من و مردم علی – ۱

0 views
0%

یه سلام گرم و نرم و درست و حسابی به همه بچه ها . من آوا هستم .خیلی وقته که تو این سایت میام ولی این اولین داستانی هست که میخوام واستون بنویسم و نظرتون واسم خیلی مهمه تا بدونم ادامه بدم یا نه ؟این داستان آشنایی من و مردم (علی) هست و سکسی نیست ولی مطﻤﺌن باشین حقیقته و ارزش خوندن داره .من و خونوادم تو یکی از شهرهای بزرگ ساکن بودیم و هستیم و من هم همونجا دانشجو بودم تا اینکه به خاطر یه سری مساﺋل از طریق دانشگاه مهمانی گرفتم به یکی از شهرستانهای اطراف. اونجا هیچ دوست و آشنایی نداشتم و چون به انتخاب واحدشون وارد نبودم درسارو جوری گرفته بودم که از صبح تا شب واسه چند تا کلاس الاف بودم. اونجا مجبوربودم چادربپوشم شوخی نکنم شیطنت نکنم زیاد آرایش نکنم چون پسراش خیلی هیز بودن و میخوردنم و منم اصلا نمیخواستم تابلو بشم .(( راستی من 23 سالمه قدم 168 و وزنم 60 کیلو هست. شونه هام نسبتا پهنه چون استخون بندیم ریز نیست. پوستم صاف و سفیده و سینه های درشتی دارم.پاهام کشیدست و باسنم یه کمی برجسته.فرم صورتم بچه گونه نیست. سایز لبام خوبه ولی نه به درشتی لبای علی. همه میگن چشمام خیلی گیرایی داره. و از وقتی فهمیدم علی موی بلند دوس داره دیگه موهامو کوتاه نکردم . درکل سعی میکنم هیکلمو خوب و متناسب نگه دارم چون علی خیلی اهمیت میده و میگه تو لباس لختی محشر میشی ))خلاصه کم کم داشتم افسرده میشدم که چند تا از دخترا باهام دوست شدن ولی با یکیشون خیلی صمیمی شدم. اسمش الهام بود و آی ناقلا بود. دیگه بهم خوش میگذشت. چرت و پرت میگفتیم. کلاسارو میپیچوندیم. عصرا میرفتیم گردش. حسابی پسرارو مسخره میکردیم ولی توجه و نگاه های یه پسر از بین بقیه واسم خاص بود. دوس نداشتم به الهام چیزی بگم. میخواستم تو دل خودم باشه. خیلی دقت کردم ولی پسررو سر کلاسام نمیدیدم ولی تو راهرو و محوطه زیاد بود. معلوم بود اونم حواسش به منه. اینو خوب میفهمیدم. با کنجکاوی نگام میکرد چشماش دنبالم بود. یه روز عصر وسط آخرین کلاسم بد جور پریود شدم با عجله از کلاس اومدم بیرون که زود برم خونه . شنیدم دوستش بهش گفت علی اوناهاش ولی چقدر تند رفت. اون شب علی خیلی با سیاست تعقیبم کرد تا خونه دانشجویی من و الهام رو یاد گرفت (بعدها بهم گفت اون شب فکر کرده من با کسی قرار دارم و خیلی ترسیده بوده وقتی خیالش راحت میشه کلی فحش به خودش و من میده به خودش واسه اینکه شک کرده به من واسه اینکه تند و زود رفتم ) این علی آقای من که چشمم بدجوری دنبالش بود یه پسر قد بلند و چهارشونه و خیلی خیلی خوش هیکل بود پوستش سفید و صاف. لباش درشت و صورتی ولی چشماش ریز بود . راه رفتنش مردونه . خیلی خوش خنده و تیز و زرنگ . همیشه اسپرت و خوش لباس بود. معمولا بوی عطرش میپیچید. ریشش اکثرا مدل بزی بود. ولی از اونجایی که هیچ جزوه ای دست نمیگرفت نمیفهمیدم چی میخونه. دیگه میدونستم چه ساعتی کجا میشه پیداش کرد. اگه یه وقت دیر میرفتم دانشگاه چپ چپ نگام میکرد نگای ساعتش میکرد که یعنی دیر کردی منتظر موندم در طول روز شاید بیست بار همدیگرو میدیدیم ولی خیلی زورم میگرفت که جلو نمیومد. شماره نمیداد. مثل بقیه پسرا پیشنهاد دوستی نمیداد تا بهش بگم من خیلی وقته منتظرم. یه روز با بچه ها نشسته بودیم تو بوفه داشتیم تنقلک میخوردیم که اونم اومد با دوستش نشست اون طرف. یهو یکی از بچه ها بهم گفت آوا بیا این پسررو ببین (علی رو میگفت) گفتمخوب که چی؟ گفتهم شهریته ها چشم اکثر دخترا رو گرفته همه عاشق هیکلشن میگن مربی باشگاه بوده. یکی دیگه میگفت سال بالاییه رشتش سخته ولی من که دست این یه خودکارم ندیدم تا حالا. ولی موندم چرا به دخترا اصلا محل نمیذاره؟ یهو الهام گفت کثافت چه لبایی داره جون میده واسه خوردن از این شکلاته شیرین تره ولی بچه ها شاید مغروره یا شاید خانم داره یا اصلا شایدم یارو گی باشه همه از ته دل میخندیدن ولی من عصبی و کلافه. دوس داشتم به الهام دعوا کنم بگم لباش مال منه اینجوری نگو شیرینیش مال منه من خیلی دوسش دارم ولی به خودم گفتم این علی اگه آدم بود و منو میخواست تا حالا گفته بود.شبا نمیخوابیدم بس که تو فکرش بودم لباشو رو لبام حس میکردم . تصورش حشریم میکرد . بالشمو بغل میکردم ولی راضی نبودم. کم بود . هیکل علی رو میخواستم. آب کسم راه میافتاد. آتیش میگرفتم. اگه منو نمیخواست چرا دست از سرم بر نمیداشت. پس چرا جلو نمیومد؟ دوس داشتم واسه همیشه داشته باشمش. حریص بودم. میخواستم من زنش باشم . تا اینکه یه فکری زد به سرم شیطانی یه روز به الهام گفتم تو هم خونه ی منی و تا حالا خیلی رازدارم بودی . بعد از زمینه چینی از سیر تا پیاز جریانو گفتم . اولش خیلی ناراحت شده بود که چرا تا اون روز بهش نگفتم. ولی وقتی نقشمو گفتم کلی خندید و گفت هستم باهات تا تهش یادمه آخر همون هفته اومدم شهرمون پیش خانوادم ولی ناراحت. مادرم گفت این چه سر و وضعیه. چقدر پریشونی. گفتم کاش ببریم آرایشگاه. بلکه یه کم عوض بشم. اونم گفت باشه. خلاصه موهامو کوتاه کردم و ابروهامو یه مدل جدیدتر و زنونه تر برداشتم. با قیافه ی مظلوم به مادرم گفتم دوس دارم موهامو رنگ کنم. اونم واسه اینکه به دلم راه رفته باشه قبول کرد چون دفعه اولم بود خیلی عوض شدم. فردا صبحش هم با خواهر بزرگم رفتم خرید مانتو و کفش و این جور چیزا و پس فردای اون روز دوباره برگشتم شهرستان .الهام تا منو دید گفت نه پدر چه پتانسیلی چی بودی دیگه حالا بدتر هم شدیچقدر ناز شدی طفلکی علی دوتایی خندیدیم.واسه اولین بار غیبت کردم اون هم یه هفته ی کامل. اصلا دانشگاه نرفتم. خودمو تو خونه حبس کردم و درس میخوندم . تو این مدت الهام واسم خبر میاورد . میگفت بیچاره شدی چون علی داره در به در دنبالت میگرده. گویا به عنوان دانشجوی مهمان حتی کلاسامو هم میرفته . خیلی کلافه بوده . خدایی منم خیلی دلم واسش تنگ شده بود مخصوصا واسه لباش و نگاهاش …هفته بعد رسید . بعد از ظهر شد و دو ساعت طول کشید تا آماده شدم . حمام رفتم موهامو مدل فر درست کردم . خیلی ناز آرایش کردم مخصوصا چشمامو. چهرم خاص شده بود . خودم که خیلی راضی بودم. واسه اولین بار یه تیپ تقریبا زنونه زدم. استرس داشتم . انگشتری که الهام واسم خریده بود رو دست چپم کردم و راهی دانشگاه شدم . قرار بود به الهام اس ام اس بدم .گفتخودش تنها از صبح نشسته رو صندلی . گفت آوا گناه داره . اس داد گفت آوا الان وقتشه من تو راهرو هستم مثلا منتظرتو راهرو خلوته بدو بیا بالا . من حالم خیلی بد بود صدای قلبمو میشنیدم . ای وای پله ها تموم شد . یهو الهام از عمد بلند گفت عروس خانم مبارک باشه.دلم واست تنگ شده.کی رسیدی؟ اومد سمتم بغلم کرد. تو گوشم گفتدست چپتو بیار بالا دیگه. نقشت یادت رفته. به خودم اومدم .علی بلند شده بود. ایستاده بود. مات و مبهوت نگام میکرد. رنگش بد پریده بود. چند تا از دانشجوها جریانو قشنگ فهمیدن .الهام گفت میرم کیفمو بیارم که بریم خونه واسم تعریف کنی. رفت تو کلاس. من دزدکی علی رو نگاه میکردم.خوشبختانه الهام خیلی زود اومد بیرون ولی گویا استاد یه چیزایی هم بارش کرده بوده .تاکسی دربست گرفتیم ولی به راننده گفتیم آروم بره. میدونستم دنبالم میاد. بالاخره پیاده شدیم و رفتیم سمت کوچمون.الهام طبق نقشه رفت تو سوپری سر کوچه. چون میگفت این پسر انقدر مغروره که اگه من کنارت باشم شاید جلو نیاد.من داشتم آروم تو کوچه قدم میزدم . صدای نفس دویدن اومد . یهو یکی دستمو گرفت . دلم هری ریخت . با صدای بریده بریده و نفس زنون گفت آوا آوا تو واقعا ازدواج کردی؟ آره ؟برگشتم. علی بود. دستاش از من سرد تر بود. واسه اولین باری بود که اسممو صدا میزد. داشت میگفت تو واقعا مال من نیستی؟ تو عشق من نمیشی ؟ نه؟ نه؟ دستمو جدا کردم . روشو کرد سمت دیوار. شونه هاش میلرزید. صدای گریش هنوز یادمه .خودمم اشک میریختم و میرفتم سمت خونه.دیدم الهام صداش کرد.گفت اینجوری واسمون بد میشه. بیا تو حیاط تا همه چیزو واست توضیح بدم. علی هم اومد. تقریبا یک ساعت تو حیاط پچ پچ میکردن . اون لحظه ای که خدارو شکر میکردم که چه خوب هم خونه ی دیگه ای نداریم که الهام اومد داخل و گفت آوا مهمون داریم یا الله….علی گفت آوا نه و آوا خانم شما که بهتر میدونید ایشون چقدر حساس تشریف دارن الهام و علی میخندیدن.(گویا الهام واسش کل حرف های دلمو گفته بوده و علی هم همش ذوقمو میکرده و قربون صدقم میرفته )من حسابی دست پاچه شده بودم . چرا علی داره میاد داخل ؟ این چرا خوشحاله ؟ چرا میخنده ؟ چی شد یهو ؟تو همین فکرا بودم دیدم علی روبروم ایستاده.نگاهم تو نگاهش گره خورد.الهام گفت عجباااخجالت نمیکشه برو یه چیزی بپوش خوب. تا اومدم به خودم بجنبم و بدوم برم یه چیزی بپوشم علی دستمو گرفت و گفت اگه رفتی منم هفته دیگه خانم میگیرم وااااای خدا . دوزاریم افتاد که چی گفت . هممون خندیدیم . گفتم زشته بذار برم . نشست و تکیه داد به دیوار . دستمو ول نمیکرد . گفت بیا ببینم کارت دارم . الهام گفت من میرم تو اتاق استراحت کنم . علی منو کشید سمت خودشو میگفت من کی به خانمم اجازه دادم بره موهاشو رنگ کنه ؟ هان ؟ (آروم منو نشوند تو بغلش.)گفت هر چی فکر میکنم یادم نمیادااااا . منم با ناز و عشوه آروم گفتم پس آلزایمر گرفتی ؟همون جوری که دستش تو موهام بود سرمو هم بوس کرد. وای چه کیفی داشت. من موندم و چشمهای پر برق علی و بغلش و سکوت شب زمستون گفت دلت اومد من اونجوری گریه زاری کنم ؟ نمیخوای جای اشکای شوهرتو پاک کنی ؟ وای از ته دلم کیف میکردم . صداش چقدر مهربون شده بود . واقعا این همون علی بود ؟ باورم نمیشد با دست راستم میکشیدم رو گونه هاش . بدون اینکه به روم بیاره انگشتررو از دست چپم در آورد. (راستی شب عروسیم واسه شاباش رقص کارد یه انگشتر بهم داد چشمک زد و گفت مدلش دقیقا همونه ولی طلاشه تو فیلم معلومه که دوتایی چقدر خندیدیم) ( دور نشیم ) من ساکت بودم. دستم رو گونه هاش بود. خودش سرمو گذاشت رو شونه هاش. چشمامو بستم. داشتم تنشو بو میکردم. با یه لحن عاشقونه آروم گفت آواااااااا مادر تو دوماد نمیخواد ؟ آواااااااا تو عروس مادر من میشی؟ نه نه ببخشید اشتباه شد. آوااااا تو میخوای من شوهرت بشم ؟ نه نه بد گفتم . آوااااا تو خانم من میشی؟ من خندم گرفته بود از اداهاش ولی اون همین جور ادامه میداد. آوااااا میخوای من عشقت بشم؟ آوااااا اجاره دارم بیشتر از این دیوونت بشم؟ آوااااا میشه مادر نی نی های من بشی؟ آواااااا میشه من نی نی هاتو بهت هدیه بدم؟ آواااااااااا میشه من کار کنم ولی تو پولامو واسه زندگیمون خرج کنی؟ آوااااااااااا قول میدی فقط واسه خودم ناز و عشوه بیای ؟ آوااااااا میشه فقط واسه من لباس عروس بپوشی ؟ آوااااا میذاری خودم لباس عروستو در بیارم ؟اینو که گفت محکم بغلش کردم . پاهامو رد کردم از کنار پهلوهاش . بینی هامون به همدیگه میخورد . لبامون روبروی هم بود . بوسش میکردم. اونم بوسم میکرد. تو آسمونا بودم شایدم بالاتر. لباش واقعا مال من شده بود. صدای بوسامون تو خونه میپیچید . چشمام خمار شده بود. داغ کرده بودم. عاشقش بودم. اونم همین طور. نفساش صورتمو گرم میکرد. چه عشق بازی بود. ایندفعه علی خود لبمو بوس کرد. چند لحظه بعد دهنشو بازتر کرد. لباشو به لبام میکشید. لبامو میخورد. من خودمو بی اختیار تکون میدادم . علی آروم و با ملایمت میخورد. اینقدر خورد که نالمو در آورد. آه میکشیدم. بازوشو گرفته بودم. با چشام واسش عشوه میومدم. میگفت آخ کشتیم به خدا. آوا جونم. آوا نکن اینجوری. آوا بهم رحم کن دارم میمیرم. آوا قول میدی خانمم که شدی بازم همین جوری دیوونم کنی؟ مثل امشب تو جیگرم ناله کنی؟ گفتم چشم چرا که نه ( الانم که زنشم هر چقدر واسش ناله و آخ و اوخ میکنم میگه مثل اون شب نیست. میگه تا مثل اون شب نشه کوتاه نمیام و به همین بهونه روانیم میکنه تا ترتیبمو بده.)الهام از اتاق اومد بیرون.گفت میدونید ساعت چنده؟ واقعا گشنتون نیست؟ خودمونو جمع و جور کردیم.گفتجلوی من نمیخواد مودب بشین نه به این هفته آخر ترم نه به اون موش وگربه بازیاتون.با لذت و غرور تو جیگر عشقم میخندیدم.علی گفتبپوشین بریم بیرون شام بخوریم . الهام گفت شما برین دوس دارین تنها باشین اما من نمیام . رفتم سمت الهام دستامو زدم به کمرم و گفتمبه به به چشمم روشن از کی تا حالا تو فرمانده شدی؟تنهایی واسه خودت نقشه میکشی؟عملیات راه میندازی الهام دیگه از خنده نشسته بود روی زمین. کنارش نشستم بوسش کردم و گفتم خره یعنی انقدر بی معرفت شدم پاشو زود باش ببینم.اون شب حسابی خوش گذشت. من و علی چون هیجان زده بودیم همش سوتی میدادیم. نه من و نه الهام اصلا باورمون نمیشد این مرده واقعا همون علی باشه. اون کجا و این کجا ( هنوزم که هنوزه هر وقت ازش میپرسم جریان چی بود که تو نمیومدی جلو پیشنهاد بدی ؟ یه جوری جواب نمیده از زیرش در میره . بهم لبخند میزنه و میگه خر خوشکل خودم این یه رازه )امیدوارم همگی نظر بدین چون نظراتون واسم مهمه .ایشالا که دوس داشته باشین هر چند خودم میدونم سکسی نبود.اگه از نوشتنم خوشتون اومده بگین تا خاطرات سکسهام با علی و ازدواجمون رو هم واستون بنویسم …نوشته‌ آوا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *