به طرفش وبی وقفه لبام رو چسبیدم به لباش وداشتم لبش رومی مکیدم که یهو پیش خودم گفتم که نکنه ناراضی باشه وبه پدرش بگه بعد اونوقت منو اعدام میکنه باباش تو همین فکرهابودم که دیدم نه پدر اونم داره باهام همراهی میکنه چادرش رو رها کرد ودستاشس رو گذاشت پشت سرم ومنو سرم رو به طرف خودش می کشید تابهتربتونه لب بگیره منم که خرم کوکه کوک بودش یه دستم رو سینه هاش بود ودست دیگم هم بین پاهاش 3-2دقیقه بود داشتیم لب ازهم میگرفتیم که ول کردم لباشو وگفتماتاق خواب کدووم طرفه؟اونم گفتبیادنبالم ورفتیم تو اتاق خواب وبازشروه کردم به لب گرفتن ازش چون خیلی لب های خوشگل ومامانی داشتش ناکرداروهمین جورهم تاپ تنش رو درمی اوردم یه سوتین سفید که روش عکی قلب بود تنش بود ازاون های که ازجلوبازمیشه اونو بازکردم وچشمم به دوتاسیب خوشگل افتادش که بدجورهوس کردم گازشون بگیرم برای همین شروع کردم به خوردنشون اونقدرخوردمشون که شروع کرد به اخ واف گفتن بعد اون شلوارش رو دراوردم(البته شلوارکه نه شلوارک که خیلی هم چسب بودش واون کونش زده بود بیرون ازش)شورتش باسوتینش ست بود ازکنار شورشت شروع کردم به لیسیدن او کس خوشگلش انگار که یه تیکه الماس بودش انقدرلیسیدم که ارضا شدش بعد یه نیگا به خودم کردم که به خودم گفتماون بیچاره یه بارارضاع شده بعد تو پوتین هاتو هم درنیاوردی؟با کمک ارزو شروع کردم به دراوردن لباس های تنم ولخت لخت شدم اون لخت بود دیگه وبعد مخالف من روم روی تخت خوابید وشروع کرد به ساک زدن (کس کش دیوس انگار تو فیلم های هالیود بازیگرنقش اول بوده چون خیلی حرفه ای ساک میزد)منم برای این که بیکارنباشم شروع کردم با کس وکونش ورفتن کم کم داشت ابم می اد که گفتم بسه حالابریم سراعغ مرحله اصلی.خوابید وپاهاش رو داد بالا منم وقتی چشم به اون الماس وسط پاهاش افتاد بی وقفه کیرم رو گذاشتم سرکسش واروم اروم دادم داخل کشیدم بیرون اما این دفعه باسرعت وشدت پایان جاکردم تو که داد بلندی کشید حال کردم چون کس تقریبا تنگی داشتش(البته ناگفته نماند که کیرماهم کمی ازعربهانداره)به هرحال ما شروع کردیم به تلمبه زدن وازما قدرت وازاون لذتوضع به همین منبال بود که صداش درامدکه میگفتبکن بکن توش بیشتربده توش و ازاین اراجیف.ماهم که ازاین حرف ها قدرت می گرفتیم بیشترفشارمیدادیم.بعددیدم که داره ابم می اد گفتم اینطوری که نمیشه دراوردم کیرم روکفتم برگردگفت می خوای چی کارکنی ؟گفتممی خوای به کونت بزارم.اقا تا این رو گفتم بلند شدش که بره دستش رو گرفتم وگفتم کجا میری؟گفتشکونش خیلی تنگه وبراش درد داره که به کونش بزارم.منم که سروزبون دارخرش کردم که اروم میزارم وبا تف زیاد میزنم که دردنداشته باشه(یکی نیست بگه که خره چه ربطی به تف داره؟)بالاخره راضی شد که به کونش بزارم منم بی معطلی برش گردوندم ویه تف سرکیرم ویه نف هم تو کون خانوم انداختم وکلاهک کیرم رو اروم کردم تو کونش اخ واف های اهسته ای میکرداما کونش خیلی خیلی تنگ بود فشارزیادی رو کیرم بود برای همین یک دفعه فشاردادم وکیرم تا بناگوش رفت تو کونش وچنان جییغ کشید که فک کنم کل همسایه ها فهمیدن بعد هم شروع کردبه گریه زاری کردن دلم براش سوخت کیرم رو بیرون کشیدم وتایکم اروم بشه داشتش همینطورگریه میکرد وبه سروکلم میزد منم اروم وایستاده بودم که عقدش خالی بشه بعد دوباره رفتم سراغ کونش و بهش قول دادم که اروم بکنم این دفعه مثل دفعه قبل سرکیرم رو کردم ت کونش وبعد اروم اروم همون رو عقب جلو کردم وهردفعه مقداربیشتری رو تو کونش می کردم تااین که به ته رسید وشروع کردم به تلمه زدن چه حالی می دادش جاتون خالی(البته پدرم به من میگفت)دیدم که خانوم چشماش رو بسته وداره تشک رو چنگ میندازه و اه اه می کنه و میگه بکن توش تاته بکن توش جرم بده اه اه منم که بچه حرف گوش کن سرعتم رو زیادکردم تا حد مرگ فشارمیدادم که دیدم می خواد ارضا بشه کیرم رو دراوردم وبرگردوندم وتوکسش گذاشتم شروع کردم به تلمه زدن وبازداشت اه اه می کردم منم حس کردم که داره ابم می ادش سرعتم رو بیشترکردم اول اون ارضاشدش و بعد من ابم امد تموم ابم رو روی شکمش خالی کردم و ولوشدم روش همینطوری تا 10-12دقیقه بودیم تا اینکه بابوسه های ریزش رو صورتم ولبام بیدارشدم منم همراهیش کردم یهو چشمم به ساعت روی تخت افتاد ودیدم ساعت 2 ومن باید الان تو پادگان باشم پس زودحاضر شدم وبه راه افتادم تا دم درهمراهیم کرد وبعد ازیک بوسه ی رومانتیک خداحافظی کردم رفتم اما وسط راه یادم امدکه کارم رو تموم نکردم کاشی ها هنوز مانده بودبرای همین به سرعت برگشتم زنگ زدم ودر رو بازکرد وامد گفت چیه خوشت امده دوباره سکس می خوای؟گفتمنه باباکارم رو تموم نکردمضربه ای اروم به سرم زد به نشانه ی خاک برسرت و رفتم سراغ کاشی ها درهمین حین یه اب میوه هم داد بهم خوردم وبعد ازاتمام کارم باز یک بوسه س رومانتیک تر به راه افتادم ساعت 4به پادگان رسیدم ومستقیم رفت اتاق فرمانده و به شوخی گفتم کهماموریت انجام شدش قربان.ازم تشکرکرد وگفت هنوزاازاین ماموریت ها زیاددارم برات.منم به خودم گفتمتاباشه این ماموریت ها بادخترفرمانده.بعد ازاون 4باردیگه هم این موقعیت پیش امد ورفتم باارزویه حال درستو حسابی کردم اما مهم این بود که بعدها فهمیدم که فرمانده این کاررو میکرد که من از دخترش خوشم بیاد و برم خواستگاری اما حیف که دیر فهمیدم.این هم از داستان ما امیدوارم که خوشتون امده باشه خدانصیب شماهم این چنین فرماندهای بکنه.نوشته m.j
0 views
Date: November 25, 2018