سلام به همه ی دوستان خوبم امیدوارم هرجا که هستید خوب و خوش باشید.امیر هستم،23سالمه و اهل شمرون.دلم خواست منم خاطره تنها سکس زندگیمو براتون بنویسم.ماجرا از دوستی من و سارا شروع شد… دختر خوب و خانومی بود،ما حدودا 4ماه باهم دوست بودیم.سارا دوستی به اسم مارال داشت،دختری با قد متوسط،چشمای درشت و جذاب،چهره خوشگل و نمکی و دلنشین.من چند باری مارال رو دیده بودم و هم من از اون خوشم میومد هم اون از من،یعنی اینو از نگاه و رفتارش میشد فهمید.اون روزا من اوضاع روحی خوبی نداشتم بخاطر همین از سارا خواستم دوستیمونو تموم کنیم.بگذریم از دوست داشتن و وابستگی و ناراحتیای بعد جداییمون…من شماره مارال رو داشتم چند ماه بعد بهش اس دادم که دورادور از حال سارا با خبر شم،گفت اونم بعد چند وقت با یکی دوست شده و این حرفا که برا تو دختر زیاده و فلان داشت یه جورایی آمار میداد.خلاصه گهگداری با مارال رابطه داشتم تا اینکه کم کم بهم عادت کردیم تا رابطمون به بیرون رفتن و صمیمی شدن رسید.یه روز باهم رفتیم پارک طالقانی،هوای ابری از اون روزای خوراک دونفره بازی بود.تو پارک یه زمین بزرگ بسکتبال داره که اون روز خالی بود چون نم نم بارون میومد.رفتیم رو صندلی نشستیمو گپ میزدیم و از باهم بودن لذت میبردیم تا کم کم حس کردم اونم حال منو داره.انگار هردو میدونستیم که الان بغل بازیو لب خیلی میچسبه آروم بغلش کردمو اونم که انگار همه وجودش منو میطلبید بغلم کردو دستای تپلشو دور گردنم حلقه کرد.عاشقانه لبای همو میخوردیمو زیر اون بارون ملایم از گرمای وجود هم لذت میبردیم.بگم نیم ساعت لب بازی کردیم دیگه زمان یادمون رفته بود.وقتی به خودمون اومدیم که حسابی خیس شده بودیم.جای رژ لبش به زور از صورتم پاک شد ولی اکلیل رژ مونده بود بیرون هرکی از نزدیک می دید میفهمید چیکار کردم-).روز خوبی بود هنوز طعم لباشو میتونم حس کنم.اون روز گذشت و خاطره خوبی که برا هردومون موند باعث شد تا بخوایم دوباره تو خلوت باهم باشیم.یه روز سرد زمستونی مارال گفت مادرم رفته بیرون،من با دختر خالم خونه ام بیا پبشم.گفتم خب اون که هست نمیتونیم راحت باشیم گفت تو بیا اون از خودمونه تازه برات سورپرایز دارم.منم خوشگل کردمو ادکلنی که دوست داشت(بوی چوب) زدمو رفتم.خونشون بالای جردنه یه مجتمع لوکس و شیک.بهش زنگیدم گفتم من جلو درم گفت وایسا اومدم پایین.تعجب کردم چرا درو باز نکردچند لحظه بعد در باز شد دیدم خودشه،وای چقدر ناز شده بود.آرایش ملایم کرده بود،یه جین تنگ پوشیده بود و یه تاپ تور خوشگل زیر با سویشرت که زیپ شو بسته بود.دستمو گرفتو گفت بدو بریم نمیخوام این شکلی کسی منو ببینه.رفتیم تو آسانسور دیدم 2- رو زد.رسیدیم پایین یه در بود،درو باز کرد که دیدم بله استخره گفت امروز نوبت سانس ماست میتونیم دوتایی راحت باشیم.منم خوشحاااااااال ازین موضوع بغلش کردمو رفتیم تو.سونا ها خاموش بودن رفتیم نشستیم تو سونا خشک،یکم خوشوبش کردیمو حرف زدیم تا خودش برگشت سمت منو پاهاشو گذاشت رو رون پام.چه پاهای سکسی داشت.رونای تپلی تو اون جین تنگ واقعا دیدنی بود.کم کم حس کردم دلش میخواد باهاش بازی کنم،منم که عاااشق بازی زیپ سویشرتشو باز کردم.خدایا چی می بینم سینه های درشت خوشگلش با اون سوتین ناز از زیر تاپش خودنمایی میکردن.انگار این سینه هارو سفارشی درست کردن.از همون دور از تابش حرارت سینه هاش گر گرفته بودم…همینجوری حرف میزدیمو من آروم بدن تپلیشو(نه چاق.تپل گوشتی خوشگل)نوازش میکردم.وقتش بود شیطنتو شروع کنم.سینه هاشو که میمالیدم بدنش میلرزید و با عشوه و مثلا کمی خجالت میگفت نکننننن..ولی معلوم بود داره دیوونه میشه.سویشرتشو درآوردم تازه میدیدم چه بدن نازی داره.دستای برنزه طلاییش با رنگ صورتی تاپش خیلی خوشگل شده بود.مشغول حرف زدنو بازی بودیم که یواشی لبامون رفت تو هم.حالا نخور کی بخور انگار گشنه لبام بود دروغ چرا خوب منم بودم.عمیق لب میگرفتیم و از زبونو آب دهنو و…. از هیچی کم نمیذاشتم.دیگه وقتش بود تاپشو دربیارم،آروم دستمو کردم زیر لباسشو بدن لطیفشو لمس کردم.همه جاشو میمالیدمو معلوم بود دیگه رو زمین نیست.تاپشو درآوردم… اووووف خداییش دیدنه اون صحنه جنبه زیادی میخواست که حمله نکنی و سینه هاشو گاز نگیری.تصور کنین سینه های سایز 85A،نزیک بهم که یه خط خوشگل بینشون درست شده،رنگ برنز طلایی که مارال عاشقش بود،یه سوتین سفید خوشگل که بنداش کتف لطیفشو نوازش میکرد… وای خدای من همه اینا مال من بود.بچه ها من با شهوت ازش لذت نمیبردم بیشترش عشق بود ازینکه با عشق وجودشو بهم داده بود لذت میبردم.حوس آخرین قدم بینمون بود.مارال یه شکست عاطفی خورده بود،یه حرومزاده پردشو زده بود و ولش کرده بود.دلم میخواست آروم باشه و مورد اعتمادش باشم.بگذریم.محو تماشای سینه هاش بودم.نور رو سینه های بلوریش میرقصید و دلبری میکرد.همینجوری لب میدادیم و بدن همو نوازش میکردیم.مارال دیگه رسما بالا بود دیدم باید اون سینه هارو بخورم.چسبوندمش به سینم و بند سوتینشو باز کردم و آروم درش آوردم.وای دیگه طاقت نداشتم لبامو چسبیدم به نوک خوشگل سینه هاش.نوک گرد با دایره کوچیک و رنگ شکلاتی روشن.سینه هاشو که میخوردم دیوونه شده بود دیگه اختیار بدنشو نداشت.تند تند میگفت دوستت دارم امیرم،همه وجودم مال تواه من فقط مال توام امیرم…دیدم وقتشه شورتشو دربیارم.لباسامونو گذاشتم کف سونا و خوابوندمش،وااااو شورتش حسابی خیس شدهبود.یه شورت لامبادا(نخی که میره لای کون)سفید با دورای توری.کسشو از رو شرت یه ربعی لیس میردم دیگه داشت موهامومیکند انقدر چنگ میزد زد،شرتشو درآوردمو خودمم لخت شدم.این دختر لای پاش هم بوی خوب میداد چون همیشه لوسیون دانهیلمیزد.خلاصه 69شدیمو شروع کردیم به خوردن،هم اون به شدت حوسی شده بود هم من.کس و کون خوشگل و خوشمزه شو لیس می زدمو اونم دیوانه وار برام ساک میزد.دیگه هر دو آماده بودیم.خوابوندمش و آروم روش دراز کشیدم در گوشش گفتم تو مارال منی؟گفت آره امیرم اگه نبودم الان وجودم در اختیارت نبود.خوشحال شدم که کامل آمادش کردمو میتونیم حسابی لذت ببریم.لباشو بوسیدمو پاهاشو گذاشتم رو شونم.یکمی ژل به کیرم مالیدمو کم کم کردم توش… آه امیرم آتیشم بزن… مارالتو بکن عشقم… من مال توام… منم آخ و آوخم رفته بود بالا.یکمی اینجوری کردم تا دیدم خسته شده،نشستمو اونم نشست تو بغلم.دوباره سینه هاشو لیس میزدم تا بیشتر سکسی شه.بعد خودش کیرمو گرفتو نشست روش،واای تا ته رفت توش.مارال بالاوپایین میرفت و هردومون دیوونه بودیم.لب میگرفتیم،سینه هاشو میکرد تو دهنم،خیلی حال خوبی بود.لرزه ای که رو بدنش میافتاد دیوونم میکرد..بیست مین کردمش تا دیگه آبش اومد،تند نفس نفس میزد و با حرفای سکسیش میخواست منم زودتر ارگاسم شم. بکن امیر جونم… یالا آبتو بریز رو لب و سینم…. آه آه…آبم داشت میومد که کشیدم بیرون و ریختم رو لباش.چند ثانیه با آبم بازی کردو ریخت رو سینه هاش.آب سفید سرازیر شده بود لای اون دوتا مروارید بزرگ که حالا با آب من بیشتر میدرخشیدن.سکسمون تموم شد و هردو خوشحال و راضی بودیم که باعث لذت هم شدیم.کمکش کردم لباساشو بپوشه.بغلش کردمو چند مین سیر بوسیدیم همو من رفتم.و این قشنگترین خاطره عمرم تا الان بود…نوشته امیر
0 views
Date: November 25, 2018