من و همسرم بعد عروسی

0 views
0%

سلام دوستان..من سلمازم۲۳سالمه اولین بار میخوام داستانمو بگم…منو شهاب همسرم که پسر عمومم هست..سه ساله ازدواج کردیم..شهاب۳۲سالشه..رفتیم عروسی داداشم..عروسی های ما مختلطه…شهاب قرار بود از خونه حاظر بشه بیاد منو خواهرم از ارایشگاه..مستقیم بریم تالار…لباسم یه گیپور سبز سنگ دوزی…تا پشت پام یک چاکم بغلش .تا ران پام..دور از چشم شهاب خیاط بهم دوخته بود…خیلی انداممو زیبا نشون میداد….قدم۱۶۸…وزنم۶۳……ارایشمم معرکه بود حسابی ترکونده بودم اون شب…چشمام سبزم…خلاصه معرکه شده بودم..رسیدیم تالار..شهاب نیومده بود..رفتیم وسط میرقصیدیم..با دختر خاله هام پسرخاله هام….یکی از پسرخاله هام که اون وسط بود..یکی از خواستگارای من بود..که شهاب بشدت ازش بدش میومد…اونم با ما میرقصید که شهاب و دیدم کناری وایساده.با دایی ام داره حرف میزنه..ولی معلوم بود همه حواسش به منه ..عصبانی بود….رقصو ول کردم برم پیش اونا که پسرخالم دستمو گرفت…منم توی رودربایستی همراهیشون کردم…تا اخر اهنگ مجبوری موندم..رفتم اب بخورم شهاب اومد یهو دستمو گرفت عصبانی بود..گفت خوش گذشت..گفتم شهاب توضیح میدم…گفت دهنتو ببند..دستمو گرفت به زور رفتیم طبقه بالا..خلوت بود..اشاره ای به لباس هام کرد گفت این چه وضعشه..گفتم شهاب عروسی داداشمه لباسمم خوبه…(شهاب از خانواده مذهبی ولی فامیلای مادری ما ازادن همیشه سر این بحث داشتیم) یا زود عوضش میکنی..یا برمیگردیم خونه..یه شالی چیزی هم بنداز روی اون شانه های لختت روی سگ منو بالا نیار..حین گفتن این حرفا دستامو گرفته بود فشار میداد..رد دستاش روی مچ دستم مونده بود..منم بغض کرده بودم حرف میزدم اشکم در میومد..برای حفظ غرورم هچی نگفتم..که اشکم نیاد…سرمو گرفت بالا..لبشو گذاشت روی لبم.بدون لب گرفتن رژمو پاک کرد..رفت پایین گفت لباساتو عوض کن بیا اگر نمیخوای برت گردونم خونه……رفتم رژلبو پررنگ تر کردم..لباسمم مرتب کردم..باشهاب لج کرده بودم..نمیخ استم عروسی برادرم بهم زهر بشه..رفتم پایین اصلا سمتی که شهاب و خانواده داییم بودن نگاه نکردم..رفتم پیست رقص باز با بقیه رقصیدم…نوبت رقص دو نفره شد پسرخالم بهم پیشنهاد داد برقصیم..شهاب اهل رقص نبود افت شان بهش داره منم قبول کردم با هم رقصیدیم…کلی خوش گذشت وسطای رقص نور بود شهاب اومد منو از دست پسرخالم کشید..چون تاریک بود..زیاد مشخص نبود فهمیدم شهاب از لای دوندوناش با خشم میگفت سلماز خانوم خوش میگذره..کمرمم محکم فشار میداد…مشروبم خورده بود…از بوی دهنش فهمیدم….سرشو کرد گودی گردنم نفس عمیق کشید بهم گفت حاضر شو بریم خونه لیاقت نداری..گفتم نیام..گفت یا میایی یا اعصابتو خورد میکنم اخلا قمو که میدونی…گفتم شهاب لباس هامو عوض میکنم فقط بمونیم گفت نه زود باش..به مادرم گفت من سردردم…خودشم باید بره بیمارستان.یکی بیماراش حالش بدشده..بهش زنگ زدن…..با اعصاب خورد..رفتم طبقه بالا اماده شدم..حاضرشدم…خداحافظی کردیم سوار ماشین شدیم…تو راه..گریه میکردم فحشش میدادم…برگشت مشت محکم زد دهنم…گفت خفه شو خفه شو..فقط بلدی ابرو ببری…تو خجالت نمیکشی این لباس چاک دار که همه دارایت بیرونه پوشیدی..پاهای لختت….ابرومو جلو فامیل بردی…حالا هم خفه شو..تا ناقصت نکردم…هق هق میکردم….رسیدیم خونه…..رفتم حموم با لباسهای مهمونی در حمومم قفل کردم..قیافشو نبینم..دوبار محکم زد به در گفت به نفعته بیرون نیایی وگرنه خود دانی…یک ساعت زیر دوش گریه زاری کردم…بعد یه حوله کوتاه تا بالای ران پوشیدم…رفتم اتاق خواب…دیدم شهاب اباژور روشن کرده….با بالاتنه لخت روی تخت دراز کشیده…با شلوارک…بهش نگاه نکردم قهر بودم عروسیو کوفتم کرده بود….اونم نگاه نمیکرد…لوسین عسلمو زدم به بدنم همه جای بدنم..شهاب بهم خریده بود یه بار اعتراض کردم گفتم از این لوسین خوشم نمیاد گفت من میخوام بوت کنم..من عاشق این بوهستم منم دیگه اعتراض نکردم…)یه لباس خواب یاسی خیلی کوتاه پوشیدم..روی سینه هاش توری هست..تا ران پا..یه شورت توری هفتی..بنفش تیره..را سوتین ستشم پوشیدم…نم موهامو گرفتم..رفتم با فاصله…روی تخت خوابیدم..از صدای نفس های عمیق شهاب فهمیدم دردش چیه(مرد من خیلی هاته…از اول ازدواج تصمیم گرفتیم حتی مواقعی قهریم جامونو جدا نکنیم..برای همین روی تخت خوابیم)….پشتمم کردم بهش…همع فکر و ذکرم عروسی بود….شهاب از پشت منو کشید بغلش…سرموگذاشت روی بازوش…با پاهاش پاهامو قفل کرد…منم تقلا میکردم جدا بشمم…شهاب ولم کن..میخوام بخابم مگه تو مریض نداشتی..برو بیمارستان….سرشو کرد تو ی موهام…نفس عمیق میکشید…داغ کرده بود…رومو کردم بهش..بهش گفتم شهاب حالم ازت بهم میخوره تو خیلی خودخواهی….اصلا کاش با پسرخالم ازدواج میکردم الان این مصیبتا رو نداشتم….یهو نیم خیز شد…من محکم انداخت رو تخت دستشو از زیر سرم برداشت بهم گفت چه گوهی خوردی یه بار دیگه بگو…..لال شدم تازه فهمیدم چی گفتم……شهاب خیلی پسر غیریتی و حساسی..منم دست روی نقطه ضعفش گذاشتم….یهو لباسمو گرفت جر داد..پرت کرد اون ور تخت…ترسیده نگاهش میکردم…یه سیلی محکم زد گوشم..گفت سلماز خودت خواستی…به نفعته سلیطه بازی درنیاری….یه جیغ کشیدم…دستشو گذاشت جلو دهنم و جری ترشد..افتاد به جون لبامم محکم میخورد گاز میگرفت…اشکم در اومده بود…بعد رفت سمت گردنم…گاز میگرفت لیس میزد منم هی تقلا میکردم فرار کنم….موهاشو میکشیدم…یه جیغ دیگع کشیدم..محکم دهنو گرفت گفت سلماز به خدا اگر به سلیطه بازیت ادامه بدی زیرم جون میدی مثل ادم همراییم کن….هلش دادم فرار کنم افتاد روم…سینمو با شدت از لباس زیرم کشید بیرون با ولع میخورد…دردم گرفته بود یه گاز ریز گرفت..با اون یکی دستش سوتینمو در اورد سینه هام‌افتاد بیرون…منم داغ کرده بودم ولی هنوز جیغ و داد میکردم..میگفتم لعنتی ولم کن…فحشش میدادم…همینجور سینه هامو میخورد یهو دست برد شورتم…یه فشار محکمی داد..یه جیغ بلند کشیدم..جری تر شد..خیس کرده بودم محکم‌فشار میداد انگشت میکرد کوسمو…سینمم ول نمیکرد…..گفتمم شهابب…فدات شم غلط کردم..شهاب من فقط تو رو دوست دارمم ببین اگر پسرخالمو میخواستم..الان پیش اون بودم با گریه زاری میگفتم…اینا را دست از شورتم اورد بیرون یه لب گرفت….خیلی عمیق داشتم خفه میشدم…..سرشو برد عقب به چشمامم زل زد..خیلی عمیق…نگاهش مهربون شد یهو خودشو کشید عقب شورتمو پاره کرد…توری بود…پاهامو باز کرد…با دستاش دوتا پاهامو تا جایی ممکن باز کرد…سرشو برد بین کوسمم میخورد…اه و ناله ام بلند شده بود….سرشهابو بیشتر فشار میدادم….به کوسم…یه گاز گرفت یه جیغ کشیدم…اعصابمو خورد کرده بود بلند شدم پرتش کردم رو تخت…افتادم به جون لباش..محکم میخوردم با زبونش بازی میکردم…اونم باسنمو چنگ میزد…یه گاز از لب پایینیش گرفتم که داد کشید…بعد گردنشو لیس زدم مک زدم… که جاش مونده بود..تا سه روز….بعد بازو هاشو گاز گرفتم..اونمم به کوسم یه فشار داد…باهاش بازی میکرد..داشتم دیونه میشدم…نشستم روی شکمش…کیرشو گرفتم دستم…لیسش زدم..بعد خوردم..ساک زدم…یه ده دقیقه ربع ساعت خوردم….شهاب منو انداخت روی تخت…پاهامو گذاشت رو شونه هاش…خودم لبه های کوسممو باز کردم…اونم دوطرف ران پاهامو فشار میداد تا قشنگ باز باشه..بعد کیرشو که۲۲سانته..فشار داد یع جیغ کشیدم..خیلی تنگ بود نمیرفت…دوباره فشار داد…واین بار محکم تر یه جیغ کشیدم که در دهنمو گرفت…بعد شروع کردتند تند تلبمه زدن..من اه و ناله میکردم…بعد کیرشو اورد بیرون گفت مدل سگی…مدل سگی هم رفتیم…داشت ابم میومد بهش گفتم…دوباره منو خوابوند روی تخت پاهامو کامل باز کردداد بالا..کیرشو کردتو کوسم تند تند تلمبه میزد سینمو چنگ میزد…ابم اومد بی حس شدم…بعد براش خوردم اب اون ۵ دقیقه بعد اومد…ریخت کوسم…اون شب من باردار شدم…الان ۴ماه باردارم….نوشته سلماز

Date: January 19, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *