من و مژده و استرس شبانه

0 views
0%

خیلی نگران بودمازیه طرف نگران خالم که تنهامانع بینمون بود ازیه طرف نگران پسر خالم که بغل دستم خوابیده بوداون روزبابا و مادرم باهم وبدون من رفتن شیراز و میدونستم شبش بازم میتونم بامژده دخترخالم لاس بزنمکاری که موقع پیش اومدن چنین فرصتی شده بودعادت همیشگیموننمیدونستم امشب باشبای دیگه فرق میکنه به همون لب و دستمالی شبانه راضی بودم بعدشم که جلق و لالا…ازمژده بگم یه دختر باقد حدودصدوشصت و لاغرباسینه های درشت و چشای سبز..ازکسش نمیگم چون هیچوقت ندیدم چجوریهساعت سه نصف شب بود بهم اس داد بیابالاتر..منظورشو میفهمیدم یعنی بالاترازمامانش وبین حدفاصل کاناپه ها..قلبم داشت تاپ تاپ میزد وتوی اون سکوت میترسیدم صدای قلبم خالمو بیدارکنهرفتم بالای سرخالم که همش فکرمیکردم خودشو به خواب زدهمژده هم خودشورسونده بوداونجا.بدون مقدمه شروع کردم لبشو خوردم مزه ی پیتزای دیشب میداد..خیلی حال کردم لبای توپر و نرمی داره که فوراکیرمو ازخواب بیدار میکننحدودنیم ساعت خوردن لب ودستمالیه پستونای سفتو حشریش باعلامت پایان داستانو بهش نشون دادم و بعد رفتیم خوابییم پنج دقیقه بعد به بهونه ی دستشویی پاشدم برم جلق بزنم رفتمو کارمو کردمو وقتی برگشتم تواون تاریکی متوجه نبودن مژده توی تشکش شدم خوب که دوروبرمو براندازکردم دیدم توآشپزخونه بادست داره علامت میده قلبم اومد تو دهنم کیرم انگار نه انگارهمین الان باهاش جلق زدم باز عین گرز رستم بلندشد میدونستم که اگه نرم هم مژده ناراحت میشه هم خودم یه عمر به خودم لعنت میفرستمپس رفتمو همون اول در شروع کردیم به لب گرفتن وبرای اولین بارتموم بدن داغ وسکسیشو بغل کردم سینه هاشو که به بدنم چسبیده بودهنوزیادم‎ ‎ میاد آخخخخخ…اونجامیشد خیلی آهسته حرف بزنیمآروم توگوشم گفت چکارکنیم منم تیریپ خجالت برداشتم گفتم نمیدونم ولی یه لحظه متوجه شدم شلوارشو کشید پایین دست به رونش زدم دیدم بعععله درسته ..داشتم دیوونه میشدم ازلمس پاهاش میشد فهمید یه تارمو هم هچ جاش نیست ..پر روشدم اومدم شرتشو بکشم پایین گفت نهومنم که یه لاپایی واسم کافی بوداصراری نکردمخوابوندمش و کیرمو دراورم وگذاشتم بین پاهاش و باچندبار جلو عقب کردن آبم بافشارپاشیدم روشرتش ..هیچوقت اینقدر بیحال نشده بودمچندتا لب گرفتمو نوک سینه هاشو خوردمبعدآروم یکی یکی رفتیم تو تشکمون وخالم هم که حالت خوابش تغییر نکرده بود دقیقامثل پسر خالم..بامژده هنوزم رابطه دارم وهمین الآنم یه اس سکسی بهش دادمراستی بابای مژده هم که اونروزسفرمشهد بودالبته کاری نه زیارتینوشته افشین

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *