سلامفكر كردم براي اينكه پایان داستان منو باور كنيد(دوستان مارو با فحشاشون منور نكنند) زياد توضيح بدم پس اگه طولانى شد ببخشيد.من ايليا هستم و 23 سالمه. اهل اصفهانم. من دارم مهندسى … دانشگاه درس ميخونم. داستان از ورود من به دانشگاه شروع شد. من تا اون موقع سكس نداشتم(اهل جق زدن هم نبودم و فيلم سوپر كم ميديدم) در واقع آدم سر براهى بودم. ضمنا صورت خيلى جذابى هم ندارم. صورتم كمى جوش داره و ابرو هام بهم پيوسته است (البته خودم خوشم نمياد ولى مادرم ميگه بت مياد) ولى با اين حال بدنم خيلى روفرمه. قدم 186 و وزنم هم 68 است.بدنسازى هم رفتم اين از مشخصات خودم حالا بريم سراغ داستانترم اول دانشگاه كه براى ثبت نام رفتيم چون من از اصفهان اومده بودم تقاضاى خوابگاه كردم. به هر زورى شده خوابگاه گرفتم. من و محسن با چند تا ازبچه ها تو 1 اتاق افتاديم.محسن بسيار آدم خوش مشرب و خوش مرامى بود بعد چند وقت خيلى با هم رفيق شديم و هميشه باهم بوديميادمه كلاس رياضيات عمومى داشتيم كه پریا و نادیا اومدن داخل(اينا 2 تا خواهر 2قلو بودن كه البته تفاوت هايى باهم داشتن مثلا موهاى پریا قهوه اى بود ولى نادیا مشكى پریا كوتاه تر بود لاغر تر هم بود)اونروز شديدا آرايش كرده بودن انگار امروز با دوست پسراشون قرار داشتنمن و محسن سر كلاس همش حواسمون به اين 2 تا بود.آخر كلاس موقع خروج محسن منو هل داد به طرف نادیا. منم به نادیا خوردم. با هم وسايلشو جمع كرديم. بعد ازش معذرت خواستم.محسن هم با پریا رفتند بيرون.شب كه دوباره محسنو ديدم باهاش دعوا كردم آخه خيلى ضايع شده بودم. بعدش به من گفت با پریا حرف زده. اولش باور نكردم ولى ديدم انگار راست ميگه و قرار گذاشتند براى آشنايى با هم(پریا و نادیا و محسن و من) بريم كافى شاپ. تو كافى شاپ من روبرو به پریا بودم محسن رو به نادیا.بعد از اون گفتگو ما خيلى به هم نزديك شده بوديم و شماره هامونو بهشون داديم.بعد ازون عشق بازى هامون شروع شد. با اين كه محسن و پریا شروع كننده ى اين دوستى بودند ولى من با پریا دوست شدم ومحسن با نادیا.(به نظر محسن نادیا فرم بهترى نسبت به پریا داشت)من و پریا بيشتر تو كافى شاپ يا تو كلاس يا از پشت تلفن باهم صحبت ميكرديم تا اينكه امتحانات شروع شد.تو امتحان ها كمتر همديگرو ميديديم و بعضى وقتا 3 روز 1 بار به هم ميزنگيديم.آخرين امتحانو كه داديم به شدت ناراحت شده بودم كه از هم جدا ميشيم.محسن هم تعطيلات رو ميرفت خونه داييش كه همون اطراف بود(احتمالا نميتونسته از نادیا جدا بشه)هيچ وقت فكر نميكردم به 1 دختر اينجورى وابسته بشم(واقعا دوسش داشتم)ضمنا روابطمون هم معمولى بود فقط وقتى آخر ترم داشتم بر ميگشتم اصفهان بردمش 1 گوشه و لب ازش گرفتم(واى كه چقدر حال كردم. تو تموم جاده به لب گرفتنمون فكر ميكردم) اين بدترين تعطيلات تو كل زندگيم بود همش به پریا فك ميكردم.علاوه بر پریا دلم براى محسن هم تنگ شده بود.وقتى برگشتم و پریا رو دوباره ديدم جلوى همه بچه ها دستشو گرفتمو دويديم بيرون.رفتيم روى نيمكت پارك روبروى دانشگاه نشستيم و 5 ساعت حرف زديمفهميدم محسن تو اين تعطيلات با نادیا خانم حال كرده و بدتر از اون به پریا هم پيشنهاد سكس داده بود(وقتى داشت اينارو ميگفت سرشو رو شونم گذاشته بود و گريه ميكرد) اعصابم خورد شده بود. بحثو عوض كردم كه بيشتر عصبانى نشم تا بعدا به حساب محسن نامرد برسم.تو خوابگاه كه محسن رو ديدم بهش حسابى توپيدم كه گفت ميخاسته امتحانش كنه و(فهميدم داره بهونه مياره) براي همين منم ديگه بش چيزى نگفتم ولى ديگه جوابشم نميدادم تا اين كه 1روز اومد پيشم و گفت من كار درستى نكردم(ميخواست خير سرش از دلم در بياره) منم بى محلى ميكردم تا اين كه 1 چيزى گفت كه نميدونستم چى بايد جوابشو بدم. گفت داييم داره 4 ،5 روز با خانواده داره ميره شمال. اگه بخاى ميتونم 1 روز برات رديف كنم تا با پریا بريد اونجا…) اينو كه گفت برق از چشام پريد.يه خورده صبر كردم بعد پرسيدم مگه كليد دارى؟گفت از دختر داييم ميگيرم(دختر داييش شوهر كرده بود و شمال نرفته بود) حتما داييم كليد بهش داده كه به درختا آب بده.حقيقتش موندم چى بگم بعد چند دقيقه سكوت بهش گفتم بايد از خودش بپرسم بعدش هم رفتم.نميدونستم چجورى به پریا بگم خوشحال ميشه يا نهبلاخره با پریا قرار گذشتم جلوى در ورودى دانشگاهتا ديدمش شروع كرديم به حرف زدن…نميدونستم از كجا بايد شروع كنم. داشتم فكر ميكردم كه بهش گفتم خواهرت محسنو دوست داره؟آخه ميگن بعد از سكس آدما خيلى به همديگه علاقه مند ميشن(منم اين جمله رو نشنيده بودم) گفت خيلى همديگه رو دوست دارن مخصوصا بعد سكسشونبهش گفتم براى هفته آينده وقت خالى دارى با هم بريم گردش؟گفت براى شما خاليش ميكنيم(فك كنم فهميد آخه خيلى ضايع گفتم)قرار گذاشتيم براى 1شنبهپنجشنبه دايى محسن داشت ميرفت شمال. محسن جمعه رفت كليدو گرفت و به دختر داييش گفت 1 هفته ميمونه.صبح روز موعود فرارسيد. صبح پاشدم رفتم حموم و تر و تميزش كردم.داستان من 2رفتم سر قرار. ايستاده بود. واى چه آرايش غليظى كرده بود. يه جور ديگه شده بودباهم يك تاكسى گرفتيم رفتيم به سمت خونه دايى محسن(خونشون خارج شهر بود) نزديك روستاشون كلى دار و درخت بود. پياده شديم و بقيه مسيرو پياده رفتيم. خسته شديم بعد رفتيم يه شيرموز خورديم بهش گفتم كليد خونه دايى محسن پيشمه ميخواى 2تا پيتزا بگيريم بريم اونجا بخوريم؟ اونم قبول كرد و رفتيم. وارد خونه كه شديم مستقيم رفتيم سراغ ماهواره تا باهاش نهار بخوريمتموم كه شد سرشو گذاشت رو شونم خوابيد. منم خسته بودم و ميخواستم بخوابم اما نميتونستمآخرش آروم بلند شدم بغلش كردم ببرمش تو اتاق.تو راه يه بوس كوچولو از لباش كردم كه يهو بيدار شد. 1 دقيقه تو بغلم به همديگه نگاه كرديم.بعد سرمو خم كردم يه بار ديگه بوسش كردم. ديگه اونم نگاهش فرق كرده بود دوباره ميخواستم ببوسمش كه از بغلم پريد پايين. ايستاده بوديم و تو چشاى هم زل زده بوديم تا اين كه لبامون به هم گره خورد(بدون شك بهترين لحظه عمرم بود) انگار منتظر همچين لحظه اى بوديم. دستامون دور بدن همديگه پيچيده بود و همو نوازش ميكرديم. ديگه داشت كيرم قد ميكشيد. همين جورى كه لبامون رو هم بود رفتيم تو اتاق. تا رسيدم به تخت پرتش كردم و پريدم روش. نشسته بودم رو كسش و ميخواستم پيراهنشو دربيارم. دستمو كردم زير پيراهنش و از زير شروع كردم به نوازش كردنش. بعد پيراهنشو درآوردم. حالا نوبت اون بود. اومد نشست رو كيرم يه خورده خودشو مالوند بعد دست كرد زير پيراهنم و منو ميمالوند. پيراهنمو وحشيانه درآورد. شروع كرد به ليسيدن من. همه دست و صورت و گردنم خيس شده بود(خيلى خوشم نميومد)براى همين پستوناشو ميماليدم(از زير سوتين). بعد شلوارمو درآورد. خواست شرتمو در بياره كه نذاشتم. من شلوارشو دراوردم و شروع كردم به ليسيدن. همه جاى بدنشو ليس زدم. از صورت وگردن و انگشتاش تا پشت رون پاهاش. اولاش خوشش اومده بود و آه ميكشيد ولى آخراش داد ميزد كه بس كنم. براى همين رفتم بالا و سوتينشو باز كردم. پستوناى خوشدستى داشت. هر چند خيلى بزرگ نبود ولى خيلى سفيد بود. دستم دورشون حلقه ميزد.شروع كردم به خوردنشون. پستوناش متورم شده بودن كه ديگه صبرش تموم شد و شرتمو درآورد. كيرمو تا ته كرد تو دهنش. خيلى قشنگ ساك ميزد. منم تحملم خيلى نبود. بهش گفتم داره مياد كه با دستش كيرمو درآورد ولى آب من اومدو پاشيد رو صورتش بدش نيومد. من رفتم سراغ شرتش و كندمش. شروع كردم به ليسيدنش. هرچى ميخوردم خوشمزه تر ميشد. در همين حال يهو آهى كشيد و به خودش پيچيد. بعد بى حال روى تخت افتاد. رفتم دو سه تا بوس از صورتش كردمو در گوشش گفتم حالا وقتشه. يه لبخند آروم و شيطنت آميز جواب حرف من بود.سر كيرمو به كس و كون پریا ميكشيدم. اينجورى هم من حشرى تر ميشدم هم اون. بهش گفتم ميخوام از كس بكنمت گفت نه ولى من بهش گفتم اگه بذارى بكنمت بعدا ميام خواستگاريت براى چند لحظه داشت فكر ميكرد كه من ناگهانى كردم توش. مونده بود چى بگه داشتم كيرمو عقب جلو ميكردم كه ديدم بله خانم اصلا پرده نداره. بهش گفتم تو كه پرده ندارى چرا ناز ميكنى؟ خنديد.همينجورى كه تلنبه ميزدم اون موهاى سينه منو ميكشيد. آبم داشت ميومد. اون هم ديگه داشت ارضا ميشد. من كيرمو در آوردم و بهش گفتم بخور گفت نه منم ريختم رو سينه هاش.اون ارضا نشده بود. منم افتادم به جون سينه هاش سينه هاشو ميخوردم(در واقع داشتم آب خودمو ميخوردم) اين كارو ادامه دادم تا ارضا شد. بعدش كنار هم رو تخت 1 ساعت خوابيديم.بعدش رفتيم حموم و خودمونو تميز كرديم.ساعت 6 بعد از ظهر از خونه دايى محسن درآمديم و من ساعت 8 دم خوابگاه بودم. بعد اون جريان باهم يكبار ديگه سكس داشتيم( من و محسن پریا نادیا) كه ازون سكسهاى ماه بود. راستى من و پریا هم باهم قطع كرديم(علتش اين بود كه پریا رو با يه پسر غريبه به طور اتفاقى ديدم كه حالم ازش بهم خورد) تا 2 ماه روابطمو با آدما به خصوص با دخترا كمتر كردم تا ماجراى پریا يادم بره.بعدش سرى جديد سكسهاى من شروع شد… اگه خواستيد بازم ميذارممر30 از وقتتونباىادامه…
0 views
Date: November 25, 2018