سلام خدمت دوستانمن کیا هستم ۱۹ یا۲۰ ساله . قدم زیاد بلند نیست حدود ۱۷۵ و اینا ولی بدنم روفرمه . این قضیه که می خوام براتون بگم مربوط می شه به رابطه ام با دختری به نام محیا که از ۱۵سالگی عاشقش شدم.و اما داستان…….اول دبیرستان بودم که داییم خاستگاری دختر خاله اش رفت ما تا اون موقع رابطه ی چندانی با خاله پدرم نداشتیم من خیلی خرخون بودم و زیاد اهل زید بازی این کس شعرا نبودم یا راستش موقعیتش پیش نیومده بود تا این که رفت و آمد هامون با با خاله پدرم زیاد شد و من متوجه دختری شدم به نام محیا . اون دختر که از من ۱ سال کوچک تر بود خواهر خانم داییم یا دختر خاله پدرم بود . محیا خیلی خوشگل بود هر چی از خوشگلیش بگم کم گفتم چشم های عسلی پوست سفید مو های بلند و لخت(البته بعدا این موردا فهمیدم) قدش یه ۱۷۰سانت هیکلش باربی، خلاصه من بچه مثبت که حتی تا اون موقع به یه دختر نگاهم نکرده بودم عاشقش شدم. همیشه به فکر این بودم که یه جوری باهاش صحبت کنم.فرصت های زیادی پیش می اومد برای صحبت کردن باهاش ولی من می خواستم طوری باهاش تعامل ایجاد کنم که اون فکر نکنه من بی جنبه ام و دنبال اونم مثلا یه دو دفعه درباره ی زبان انگلیسی از من سوال کرد و من در ضمن خنده و خوش اخلاقی غرور و شانم را حفظ کردم و سعی کردم کاری کنم که اون سر صحبت را باز کنه . بارها بارها این اتفاق می افتاد ولی فایده نداشت تا اینکه تابستان شد و خاله پدرم زنگ زد خونمون و گفت کیا جان یه سری بیا خانه ما و این کامپیوتر محیا را درست کن منم از خدا خواسته قبول کردم و رفتم وقتی وارد اتاقش شدم جا خوردم چون محیا را با یک شلوار قرمز و یه تی شرت نارنجی دیدم که روسری نداشت باش سلام کردم و نشستم سر کامپیوتر یه ویندوز روش ریختم و خواستم برم که فهمیدم وای فای دارن خاله اومد و دو تا شربت آورد و وقتی دید سر محیا بازه دعواش کرد اونم رفت یه شال انداخت رو سرش که از جلو و عقب موهای مشکیش پیدا بودمن هم فرصت را غنیمت شمردم و گفتم می خوای برات یه نرم افزار بریزم تا هر موقعی سوالی داشتی آزم بپرسی اونم قبول کرد و منم یاهو مسنجر را براش ریختم ازش پرسیدم ایمیل داری گفت نه براش درست کردم و خودما اد کردم و رفتم .از اون روز به بعد بود که رابطه ما شروع شد وهر روز به هم نزدیک تر شدیم البته باید بدانید که کار سختی بود چون من حتی نمی دونستم اون می دونه دختر پسر چه فرقی دارند رابطه چیستخلاصه وقتی از کلاس زبان تعطیل می شدیم می رسوندمش ، با هم پارک می رفتیم اون منا به دوستاش معرفی کرد منم یه روز اونا در سالن بولینگ به دوستام نشان دادم هیچ وقت اون روز را یادم نمی ره همه دهنشون باز مونده بود که من چطور مخ این عروسک را زدم .ولی ما تو این مدت حتی لب هم ندادیم چون راستش من می ترسیدم محیا عصبانی بشه و به مامانش بگه و …. گذشت وگذشت تابستان پایان شد و امتحانات نوبت اول شروع شد محیا یه کم تو ریاضی ضعیف بود خاله زنگ زر به مادرم و گفت اگه امتحان کیا مهم نیست بیاد یه کم با محیا ریاضی کار کنه مادرم هم که می دونست من امتحان کامپیوتر دارم قبول کرد .منم سه سوت رفتم اونجا و تا شب باش ریاضی کار کردم شب وقتی خاستم برم براشون مهمون اومد. من نمی شناختم ولی یه بچه شیطون داشت. من خداحافظی کردم که برم ولی خالم نذاشت و گفت باید برا شام بمونی منم رفتم تو اتاق و یه چند تا تمرین دادم به محیا حل کنه هر چی ما می آمدیم یه کم درس بخونیم این بچه میامد اذیت میکرد. محیا هم مجبور شد در را قفل کنه. بعد اون رفت رو تختش نشست و تکیه داد به دیوار منم کج نشستم لبه تخت وقتی داشت تمرین را حل میکرد من زل زدم بش محیا متوجه شد نگاش می کنم و روشا برگردوند به من . جفتمون ساکت بودیم هیچ چیز نمی گفتیم منم دلا زدم به دریا. سرم را کج کردم یه نگاه به لبش کردم یه نگاه به چشماش و دوباره یه نگاه به چشماش یه نگاه به لبش با هر نگاه یکم به لبش نزدیک میشدم ۱۰ سانت دیگه مونده بود که دستم را گذاشتم پشت سرش (تا سرش به دیوار نخوره ) و لبم را چسبیدم به لبش و ۵ دقیقه لبش و خوردم ، اون یکی دستم را بردم زیر پاشو بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت و منم روش، داشت تلاش می کرد فرار کنه ولی من محکم دست شو گرفته بودم اینقدر لبش را خوردم که آب بدنم تأمین شد دستش را ول کردم تا بدنشو لمس کنم ولی محیا پاشد رفت سراغ در ، در را باز کرد و یه دستمال برداشت صورتش را پاک کرد من داشتم از ترس سکته میکردم خشکم زده بود که نکنه به خاله بگه اما دیدم رفت اشپزخانه و دو تا آب معدنی آورد آمد تو در را قفل کرد و به من زل زد من یه لبخند زدم که یهو محکم زد تو گوشم گفت دفعه اخرت باشه به من دست میزنی . من هم مثل بچه دو ساله ها گفتم چشم و سرم را انداختم زیر . آمد پیشم نشست و لپمو بوس کرد، گفت آخه عزیزم این چه کاری بود کردی من که دستم رو لپم بود هیچی نگفتم اومد جلوم پایین تخت نشت و گفت ببخشید. منم خودما لوس کردم و گفتم تقصیر منه که دوستت دارم گفت دستما ببین هنوز قرمزه (محیا خیلی ناز نازی بود) این طور دوستم داری گفتم ولی من فقط می خوام نیاز ما برطرف کنم رفت نشست رو تخت و گفت بیا برطرف کن ولی همون موقع خاله صدامون کرد و گفت بیاین شام خلاصه شام را خوردیم و رفتم خونه.وقتی جواب امتحانات محیا اومد فهمیدم ۱۹شده خاله پدرم آزم تشکر کرد و گفت بازم بیا باش کار کن . مدتی بود محیا بام قهر بود . تا اینکه دوباره امتحان ریاضی داشت و خاله به زور آنو آورد خانه ما . من حمام بودم وقتی آمدم بیرون دیدم مادرم صدام می کنه کیا محیا آمده. گفتم بگو بیاد پایین(من به خاطر حجم درسم تو واحد پایین درس می خونم) آمد پایین و نشست رو تختم وقتی من لباسما پوشیدم رفتم پیشش و ازش معذرت خواهی کردم به خاطر اون شب اون اول خودشا لوس کرد و بعد گفت البته راست گفتی من هم باید نیازاتا بر طرف میکردم من خوش حال شدم و گفتم یعنی اجازه میدی… گفت دیگه پر رو نشو. رفتم پیشش و بغلش کردم و همین طور که لبم رو لبش بود انداختمش رو تخت وخودمم هم نشستم رو تخت طوری که دستام این ور و آن ور محیا بود. صورتم را نزدیکش کردم و لبم را چسبیدم به لبش، دستم را از زیر لباسش بردم تو سوتینش را در اوردم. بلوزش هم اروم از تو دستاش در آوردم و شروع کردم به دست کشیدن به بدن خوشگلش و مالوندن سینه های سفتش داشت تحریک می شد. هی اه و اوه میکرد. منم که خیلی خیلی بی جنبه ام نمی خواستم سریع سکس را شروع کنم. تی شرتم را در اوردم وخودم را چسبیدم به بدن و سینه اش و دستام را گذاشتم رو لپش و گفتم وااای اگه تو را نداشتم چکار می کردم گفت کیا دارم دیوانه می شم . شلوارک ام را در اوردم و بعد از اونا خجالت می کشید همانطور که روش افتاده بودم کیرم خورد به شورتش یه اه بلند کشید . و من همچنان داشتم پاها وبدنشو می خوردم. حشرم حسابی زده بود بالا، کیرم داشت دیوانه می شد. تا اینکه شورتش را دادم پایین . گفت کیا از جلو نه گفتم چشم، دختر خودمی. کیرم را بردم دم دهنش. گفتم بخور گفت چی گفتم بخور گفت اه من که نمی خورم . رفتم خوابیدم پشتش و سر کیرم را گذاشتم دم سوراخ کونش و فرو دادم تو که یکهو یه جیغ بلند زد . مادرم صدام کرد گفت چی شد با خنده گفتم سوسک تا اینکه مادرم خندید و رفت. گفتم عزیزم یکم اروم گفت کیا داره می سوزه منم شروع کردم به تلنبه زدن و با دست دیگه ام کسش را می مالوندن تا اروم شه. من که ۱ دقیقه نشده ارضا شدم. ولی ارضا کردن اون کار سختی بود. به پشت خوابوندمش و کسش را خوردم . با اینکه یه مو هم نداشت ولی حالم داشت به هم می خورد. بعد یه عالم وقت کس خوری دست مالیدن به سینه هاش ناله هاش تند تر شدتا این که یک دفعه اه بلند کشید و از حال رفت. ولی من چون یکبار برام کم بود و دوباره حشرم زده بود بالا بش گفتم یکم کیرم را بخور گفت به هیچ وجه گفتم آخه چرا خواهش گفت نه؛. منم مجبور شدم کیرم را بذارم لاپاش ( بین دو تا پاش نه کسش) شروع کردم به بالا و پایین شدن وااای نمیدونین چه حالی داد . تا میومدم ارضا شم کیرم را در می اوردم و دوباره،کیرم داشت درد می گرفت که دیگه کیرم را گذاشتم رو بدنش و بش گفتم برام جلق بزنه تا دستش را گذاشت رو کیرم ارضا شدم و ابما ریختم روی دستمالجفتمون پاشدیم رفتیم با هم دوش گرفتیم بعد هم باش ریاضی کار کردم البته بینش هی لب ازش میگرفتم.از اون روز به بعد هر چند وقت یکبار سکس داشتیم تا اینکه تابستان سوم دبیرستان یکی از اقوام دورمون مرد؛ ما با هم هماهنگ کردیم وخانه موندیم و من رفتم خونه محیا وقتی رسیدم اونجا درا باز کرد شوکه شدم یه فرشته دیدم که شلوارک چسبان وتی شرت مشکی پوشیده بود و لاک قرمز زده بودم ما رفتیم رو تخت پدر و مامانش و لخت شدیم من رفتم جلوش زانو زدم و گفتم می شه ازت خواهشی کنمگفت چی ؟گفتم می خوام مال من بشیگفت مگر مال کیم عزیزم؟گفتم نه می خوام رسماً مال من بشیگفت ازدواج کنیم؟گفتم نه ای کیو می خوام خودم پرده ات را بزنم- چی- می خام پردهت را پاره کنم-نه-خواهش-به هیچ وجه-به خاطر کیا-نه-آخر چرا؟- تا حال فکر کردی اگر ولم کنی چه بلایی سرم میاد- آخه من که ولت نمی کنم تو عشقمی-قول می دی؟- قول قولمحیا ساکت شد من کاندمم را گذاشتم سر کیرم و کشیدم روش بغلش کردم به پهلو خوابیدیم رو تخت، لبم را گذاشتم رو لبش و سر کیرم را بردم دم کسش داشت میلرزید دستم را گذاشتم رو پشتش و کیرم را تا نصفه کردم تو جیغ زد تو همان حالت یکم صبر کردم و در اوردم و وقتی اروم شد دوباره تا ته کردم توش جیغش بلند تر شد وقتی اوردم بیرون خونی بود با دستمال خون ها را پاک کردم به محیا گفتم خانومیت مبارک گریه زاری کرد و گفت خواهش می کنم ترکم نکن گفتم نه عزیزم تازه مال خودم شدی شروع کردم به کردن کسش کم کم تند کردم ، من همون موقع ارضا شدم یکم صبر کردم و دوباره شروع کردم تا اینکه اونم ارضا شد بعد پاشد و شروع کرد به ساک زدن وااای نمی دونی چه حالی داد . یکم که ساک زد کیرم را در اوردم و خابیدم رو تخت اونم نشست رو کیرم و شروع کرد بالا و پایین رفتن من هم خودما خیلی نگه داشتم تا با هم ارضا شیم و موفق هم شدم و بعد سریع کیرم را در اوردم و تا اومدم ابما بریزم تو دستمال ریخت رو تخت و گنده کاری بعدش من رفتم حمام اون تخت را تمییز کرد .خلاصه بعد که از حمام اومدم گفتم چی شد کاندوما در اوردی ساک زدی پرید وسط حرفم و با بغض گفت کیا دستت رابده من ، من دادم گریه زاری کرد و گفت قول بده این دستت به هیچ دختر دیگه ای نخوره. منم گفتم چشم اون یکی دستم میخوره. ساکت شد، نگاش کردم و گفتم مطمئن باش کسی جز تو را به من احمق نمیدند و خندیدیماز اون روز به بعد خیلی باهاش شوخی می کردم که دوست دختر جدید پیدا کردم؛ حتی یه دفعه تا دم دما گریه زاری رفت و برگشت.الان که اینا براتون می نویسم ۲۰ سالمه و ترم اول پزشکی ام محیا هم داره برا کنکور می خونه. رابطمون به خاطر درس کمتر شده ولی عشقمون بیشتر.خوب دیگه سرتون را از این رمان چند جلدی درد نیارم این بود داستان کیا و محیاامیدوارم دوستان خوشتون آمده باشه اگه هم دوست نداشتید لطفا فحش ندهید .¡در ضمن امید دارم هر کس به جفت خودش برسه. دینوشته کیا
0 views
Date: November 25, 2018