من و مهشید خواهر خانومم

0 views
0%

سلامشاید داستانهای زیادی خونده باشید .توی نظراتتون رو که خوندم بیشتر از دروغ بودن اون نظر داده بودن ولی این داستان واقعی هست مطمئن باشید.یه خواهر خانم دارم اسمش مهشید هست .از همان روز اول با من خیلی صمیمی بود چون خیلی تقاوت سنی نداشتیم (حدود سه سال ).بیشتر شبها میومد خونمون میموند خیلی هم لاغر اندام و کوچیک هست من خیلی طالبش شده بودم اما جرات نمیکردم کاری بکنم بعد از مدتی شوخیهای متعارف شروع شد مدتی که گذشت یک روز جمعه لوازمی از محل کارم اورده بودم خانه تا لیست بگیرم اتفاقا قطعه ماشینی داخلش بود که ما بهش میگیم کرستی من که روم نمیشد توی جمعی که نشسته بودیم اسمشو بگم گفتم اینو جاش خالی بزار خندید این موضوع گذشت تا یه روز بهش گفتم فهمیدی اسم اون قطعه چی بود خندید گفت اره گفتم بگو روی زمین نوشت پستان گفتم دیدی اشتباه کردی گفت پس چیه روی زمین نوشتم کرستیاز خنده روده بر شده بود از اونجا دیگه شوخیهای غیر متعارف شروع شد .یک شب تابستان توی حیاط خوابیده بودم که اتفاقا روز قبلش یه کاری براش کرده بودم که قرار بود اگه جور شد به من شیرینی بده اس ام اس دادم که شیرینی ما چی شد گفت شیرینیم چشم گفتم من از اون شیرینیها میخوام شاید یک ساعت اس ام اس دادم تا اخر متوجه شد که چی میگم واقعا جا خورد دیگه اس ام اس نداد منم خودم زدم به ناراحتی و تا مدتی تحویلش نگرفتم. یه روز اس ام اس داد که امشب بیام خونتون گفتم میخوای بیایی بیا موقع خواب خانمم پرسید مهشید کجا بخوابه ؟گفتم برای ناراحت نشه پیشه خودمون من وسط خوابیدم خانومم راست من مهشید چپ. کمی که گذشت یه اس ام اس دادم بهش گفتم .هستی امشب یه حال کنیم-گفت میترسم گفتم همه خوابن. منم اهسته دستامو بردم روی صورتو سینهاش اهسته داشتم می رفتم توی حال که یک دفعه دستمو گاز گرفت من دستمو کشیدم. بی خیال شدم نیم ساعت بعد خودش دستمو گرفت گذاشت روی سینهاش منم شروع کردم به مالش صورت و سینه نمیدونم چقدر طول کشید که خوابمون برد بعد از اون شب چند مرتبه اومد خونمن و همین مراحل داشتیم دیگه وارد شده بود لباس زیپ دار میپوشید دامن کوتاه . تا یک روز جمعه خونمون بودیم میخواستیم بریم تفریح قرار شد من و مهشید بریم خونشون سبد بیاریم وقتی رفتیم تو خونشون تا وارد شدیم گرفتمش تو بغلم و شروع کردم ازش لب گرفتن بی حس شد وخوابید همینجور سینهاشو داشتم میمالیدم که صدای زنگ کوچشون اومد سریع بلند شدیم رفت در باز کرد همسایشون بود صدتا فحشش دادم هیچی خلاصه برای که شک نکنن سبد و برداشتیم و رفتیم توی راه ازش قول گرفتم که یه بار دیگه با من بیاد اونم قبول کرد پنج شنبه هفته بعدش بهش اس ام اس دادم که برای فردا جورش کن گفت امشب بهم زنگ بزن شب اخر وقت بهش زنگ زدم هماهنگ کردم یک 2ساعتی سکس تلفنی داشتیم .تا کاملا امادش کردم. فردا عصر رفتیم خونشون خانه ما هم خالی بود گفت من و میبری خونه دوستم جزوه بگیرم منم از خدا خواسته گفتم اره توی راه بهش گفتم امادگی داری بریم رفتیم خونه رفتیم اتاق خواب گرفتمش تو بغلم لب گرفتم خوابندمش روی تخت شروع کردم به خوردن سینه هاش زیر دستم میلرزید مخواستم لباسمو دربیاوردم ولی نمگذاشت در بیارم خلاصه هر جوری بود لباسشو در اوردم سینه هاشو خوردم اومدم پایین تا روی کسش شورتشو در اوردم دیدم یه کس سفید کوچیکی داره که نمشه ازش بگذری شروع کردم به خوردنش دیگه اینقدر حشری شده بود که میگفت کیرتو بده بخورم کیرمو بهش دادم با یک ولعی میخوردوپیچش میداد که انگار دنیا رو بهم داده بودن بعد از پشت خوابوندمش هر چی اصرار کردم که از عقب بکنمش نذاشت تا عاقبت گذاشتم رو کسش تلبه زدم وقتی داشت ابم میومد گفت میخوام ابشو ببینم منم ریختم رو شکمش ……….. چقدر داغه ………بعد تا لبسشو میپوشدی رفتم دوش گرفتم توی راه که داشتیم میرفتیم خوابش برده بود ……………………………از اون روز به بعد هر موقع موقعیتی هم جور شد دیگه نیومد و میگه اینجوری بیشتر دوست دارم منم دیگه خیلی اصرار نمکنم اینم خاطرات ه من همتونو میبوسم باینوشته ؟

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *