سلامداستانی که میخوام بنویسم اولین داستان و اولین تجربه من هستاز خودم بگم اسمم ارتین و 21 سالمه قدم تقریبا بلنده و هیکلم هم تقریبا رو فرمه و از خود تعریف نباشه قیافه خالتوری ندارم …داستان بر میگرده به 2 سال پیش نزدیکای عید بود که …….خالم اینا برای کمک به تمیز کردن خونه به همراه مادربزرگم به منزل ما اومدند و از صبح ساعت 8 شروع به کار شدند و (به علت اینکه مادرم چند ماه پیش فوت کرد عید اینا اومدن ) دختر خالم هم که اسمش نیوشاست اومده بود ..از نیوشا بگم قدش تقریبا 170 و وزنش 66 و خداییش خیلی خشگله و هیکل پری داره ..پدرم هم که بعلت کارش رفته بود جنوب کشور و نبود …اونروز نیوشا داشت شیشیه های اتاق منو تمیز میکرد و منم داشتم با نوت بوکم رو تخت ور میرفتم که اومدم بهش بگم نیوفتی (از رو 4 پاییه ) که نگاهم افتاد به پر و پاچه خانوم یه شلوارک تنگ سیاه که سفیدی پوستشو 10 برابر نشون میداد با یه تیشرت گل و گشاد که از نظر من خیلی سکسی به نظر میومد و پاشدم رفتم زیر 4 پایه و شروع به مسخره بازی در اوردم و یکم تکونش دادم که مثلا بیوفته نیوشا از ترس پشماش ریخته بود و داشت جیغ و داد میکرد که ریسک کرد و پرید تو بغلم و منم حدودا چند ثانیه ای طول کشید تا بزارمش پایین موقعی که تو بقلم بود یه نگاه خاصی کرد من که یکم متعجب بودم از اتاق زدم بیرون و رفتم پیش خالم اینا و بهشون گفتم ناهار از بیرون میگیرم…بحث سر ناهار بود که نیوشا از اتاق اومد بیرون و گفت من ساندویچ هات داگ میخوام …منم با خنده و یه کم شیطنت نگاهش کردم و گفتم باشه ..زنگ زدم غذا رو اوردن و موقع خوردن ساندویچشو باز کرد و گفت ا ا ا این که کوچیکه ..تا نگاش کردم خودش فهمید و 2تایی زدیم زیر خنده …………….ناهار رو خوردیم و من طبق معمول رفتم بخوابم هدفون رو گزاشتم رو سرم و چشامو بستم داشتم یه اهنگ لایت گوش میکردم که یه گرمای دلنوازی رو روی سینم حس کردم نیوشا اومده بود و کنار من رو تخت دراز کشیده بود همینجوری که هدفون رو گوشم بود با صدای یکم بلند گفتم جون مادرت پاشو الان مامانت میاد فکر میکنه چیکار میکنیم …گفت بهش گفتم میرم پیش ارتین بخوابم منم دیگه هیچی نگفتم و باز چشامو بستم 2باره صدای هدفون رو زیاد کردم نیوشا بیشتر خودشو تو بغلم جا داد و یه پاشو انداخت روی رون پام یه حس عجیبی داشتم هم دوسش داشتم هم یکم شهوت با دوست داشتنه میکس شده بود یه حس خوب و سبکی داشتم .. یکم که گزشت چرخیدم به سمتش و چشمامو باز کردم ..صورتامون تو هم بود و فقط همدیگرو نگاه میکردیم و گرمای نفسای همدیگه رو حس ….. نمیدونم چیشد لبخند زدم ؟که اروم لبشو گزاشت رولبم..انچنان ته دلم خالی شد که انگار از بالای برج میلاد افتاده باشم ..خودش صورتشو بر داشتو محکم بغلم کردو منم یکم موهای مشکی بافته شدشو تو دستم گرفتمو یکم بازی کردم و 10 20 دقیقه ای هیچکدوممون حرف نزدیم و کم کم خوابمون برد ..چشمامو که باز کردم دنبال ساعت گشتم و از رو دیوار برش داشته بودن یک لحظه به نیوشا نگاه کردم که مثل یه گربه تو بغلم خوابیده بود ..دیگه هیچ شهوتی بهش نداشتم واقعا دوسش داشتم ..اودم موبایلم رو از رو زمین بردارم که دیدم خالم اونور اتاقم داره میره تو تراس .. بهش گفتم خاله ساعت چنده گفت 4 گفتم خیلی وقته خوابیدم گفت ازه جفتتون خواب خواب بودید ..برگشت گفت اگه تو ابجی داشتی یا نیوشا برادر اینجوری همدیگرو دوست نداشتیدا …….. یکم منظورشو نفهمیدم که خودش گفت نیوشا تورو خیلی دوس داره که نیوشا چشماشو باز کرد و با صدای 2رگه جالبی که حاصلخواب بود گفت این ..؟؟ اه اه …… و بد زد زیر خنده .. سرتونو درد نیارم ساعت 7 خالم گفت من میرم خونه نیوشا جمع کن بریم که گفت ا ا مادر .من نمیام تو برو … (خونمون 1 کوچه فاصله داره ) ولی چون مادر بزرگم خسته بود خودم با ماشین بردم رسوندمشون نیوشا هم اومد..دم خونشون که رسیدیم خالم گفت نیوشا بابات بفهمه تا اینجا اومدی نمیزاره بری ها .. (یکم از این حرف خالم تعجب کردم ) خالم کلید انداخت که بره تو ایفون رو زد و شوهر خالم برداشت بهش گفت حسام نیوشا خونه ارتین اینا موند چون خواب بود بیدارش نکردم شب اگه زنگ زد برو 2نبالش ..حسام هم برگشت گفت ولش کن بزار بخوابه فردا میاد …من که خیلی تعجب کرده بودم سوار ماشین شدم و توی راه برگشت فقط نیوشا رو نگاه میکردم ورسیدیم دم خونه توی اسانسور نیوشا دستمو گرفت در خونه رو که باز کردم دل و زدم به دریا و نیوشا رو بغل کردم و اومدم صورتشو بوس کنم که سرشو چرخوند و لبم رفت رو لبش در رو با پام بستم و کلید و مدارک ماشین و هرچی دستم بود انداختم زمین نیوشا خودش شالشو باز کرد و رفتیم تو همینجوری که داشتیم لب مگرفتیم از صورتم جدا شد با یکم نفس تند گفت دوست دارم دیونه … 2باره اومد توبغلم و روی تخت دراز کشیدیم توی حس سکس نبودم و جو کاملا رومانتیک بود که شروع کرد به خوردن گردنم انگارتوهوا بودم و تو اسمونا بودم دستمو گزاشتم روی سینه هاش و شروع کردم به مالیدن همینجور که داشتم از رو مانتو نوازشش میکردم 2تایی پاشدیم وایسادیم رو تخت نزدیک بود بخوریم زمین که گرفتمش و شروع کردیم به لخت شدن .وای سینه هاشو که دیدم دیگه نمیتونستم خودموکنترل کنم و بازم خوابیدیم رو تخت داشتم سینه هاشو میخوردم که یکم صداش در اومد جفتمون انگار تب کرده بودیم یکم رفتم پایین تر به شکمش رسیدم ترکیب پوست سفید شکمش با اون شلوار لی ابی منو داشت بیشتر حشری میکرد دکمه های شلوارشو باز کردم و شلوارشو با یکم کمک خودشو تا زیر زانوش در اوردم نافش بوی بهشت میداد .. توی اسمونا بودم که اومدم برم روی کسش که خودش خواست پاشو باز کنه نتونست شلوارشو و شورتشو در اوردم .یکم رفتم عقب بدن لخت لختشو برانداز کردم بازم رفتم تو صورتشو یه لب اساسی ازش گرفتم رفتم پایین بینیم رو روی کسش تکون میدادم و اونم داشت ملافه تخت رو چنگ میزد شروع کردم به خوردن با این که هیچ تجربه ای توی کس لیسی نداشتم نیو داشت تو اسمونا پرواز میکرد .همونجوری با هزار بدبختی شلوارمو در اوردم نگاهکه به کیرم انداختم با تعجب زیاد دیدم انگار 100 ساله خوابه .نیوشا خودش رفت سمت کیرم و گرفت تو دستش و یکم با تعجب نگاههش کرد وو اومد بالا تو صورتم و شروع کرد به لب گرفتن جفتمون رو زانو هامون وایساده بودیم کیرم میخورد به شکمش و گرمای بدنش باعث شد که سیخ کنم دستمو کشیدم روی کسش که خیس شده بود و مالیدم به کیرم خوابیدم رو تخت و اونم خودشو انداخت روم کیرم از لای پاهاش زده بود بیرون و یکم تکون خوردم ..تصمیم خودمو گرفته بودم میخواستم تا دنیا دنیاست مال من شه بهش گفتم رو زانوت بشین .یکم جا خورد ولی نمیدونست میخوام چیکار کنم همونجوری که روم بود نشست یهو دیدم خوابید رو بدنم و یکم لرزید حس کردم داره گریه زاری میکنه ولی هیچ حرفی نزد همونحوری در گوشش گفتم دوسم داری ؟؟ هیچی نگفت و از زیر کیرمو گرفت و داشت میزون میکرد که بره تو …..نزاشت حرفی بزنم که نشست روش و حس کردم کیرک یکم داغتر شد ..با اینکه خودم میخواستم همینکارو بکنم ولی ترسیده بودم خودش یه جیغ ریز زد و پاشد نور که افتاد رو کیرم دیدم خونیه ولی نه خونی که چیکه کنه فقط سرش و یکم هم از تنه کیرم خونی بود 2 باره خودشو انداخت روم 4 -5 بار تلمبه زد که ابم با فشار خالی شد و نتونستم خودمو کنترل کنم چند دقیقه ای تو بغلم بود و من دیگه حس نداشتم پاشم .. که یاد گند کاریم افتادم زنگ زدم به دوستم و به مسخره بازی بیدارش کردم و اطلاعاتش خیلی زیاد بود ازش پرسیدم پیشگیری اورژانسی چیه ..اونم اعصابش خوردبود و گفت واسه ابجی جندت میخوای .. من زدم به خنده و گفتم شرط بندیه بگو خودش شک کرد و گفت …………..حالا نصفه شب قرص از کجا میخواستم گیر بیارم خلاصه رفتم سر قرصا با 1000 بدبختی یه ورق پیدا کردم که روش تعداد روز داشت نیوشا گفت همینه نمیدونم چندتا رو یه جا خورد ولی تا چند روز قاچاقی هی قرص میخورد من هم نگرانش بودم هم میترسیدم خلاصه بخیر گزشت و بچه ای در کار نبود ……….الان که دارم این داستانو مینویسم من 21 سالمه و نیوشا 20 قرار مرارمون رو هم گزاشتیم .قرار عید امسال ازدواج کنیم واقعا دوسش دارم و اونم دیوانه وار منو دوست داره … نمیدونم چند بار بعدش سکس داشتیم ولی ما زندگی مشترکمون رو از 2 سال پیش شروع کردیم ……………………پ ن تمامی اسم ها و نسبت های فامیلی مستعار بود+ولی داستان کاملا واقعی بود ………….ببخشید که حوصلتون رو سر اوردمبدرود ………………………..ارتین شهریور 90
0 views
Date: November 25, 2018