مهسا دخترخاله

0 views
0%

باسلام خدمت دوستان اين اولين رابطه سكس توزندگي منه وبراي شما ارسال ميكنم خواهشا نظرهم يادتون نره..اين داستان نيست بلكه حقيقته ودارم بخدا راستشو مينويسم حالا ميخواي باور كنيد يا نه..اول خودم مو معرفي كنم من رضاهستم 18سالمه باقد175وخوش چهره باكيري21سانت وعاشق سكسم…داستان واقعي من ازاينجا شروع ميشه يه روز رفتم خونه مادر بزرگم واسه كمك بهشون تا پردها روباز كنم اخه اون روز روزه خونه تكوني بود چون 2روز بعدش عيدنوروزبوداتفاقا اون روز دخترخالم مهسا اونجابود كه16سالشه ولي عجب گوشتيه دختري با قد متوسط وهيكل سكسي كه بهش نميخوره 16سالش باشه من هميشه تو كف اين دختربودم خلاصه بگذريم داشتم ميگفتم من رفتم اونجا ديدم اونجا فقط مادر بزرگم بودو مهسا خيلي خوشحال بودم كه مادر مهسا نيست اخه اگربود ومن نزديك مهسا ميشدم يااون بامن حرف ميزد مامانش بهش گيرميداد مادر بزرگم توي اشپزخونه مشغول شستن ظرف ها بود مهسا جون هم مشغول درس خوندن توپزيرايي بودمنم رفتم پرده هاي پزيرايي رو باز كنم رفتم پيش مهسا نشستم وگرم صحبت بودم وچندتا مسئله هم براش حل كردم بعدرفتم بيرون تاببينم اوضاع چه خبره ديدم مادر بزرگم خوابيده خواب رفته منم ازاين موقعيت استفاده كردمو نشستم كنارمهساجون به بهونه درس يادش بدم اين هم بگم من با يكي از دوستاي مهسا دوست هستم خلاصه درحال درس ياد دادن بودم گفت رضا ميشه بگي چطوري بادوستم دوست شدي منم مكث كردمو گفتم به توچه دوباره پرسيد رضا بگو ديگه منم يه دستي زدم گفتم شرط داره اينم گفت چه شرطي گفتم خودت بهترميدوني اينم گفت نه نميدونم بگوچه شرطي منم گفتم چيزي كه پسرا ازدختراميخوان يهوجاخورد و ساكت شد بعدچنددقيقه گفت نه ميترسم كسي بيادبرام بدبشه منم گفتم باشه فقط در حد ديدن و دست زدن اينم قبول كردو رفتيم توانباري.اول رو شلوار باهم ور رفتيم بعد كمي لب گرفتيمو بعد خودش شلوارشو داد پايين عجب كس سفيدو بي مويي داشت قلبم داشت تندتندميزد اخه اولين بارم بود كس از نزديك ميديدم بازبون باچوچولشوليس ميزدم حس كردم داره خوشش ميادهي چنددقيقه يه بار اهي ميكشيدبعدترسيدم يهويه نفربيادسريع جمع كرديمو رفتيم سراغ كارامون بهش گفتم كه شب به يه بهونه اي بخواب كه منم مياموباهم سكس كنيم اينم گفت باشه فقط دعا كن مادرم گيرنده كه شب ببردم خونه بعد يه لب گرفتم ازشو رفتمتاشب دل تودلم نبودخداخدا ميكردم كه هرچه زودتر شب بشه خلاصه شب شودو منم دم مغازه بودم كه ديدم دخترخالم بهم پيام داد مادرم رفته خونه منم شب ميخوابم اونجافقط چنددقيقه ديگه بيا تامامان بزرگ قشنگ بخوابه منم دل تودلم نبود اخ كه اين نيم ساعت برم 10ساعت بودخلاصه سرتونو درد نيارم رفتم تو خونه مادر بزرگم ديدم همه خوابن صداي دخترخالم زدم اونم امدتو پزيرايي خوابيدو منم روش خوابيدمو اول كمي لب بازي كرديمو بعدسينه هاشو خوردم بعدهم رفتم روكسش اينقدر ليسيدم تا صداش درامد بهش گفتم اروم باش تاكسي نفهمه دوباره شروع كردم به ليسيدن كسش تا جيغي كشيدو فهميدم ارضا شد حالا نوبت من بود كيرمو گرفت باهاش ور رفت ولي ساك نميزد خوابوندمش روي مبل وكمي كيرمو تف مالي كردمو گذاشتم دم سولاخه كونش خيلي تنگ بود لامسب نميرفت تو كمي بيشترفشاردادم تا راه بازشدو سركيرمبارك رفت تو بازدن چندبار تلمبه كيرمو تا ته جادادم توش يه ده دقيقه اي شد حس كردم داره ابم مياد منم با پایان فشار ابمو ريختم توكونش بعدچندتا لب ازش گرفتم ورفت خوابيد منم روي تخت خوابم برد.پاياننوشته رضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *