اون موقعا تلگرام و اینهمه امکانات نبود،شماره هایی بود که بین مون رد و بدل میشد تو همان تماس اول معلوم میشد طرف پا میده یا نه.شماره میترا رو یکی از دوستام بهم داد و گفت از نامزدش جدا شده من هرکاری کردم بهم پا نداد،با امید به تور انداختن این کس کم کارکرده یا اصن کارنکرده تو یه فرصت خوب زنگ زدم بهش،فوری بعد از اینکه جواب سلامم داد گفت شما؟گفتم راستش شماره تون از دوستم گرفتم و بی درنگهمون که چندبار بهتون زنگ زده و شما تحویلش نگرفتین،گفتش خب اون شمارمو از کجا اورده گفتم اینو دیگه نمیدونم ولی میدونم از نامزدتون جداشدین و یه شکست بزرگ داشتین منم راستش همین تجربه رو داشتم و دیگه بعد از اون حسابی نا امید و منزوی شدم،همه ی این حرفا یا بهتر بگم خالی بندیا بخاطر این بود که یه حس مشترک بین مون ایجاد کنم که بخت یارم بود و این اتفاق افتاد و ایشون قطع نکرد و حالا اگه میتونستم با حرفام تردیدش رو برای ادامه مکالمه به یقین تبدیل کنم بی شک کم کم مخ رو تیلیت میکردم.روزهای اول با اس بازی و گاهی هم حرف زدن داشتم مخش رو برای قرارمیزدم البته نه با اصرار و سماجت که بدترین کاره،بیشتر سعی میکردم بختدونمش و به وقتش دهنمو می بستم و به حرفاش گوش میدادم انقد که دیگه خودش رو تخلیه میکرد و دلش سبک میشد و بعد شروع میکردم به مشاوره دادن و امیدوار کردنش اینکه اتفاق ها برای همه می افته مهم واکنش هاست که فرق میکنه و بسته به اون مسیر زندگی مون تعیین میشه.اولین قرار پر استرس مون تو یه پارک کوچیک و خلوت هماهنگ شد و من از دور داشتم اولین تصویرش رو با دقت تماشا میکردم،یه دختری با قد متوسط مانتوی کوتاه یه عینک آفتابی گنده و همراهش که یه خانوم چادری بود اینجا کمی ترس برم داشت و باز اولین واکنش ذهنم ترس و بدگمانی بود همون ذهنی که زر زیاد میزنه و معمولا نود درصد نگرانی ها و ترس هایی که تلقین میکنه هرگز روی نمیده وقتی رسیدن به نیمکتی که روش نشسته بودم به احترام شون قیام کردم و خنده نخستین کلام بی صدای من بود اونم یه تبسمی فرمودن بعد از یه سلام و احوالپرسی خاله شون که بپا و همراه شون بودن گفت که میترا من میرم یه قدمی بزنم فقط زودتر تمومش کنید. سعی کردم تو اولین و مهمترین قرارمون خودمو تو دلش جا کنم با همون روشی که پشت تلفن رگ خوابشو پیداکرده بودم پیش رفتم. یکمی خنده و خوشی،بعد ابراز عشق و سپس دلداری همه این حرفا رو خیلی زود تمومش کردم و میدونستم که باید فک ام ببندم تا اونم بتونه حرف بزنه،بهش نگفتم عینکش برداره چون حس میکردم کار ناخوشایندی پس خودش وسط حرفاش که خیلی جسته گریخته و بی هدف بود برداشت و من داشتم یه دخترتپل با دماغ کوچیک و چشمای سیاهه درشت و رون هایی که میشد بجای بالش ازش استفاده کنی رو میدیدم،تودلم فقط آرزو میکردم از من خوشش بیاد و من سینه های درشت زیر مانتوشو مک بزنم آب از لب و لوچم میرفت تا جایی که یه بار برگشت گفت غش نکنی چته؟ یه خنده ی پرشوری کردمو گفتم اخه خیلی جیگری بلا اونم از خداخواسته خنده ای کرد و گفت کثافت و زدیم زیر خنده همین مقدمه ای شد برای خودمونی تر شدن.وقتی داشت میرفت رقص اون کونه طاقچه ایش داشت منو میگائیدعزمم جزم کردم که هرطور شده یه کام بلبلی از اون تن سکسیش بگیرم. بعد اون روز اعتمادش بهم بیشتر شد و حرفامون سمت و سوی سکسی گرفت برخلاف الان سکس چتی به اون صورت درکارنبود و آه و اوه کردنا پشت تلفن بود،دم طرح های طلایی و جور و واجور ایرانسل گرم هرچی که نبود رابطه هارو از پشت این صفحه ی بی روح به نفس و صدای گرم پشت تلفن میکشوند و باعث میشد لذت بیشتری ببریم. از اونجاییکه جفت مونم تو کف بودیم با کمی ناز و غمزه بالاخره راضی شد که تو مغازه بستنی فروشی دوستم صبح زود که معمولا تا ده بسته بود همدیگه رو به آغوش بکشیم،وای از وقتی گفته بود اپنه دل تو دلم نبود واقعا باورم نمیشد تونسته بودم این هلو برو تو گلو رو مخ کنم. صبح زود ساعت 8 بود که من تو اتاقک بسیار محقر دوستم انتطارشو میکشیدم و قراربود بعد از اومدن میترا دوستم کرکره رو بده پایین و همون نزدیکیا منتظرم باشه تا بگم بیاد درو وا کنه،با شنیدن صدای پاش قلبم به تپش افتاد پاشدم سریع به گرمی ازش استقبال کردم اونم معلوم بود خوشحاله،واقعا یه شخصیت بی نظیری داشت نترس بیخیال شاد، خنده های بلندش جیگرمو آتیش میزد،از قبل آب هویج بستنی براش طبق درخواستش آماده کرده بودم برا خودمم شیرموزخرما،بعد از اینکه آبمیوه هارو خوردیم زودی پریدم دهنمو شستم و برگشتم همین که نشستم پهلوش دستمو انداختم دورگردنش و لباشو خوردم اخ چه لبایی نرم و خوشمزه ای،لبشو میگرفتم تو دهنم مک میزدم،شالشو باز کردمو دست انداختم تو موهای مشکیش موهاشو بو میکردمو اونم آه اش دراومده بود گردنه سفیدشو لیس زدم و لاله گوششو به کام گرفتم مک میزدم و با نوک زبونم بازیش میدادم،کیرم سیخه سیخ بود لباسامو دراوردم و لباس اونم کندم سوتین اش که واکردم دو تا سینه گنده افتاد بیرون تخمسگ چه ممه های گنده ای داشت نوک پستونای گندشو با لبام گرفتم یه مک آبدار زدم و کشیدم ولش کردم رفته بودم تو بغلش و پستوناشو میخوردم و میمالیدم داشت میمرد اونم کیرمو گرفته بود تو اون دستای تپل و نازش میمالید،یه پتو از قبل دولا پهن کرده بودم تو اتاق،بلند شد درازکشید و منم یه بالش گذاشتم زیر کمرش پاهاشو دادم بالا رفتم لالنگاش،چه کس تپل و نازی اوووومممم خیس خیس بود لیز لیز یه لیس از پایین زدم رفت تا چوچولش،چوچولشو گرفتم تو لبام با زبونم بازیش دادم یهو لنگاشو جمع کرد سرم قفل شد اونجا،اگه میتونست جیغ های بنفش میزد به نفس نفس انداخته بودمش کس اش حسابی خوردم بلند شدم اونم با اون کون گنده اش نشست رو بالش و کیرمو گذاشتم دهنش شروع کرد ساک زدن،با لباش سر کیرمو مک میزد و میخورد موهای خوشگلش جمع کرده بودم تو دستام راحتر بخوره،از فرط شهوت سرکیرم گنده شده بود خوابوندمش رو همون بالش و کیرمو مالیدم به چوچولش میگفت بکن توش یکم سرشو کردم کشیدم بیرون یهو همزمان تا ته فرو کردم و خوابیدم روش لپای کونشو گرفتم تو دستام یکم بلندش کردم اروم و با قدرت تا خایه فرومیکردم و میکشیدم چون از قبل یه قرص قهوه ای که میگفتن ویگرا خارجی خورده بودم امیدوارم بودم آبمو زود نیاد یکم تو اون حالت کردمو برش گردوندم رو شکم اوووف چه بچه کونی داشت لاکردار کونشو با دستام بازی میدادم و پسی میزدم روش نمیشد زیاد سر و صدا کنی واگرنه جوری با چک میزدم سیاه و کبود شه با جفت دستام میزدم روش یکم گردنمو به چپ و راست نرمش دادم و چرخوندم تا شهوتم بیادپایین یه تف انداختم رو کس اش و کیرمو گذاشتم در کسش خوابیدم روش تا خایه فرو کردم یه لحظه خواست پاهاشو بلند کنه از درد که پاهام نذاشت دستمو انداختم زیرگلوش با کف دستم سرشو مایل کردم کنج لباشو گرفته بودم تو لبامو تلمبه میزدم تفی که انداخته بودم باعث میشد وقتی تلمبه میزدم صدای زارت زرات بده،خشم منو این صدابیشتر میکرد همین که آبم خواست بیاد کشیدم بیرون گفتم به پهلو خوابید لنگاشو جفت کردم با دستم بالا نگه داشتم کردم توش اینبار تندتر تلمبه میزدم کسش خیس خیس شده بود گفت منم ارضا کن همین بهونه ای شد تا بازی بازی کنم باهاش آبم دیربیاد،لنگاشو اورد پایین از همدیگه بازش کرد سرکیرمو تا دم کسش کشیدم بیرون همزمان با انگشتم چوچولشو میمالیدم و با سرکیرم آروم آروم زیر چوچولشو نوازش میدادم آخراش یکم تندتر مالیدم که لنگاشو فشارداد بهم و آبش اومد باز پاهاشو دادم بالا با یه دستم شکمشو گرفتم و تا میتوستم با سرعت تلمبه زدم کشیدم بیرون پاشدم رو زانو ریختم روش…عرق کرده بودم شدید یه لبخندی تو نگاهش زدم اونم لباشو غنچه کرد یه بوس برام فرستاد و گفت جون خوابیدم روش لبشو بوسیدم گفتم مرسی عاشقتمچون دستشویی تو مغازه نبود با دستمال خودمونو پاک کردیم و یکم به سر و وضعش رسید منم یکم جمع و جور کردم و زنگ زدم به دوستم اومد کرکره رو داد بالا یه آمار گرفت ندارو داد رفت بیرون خودش اومد تو گفت تخمسگ چه کسی تور کردی بده مام بزنیم گفتم ببند تک پراین اولین و آخرین عشق بازی منو میترا بود عشقی که امروز یاد اون منو به آتیش میکشه،فکرشم نمیکردم به این آسونی از دستش بدم،چشمم همش دنبالشه تو خیابون،کاش میشد دوباره ببینمش،انقد گوشی و سیمکارت عوض کردم و سرسری گرفتمش تا یه روز چشم واکردم دیدم هیچ اثری دیگه ازش ندارم گذشته من یه رویاست واقعا برام هیچ کجای این زندگی امروز دلنشین نیست هرچی حس های خوبه مال اون روزهای پر احساسحاضرم عمر و جوونی مزخرف و پوچ این روزهام و بدم ولی یه بار دیگه برگردم به اون روزها به اون رفاقت های واقعی به اون شور زندگی که امروز خشکیده و مرده در درونم و کسی که این شور رو درونش نداشته باشه عملا مرده فقط داره توی یه دور باطل زجرمیکشه میترا و آدمهای بسیاری که تو زندگیم بودن امروز هر کدوم شون رفتن یه وری و خزیدن تو کنج تنهایی خودشون،روش و منش زندگی آدما دیگه کاملا دگرگون شده و من هیچ حس و حالی جز رفتارهای تصنعی و بی روح درش نمی بینم… حرف زیاد و دل پر بیخیال،ممنون از نگاه هاتون شاد باشید.نوشته tndgh
0 views
Date: May 6, 2019