مهتاب و آقای شوهر

0 views
0%

سلاماسم من مهتاب هستش 26 سالمه و 1.5 هست که با امیر ازدواج کردم .من دختری هستم با قد 168 چهره معمولی ( مثل خیلیا اهل غلو نیستم که آه من اینچنینم و آنچنان ) پوستی سبزه و فوق العاده شیطون که همین شیطنتم کار دستم داد . خودم کار میکردم و خرج خودم و دانشگاهمو در میوردم وضع مون خوب بود ولی طعم استقلال یه چیز دیگست و من عاشق همین بودم با اینکه خانوادم با کار کردنم مخالف بودن مخصوصا پدرم که همش میگفت تو هیچ احتیاجی به کار نداری چون کم و کسری نداری ولی من عقاید خودمو داشتم .من ترم 4 کارشناسی توی یه سایت اجتماعی با امیر اشنا شدم ، امیر از ی شهر دیگه بود باهم خیلی شوخی میکردیم واقعا جنبه بالایی داشت و این باعث می شد بیشتر شد ایدی یاهو همدیگه رو ادد کردیم و بیشتر اوقات اونجا با همدیگه حرف میزدیم . من بهش میگفتم توپولی آخه همش از خوردن صحبت میکرد و منو به خنده مینداخت .روزها همینجوری میگذشت و من کارشناسی رو تموم کردم تنهاو کنکور ارشد دادم خیلی استرس داشتم چون برام مهم بود تا اینکه رتبه ها اومد و باعث خوشحالی زائد الوصفم شد چون با رتبه 3رقمی مجاز شده بودم وقتی به امیر گفتم خوشحال شد و وقتی خوشحال تر شد که گفتم رشته من توی دانشگاه شهرشون هست ( آخه رشته دانشگاهی منو هردانشگاهی نداره) . خانوادم مخالف شهرستان بودن ولی من برای اینکه دباره حرف خودمو به کرسی بنشونم فقط شهرستانو انتخاب کردم و با تعجب دیدم شهر امیراینا قبول شدم خانوادم رضایت نمیدادن که بالاخره پس از کللی کش مکش قبول کردم و من راهی شدم .پدرم توی بهترین منطقه برام یه سوئیت نقلی اجاره کرد و گفت هرماه برام پول واریز میکنه ولی بااین حال بعد از ثبت نام دانشگاه دنبال کار گشتم و توی یه شرکت کار مناسبی پیدا کردم .توی مهربود که امیر تازه فهمیذ توی شهر اونا هستم اولش کلی ناراحت شد و پس از 3سال شمارشو بهم داد که اگر کاری داشتم کمکم کنه . خوشحال شدم که توی شهر غریب تنها نیستم و یکی هست که بتونم روش حساب کنم .یه روز واقعا کلافه بودم چون استاد یه پروژه ای داده بود که از پسش برنمیومدم یاد امیر افتادم بهش زنگ زدم اولش نشناخت و منم تا میتونستم سر به سرش گذاشتم و خندیدم و بعد از کلی شوخی وقتی خودمو معرفی کردم به وضوح دیدم که خوشحال شد از طرز حرف زدنش مشخص بود وقتی مشکلمو گفتم ، گفت یکی از دوستاش هست میتونه کمک کنه منم براش پروژه رو ایمیل کردم تا به دوستش بده و درکمال ناباوری دیدم در موقع مقرر پروژه ام آماده تحویل دادنه بدون هیچ زحمتی و خوشحالیم زمانی کامل شد که نمره کامل رو دیدم .برای تشکر از امیر اونو به شام در یک رستوران معروف دعوت کردم ، اولین بار بود که میخاستم از نزددیک ببینمش و برای همین استرس داشتم . بعد از یک دوش و سشوار موهام ، یه آرایش زیبا به صورتم نشوندم و یه لباس شیک پوشیدم و به راه افتادم وقتی به محل مورد نظر رسیدم دیدم یه پسر خوشتیپ و خیلی باکلاس به یه ماشین خیلی خوشگلتر( که بعدها فهمیدم اسمش اسپورتیج) تکیه زده مثل این فیلما فکم چسبیده بود زمین اصلن فکرش هم نمیکردم امیر بشه اون وقتی دید خشکم زده اومد جلو و خیلی متواضعانه خودشو معرفی کرد وقتی به خودم اومدم دیدم دستش درازه واسه دست دادن خیلی هول هولکی خودمو معرفی کردم و باهاش دست دادم .امیر اصلا اونجور نبود که نشون میداد ظاهرش یه پسر شیک و مغرور بود و لی در حقیقت یه پسر مهربون و خیلی مودب بود اصلا هم خودشو نمیگرفت . اونشب تازه فهمیدم پدرشو از دست داده و با مامانش زندگی میکنه اونشب منو تا خونه رسوند و وقتی دم خونه خواستم پیاده بشم ذستمو گرفت و تو چشمام نگاه کرد و خیلی با حس گفت شب بخیر . شب موقع خواب خیلی بهش فکرکردم و به این نتیجه رسیدم اون چیزی که تو چشماش بود یه حس دوستی بود محاله امیر با اون قیافه و دک و پز از یه دختر معمولی با ظاهر معمولی تر خوشش بیاد .از اونشب دیگه تقریبا امیر شده بود راننده من از خونه به دانشگاه ، از دانشگاه به سر کار ، از سرکار به خونه ، جمعه ها هم برای خودمون میگشتیم . من هرروز بهش وابسته تر می شدم . یه روز بعد از کار که اومده بود دنبالم بهم پیشنهاد شام داد و منم با کمال میل قبول کردم اول رفتیم پارک و دست در دست هم قدم میزدیم از نگاه دخترا به امیر خوشم نمیومد بخاطر همین خودمو کامل به امیر چسبیدم که باعث خنده اش شد . وقتیی روی نیمکت نشستیم منو کشید تو بغلش و سرمو گذاشت روی سینه اش غرق لذت شدم که یهو گفت مهتاب ؟ سرمور بلند کردم که بهتر ببینمش جواب دادم جانم امیر خیلی دوستت دارم قول میدی هیچوقت تنهام نزاری ؟ خیلی شوکه شدم توقع همچین حرفی رو ازش نداشتم یخورده نگاهش کردم که یهو پیشونیم گرم شد به خودم اومدم و خودمو بیشتر تو بغلش جا دادم و گفتم قول میدم امیرم از اون شب عشق آتشین من و امیر شروع شد . خیلی دوستش داشتم خیلی ، یه شب که داشتیم از گشت و گذارای شبانمون برمیگشتیم خیلی خسته بودم سرمو تکیه دادم به بازوی امیر، اونم زد کنار و منو کشید تو بغلش توی چشمام نگاه کرد اونشب یه چیزی توی چشماش بود که تابه اونروز ندیده بودم وقتی به خودم اومدم دیدم لبای گرم امیر با عشق با لبام بازی میکنه تازه به خودم اومدم و همراهیش کردم خیلی طولانی دوست نداشتم اون لحظه تموم بشه .یه روز تو شرکت مشغول کار بودم که یه خانوم خیلی شیک اومدن و سراغ منو گرفتن وقتی وارد اتاقم شدن و خودشونو معرفی کردن خشکم زد مادر امیر بود که اومده بود منو برای تولد امیر دعوت کنه . نمیخواستم قبول کنم ولی اونقدر مهربانانه و محترمانه دعوت کرد که ناخودآگاه پذیرفتم . خیلی خانم با شخصیتی بود و به این نتیجه رسیدم که امیر هم بچه همین مادره که عشقم اینقده آقاست .گیج بودم چون نمیدونستم چجوری باید به تولد برم بالاخره تصمیم گرفتم یه تونیک یقه شل سفید استین 3ربع با ساپورت پوشیدم موهام هم باز گذاشتم و آرایش کردم و با آژانس به آدرسی که مادر امیر داده بود رفتم . خیلی استرس داشتم از استرس دست نوک انگشتای پام سر شده بود . زنگ رو زدم و در باز شد یه خونه ویلایی بود با یه حیاط فوق العاده زیبا داخل حیاط شدم وسطای حیاط بود که یهو امیر جلوم سبز شد و محکم بغلم کرد و به خودش چسبوند . کل ماجرا رو براش تعریف کردم و اونم با عشق بوسیدم و منو رو پاهاش نشوند و گفت بهترین کادو تولدش رو گرفته و حالا نوبت من بود و برای اولین بار لبانشو با عشق بوسیدم که یهو صدای مادر امیر اومد که میگفت امیر جان نمیخای مهمونتو بیاری داخل از خجالت داشتم میمردم ولی امیر سرخوش میخندید .خیلی مهمونی عالی بود امیر به همه منو به عنوان نامزدش معرفی کرد و همه بهمون تبریک گفتند . به عنوان آخرین نفرات میخاستم برم خونه که امیر نذاشت و گفت خودش منو میرسونه و مامانش هم شماره منزلمون رو گرفت توی راه امیر چشمای امیر برق میزد وقتی رسیدیم دم خونه دلم نمیخاست بره دلم میخاست همیشه پیشم بمونه از روی صندلیم بلند شدم و روی پاهاش نشستم دستای امیر دورم حلقه شد محکم بغلش کردم و سرمو کردم توی گردنش و بوسیدم و بوییدم واقعا مست کننده بود برای من که بار اول بود این تجربه رو داشتم امیر هم کمرمو نوازش میکردم و دم گوشم حرفای عاشقونه میزد از یه طرف واقعا دلم میخاست هم خوابش بشم از یه طرف هم دلم نمیخاست دربارم فکر بد کنه خیلی سخت بود و بالاخره امیر بود که به این کشمکش پایان داد با گفتن عشقم فردا میبینمت یک هفته بعد مادرم تماس گرفت که دارن میان پیش من ، تعجب کردم اخه اون موقع پاییز بود وقت سفر نبود وقتی رسیدن مادرم گفت که مادر امیر تماس گرفته و مادرم اینا هم ترجیح دادن به جای اینکه من برم شهرمون اونا بیان پیش من تا بتونن درباره امیر تحقیق کنن .2روز بعد از اومدم خانوادم ، امیر و مامانش هم برای خواستگاری اومدن همه چیز به بهترین شکل پیش رفت خانوادم واقعا از امیر خوششون اومده بود پدرم میگفت امیر مرد زندگیه و مادم هم میگفت خانواده باشخصیت و اصیلی هستند و منم تو پوست خودم نمیگنجیدم همه چیز خیلی سریع پیش رفت یکماه بعد من و امیر با حلقه هایی در دست چپ به شهرشون بازگشتیم تا ی زندگی جدید رو با همدیگه شروع کنیم . امیر مرد گرم و پر احساسی بود هر شب پیش هم میخوابیدیم و عشق بازی میکردیم ولی امیر قول داده بود کار اصلی رو نگه داره برای بعد عروسی .هرشب بعد از شامی که یامن پخته بودم یا مادر ، امیر کمک میکرد ظرفها رو میشستیم و منو بغل میکرد و به تخت خوابمون میبرد لباسهامو در میورد و کنارم دراز میکشید و شروع میکرد به بوسیدن بدنم از گردن تانوک انگشتان پا و بعدش هم با سینه هام بازی میکرد و من عاشق همین کارش بودم و چون با این کارش صدامو درمیورد و منم خوب بلد بودم صداشو دربیارم با آلتش بزرگش که مستم میرد بازی میکردم ولی از خوردنش امتناع میکردم چون برام خوشایند نبود ولی امیر عاشق جوجو کوچولوی من بود و متخصص خیس کردنش و بعدش هم گذاشتن آلتش وسط پام و بالا و پایین کردن تا ارضا شدن . بعدش هم محکم بغلم همدیگه رو میکردی میخوابیدم .دوران قشنگی داشتیم ، چون دیگه بدون ترس و پنهان کاری و با آرامش همیشه باهم بودیم و این واقعا برام زیبا بود . امیر از هیچ محبتی دریغ نمیکرد و منم پایان سعیمو میکردم امیر کمبودی توی روابطمون حس نکنه . اونقدر پراحساس و لطیف برخورد میکرد که ناخودآگاه دلم میخاست خودمو دراختیارش بزارم ولی بنا به قولی که امیر به پدرم داده بود که تا عروسی نکردیم کاری نکنه دست از پا خطا نمیکرد و مردونه پای قولش وایستاده بود .6ماه از نامزدیمون میگذشت وامیر روز به روز کلافه تر می شد و منم نگران تر هرچی ازش میپرسیدم طفره میرفت تا اینکه ی روز شنیدم داره بامامانش صحبت میکنه و میگفت خسته شدم دیگه مهتاب زنمه دیگه تحمل ندارم مادر تورو خدا درک کن با خانواده مهتاب صحبت کن زودتر عروسی بگیریم .خنده اومد رو لبهام و کلی قربون صدقش رفتم عشقم واسه همین کلافه بود . تصمیم گرفتم اون شب واسش خاطره خوشل بسازم رفتم حمام و خودمو تمیز کردم یه لباس زیر سفید پوشیدم ( چون سبزه ام واقعا هوس انگیز شده بود ) و به تاپ پشت گردنی زرد و دامن کوتاه جین پوشیدم ویه صندل 10 سانتی، یه آرایش خوشگل کردم و با یه رژ قرمز ادکلن ورساچ کارمو تموم کردم . مادر امیر اونشب خونه دوستش دعوت داشت و من و امیر هم کلی وقت داشتیم . امیر رفته بود مامانشو برسونه تا برگشتنش منم خودمو با غذا پختن سرگرم کردم که یهویی از پشت یکی سفت چسسبید بهم از بوی عطرش فهمید امیره ، دم گوشم گفت امشب میخای بزنم زیر قولم عروسکم ؟ منم مستانه خندیم و برگشتم و زیر گلوشو بوسیدم و دستشو کشیدم و رو مبل نشوندمش و براش شربت و میوه آوردم و رو پاش لم دادم امیر هم محکم منو چسبیده بود به خودش فکر میکرد میخام فرار کنم ، همونجور که نشسته بود حس کردم زیر قلبمه شده وقتی دست زدم دیدم بله امیر عاقام راست کرده و منم شیطنتم گل کرد و خودمو بیشتر بهش مالیدم که صدای امیر دراومد مهتاب نکن نفسم کار دست جفتمون میدما منم نامردی نکردمو و بیشتر کونمو بهش مالیدم که یهویی دیم بی زمین و هوام جیغ میزدم و امیر قهقهه میگفتم بزارم زمین دیوونه اونم میگفت بهت هشدار دادم و بعدشم منو گداشت رو تخت و کنارم دراز کشیدد و شروع کرد به نوازش بدنم و منم لباساشو درآوردم و خودمو چسبودندم بهش گرمای بدنشو دوست داشتم امیر هم لباشو گذاشت رو لبهام و سوتینمو درآرود و شروع به بازی با سینه هام واقعا لذت بخش بود کنار کسی که عاشقونه میپرستیدمش بودم . امیر آروم شروع کرد به خوردن سینه هام مثل یه بچه و منم دستمو کردم بودم لابه لای موهاش و سرشو فشار میدادم و با صدای بلند آه میکشیدم امیر هم مدام قربون صدقم میرفت ، بعدش آروم کنارم دراز کشید و توی چشمام نگاه کرد خواستن توی چشمام موج میزد که آروم آروم جوجوم گرمای دستای قوی امیرم رو حس کرد و خودمو به دستاش سپردم یهویی امیر گفت تشنمه خواستم براش آب بیارم که کسمو کرد توی دهنش و شروع کرد به مک زدن واقعا دیگه تحمل ندااشتم و جیغ میزدم و میگفتم بکنم و امیرم حریصانه تر کسمو میخورد ، آروم خودمو از زیرش کشیدم بیرون و رفتم روش و شروع کردم با کیرش بازی کردن امیر آروم گفت نمیخای یه بار امتحان کنی؟با ترس سرمو نزدیک بردم و با تردید کیرشو گداشتم توی دهنم که صدای آه عشقم دراومد و کم کم به کارم ادامه دادم اولش بلد نبودم ولی بعدش خیلی خوب بود کیرشو لیس میزدم ولی نتونستم تا ته بکنم تو دهنم اخه خیلی بزرگ بود ، امیر یهو کیرشو از دهنم کشید بیرون و منو برد زیرش و روم دراز کشید منم آروم کیرشو گذاشتم دم سوراخم و بهش گفتم عزیزم من مال توام پس دلیلی برای صبر نداره امیرهم اروم اروم کیرشو هدایت کرد داخل اونقدر درد داشت که اشک تو چشمام جمع شده بود لبامو به دندون گرفته بودم که صدام درنیاد امیر که منو دید گفت میخای نکنم خانومی نمیخام اذیت بشی ولی من گفتم نه باید بالاخره تموم بشه امیر هم با صبر و حوصله کارشو انجام میداد هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر دردداشته باشه ولی بعدش کم کم لذت بخش شد و منم همراهیش میکردم امیرروم بود و خودشو عقب و جلو میکرد و منم با صدای بلند میگفتم نفسم تندتر تندتر و امیرهم تندتر میکردم و صدای خوردن تخماش بهم حس خوبی بهم میداد که یهو دیدم امیر خودشو کشید عقب و ابشو ریخت رو شکمم ، و کنارم دراز کشید منم با دستمال خودمو تمیز کردمو و رفتم روشکمش نشستم و عشقمو نگاه کردم .مهتاب – خرداد 92

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *