چند ماهی از ازدواجمون گذشته بود . می شه گفت هر روز چیزای جدیدی می دیدم . با ستاره دوست بودم . با هم چندین بار رابطه اسلیو و میسترسی داشتیم . ان قدر دوستش داشتم که حتی چند دفعه هم خواستگاریش رفتم . بالاخره ان قدر با هم حرف زدیم تا راضی اش کردم که با هم ازدواج کنیم . توی دو ماهی که با هم نامزد بودیم پایان حرفهامون رو بهم زدیم . شرایطش خیلی سخت بود ولی خب آرزوی من این بود . پایان آرزوم . شرایطش خیلی سخت بود . واقعاً باید مثل یه برده براش می شدم توی زندگیم . توی خونه یه جای خاصی داشتم . یه چیزی شبیه به یه لونه . همیشه قلاده گردنم بود ولی لباس نه باید تو خونه لخت باشم مگه اینکه ستاره دستور بده . خانواده ام که با ازدواج ما مخالف بودن ولی بعد از اصرار های من … اما وقتی که شرایط زندگیم رو ( نوع لباس و … ) رو دیدن به من می گفتن تو جادو شدی ولی من اینو دوست دارم . همیشه آرزوم بوده . ستاره به خانواده اش گفته بود که من برده اش هستم ، البته نه این طوری … مثلاً این جوری که ان قدر دوستش دارم حاضرم هر کاری براش انجام بدم و اون این جور کار ها رو دوست داره … ساعت 10 شب بود . تازه اومدم خونه . عین همیشه تا وارد شدم ستاره اومد جلوم . همیشه یه کمربند دستش می گرفت . کاملاً لخت شدم . قلاده ام رو از کنار اتاق _ جا رختی ) برداشتم و دور گردنم انداختم . دستام رو کنار کمرم گذاشتم و آروم رفتم پیش ستاره . خیلی دوستش داشتم . ستاره آروم با کمربندش منو می زد اما اینبار اون کار رو نکرد و محکم جلوم وایساده بود . بهم می خندید. خنده هاش مثل همیشه داشت منو تحریک می کرد . یه دامن تنگ تا وسطای رونش بود ، پوشیده بود . یه تاپ مشکی و باز . فوق العاده شده بود . فردا تعطیل بود و من خونه بودم . چند وقتی بود موهای بدنم رو نزده بودم . ستاره قلادم رو گرفت و بهم گفت … امشب خیلی کار داریم . فردا یه مهمون دارم . باید خوب آماده شی . از همکارامه … ( ستاره سر کار می رفت . توی یه شرکت واردات و صادرات فرش مسئول قسمت واردات از اروپا ( آلمان ) بود .) این کار رو به خاطر زبان آلمانی فوق العاده اش بلد بود . خانواده ستاره تو آلمان ساکن بودن ….منو ستاره با هم رفتیم حموم . یه اصلاح کامل انجام دادم . خیلی وقت بود ان قدر به خودم نرسیده بودم . ستاره سر شام به من گفت … فردا باید خوب جلوی همکارم آبرو داری کنی … یادت نره … قبلاً توی شرط های ستاره بود … حرفی که بهم زد . خیلی ترسیدم . دو دل شده بودم . باورم نمی شد که ستاره بخواد عملی اش کنه . شب اصلاً خوابم نبرد . صبح که بیدار شدم طبق معمول خونه رو مرتب کردم . جارو و … صبحونه رو آماده کردم . با ستاره صبحونه خوردیم . طرفای عصر ستاره رفت آرایشگاه . تا اون برگرده من همه چیز رو آماده کردم . همه وسایلی که برای یه شب اسلیو و میسترس و کلاً سکسی آماده باید باشه … ساعت 7 شب بود که ستاره برگشت . واقعاً زیبا شده بود . به پاهاش افتاده بودم … عین چی داشتم پاهاشو می بوسیدم … قلادم رو کشید و بستم . گفت صبر کن . امشب رو هیچ وقت فراموش نمی کنی … در می زدن . در رو باز کردم . ستاره منو توی لونم برد . ( توی اتاق ) بستم . گفت صبر می کنی تا بیام دنبالت . ستاره در رو باز کرد . یه خانم و مرد هم سن و سال ما ( حدوداً 30 ساله ) وارد شدن . داشتن گرم با هم سلام و احوال پرسی می کردن . دوست ستاره سحر چند سالی ایران نیومده بود . همسرش مهران برای اولین بار بود که ایران میومد . مهران و سحر کارمند یه شرکت بازرگانی تو آلمان بودن . اتفاقی وقتی با ستاره روبرو شده بودن … ستاره اونا رو دعوت کرده بود که بیان خونه ما . سحر هم مانتوش رو در آورد . معلوم بود خیلی به خودش رسیده ( هم اون هم شوهرش ) مهران یه مرد چهار شونه بود . سنش بیشتر از سحر بود . فکر کنم حدوداً 39 سال رو داشت . از وضعش می شد فهمید که خیلی پولداره . نگاهای هیزش به رونها و ساق پاهای ستاره که از دامن تنگ و باز ستاره بیرون زده بود ، مخصوصاً با نوع نشتن ستاره که پاشو روی اون یکی پاش انداخته بود … تابلو بود . سحر سراغ شوهر ستاره رو گرفت که ستاره گفت … آخ . اصلاً یادم رفت . بذارید برم سهیل رو بیارم . وقتی داشت بلند می شد آروم می گفت … می دونید سهیل سگ خجالتی ایه . تا نرم بیارمش خودش نمی یاد … می دونی سحر نیس من نمی ذارم لباس تنش باشه ، خجالت می کشه … الان لخته . قلاده اش رو هم که نگو … سحر هم که با مهران داشتند می خندیدن … گفت . منتظرم این آقا سهیل رو ببینم . که ستاره زد زیر خنده وگفت … البته آقا ؟ … آخیش یه ذره هم کیر داره … باید ببینی . وای که چه قدر مسخره است لختش … ستاره اومد پیش من و آروم بازم کرد . قلاده ام رو گرفت و منو پشت خودش سمت پذیرایی برد . با اومدن من سحر زد زیر خنده . مهران هم همینطور . من سرم رو انداخته بودم پایین . ستاره منو جلوی پاهای سحر و مهران برد . بهم گفت یالا بلند شو سهیل … من بلند شدم و دستم رو جلوی کیرم گرفتم و سلام و علیک کردم . ستاره یه وشکون آروم از من گرفت و گفت … این آدم بشو نیست … دستات پشتت . تا حالا ان قدر کیرم بزرگ نشده بود . ستاره منو خوب نشون داد . بعد منو کنار خودش برد . خودش روی صندلی نشست و منم کنار ستاره روی زمین چهار دست و پا شدم . مهران دم گوش سحر یه چیزایی گفت و سحر بلند خندید و به مهران گفت … پر رو . خجالت بکش . مهران دستش روی رونای سحر بود … ستاره بلند شد و کنار مهران و سحر رفت . خم شد و گفت . مهران چی گفت ؟ سحر خندة آرومی کرد و گفت … می گه کاش می کردم این ستاره خانم رو هر سه تاشون زدن زیر خنده … من داشتم خورد می شدم . ستاره کنار سحر ( صندلی بقلی مهران ) نشسته بود . اروم پاهاشو باز کرد و یه لنگه پاشو روی میز گذاشت . ستاره منو صدا کرد . گفت … سهیل خوب بهت گفتم که چی کار می کنی … بدو ببینم … ستاره روی پای چپش تف کرد و اونو جلوی من گذاشت . بعدش اروم من پای چپش رو لیس زدم … بعد پای راستش رو جلوم گرفت … بلند کردم و آروم رو پاهای مهران گذاشتم …. مهران می خندید . مهران یوهو گفت . قبول باختم . بلند شد و پیرهنش رو در آورد . مهران قلاده منو گرفت . یه ذره کنار کشیدم . ستاره و سحر داشتن ما رو نگاه می کردن … مهران کامل لخت شد . وقتی برگشتم دیدم ستاره هم داره لخت می شه … هم سحر . مهران کامل لخت شده بود . بدنش ورزشکاری بود . ستاره آروم سر منو گرفت و برد جلوی کیر مهران … می گفت . نیگا کن … به این می گن کیر نه مال تو … مهران داشت سینه های ستاره رو می مالوند . ستاره یوهو گفت … سهیل بیکار نباش . کیر آقای مهران . فکر کنم خیلی بخواد یه سگ براش ساک بزنه . سخت بود ولی … آروم کیرش رو لیس می زدم . سحر و مهران همدیگرو بقل کردن . مهران داشت کیرش رو می کرد تو کس ستاره … همین طور که مهران ستاره رو می کرد من تخم ها و … رو لیس می زدم . ابش داشت می یومد … سحر هم به اونا ملحق شده بود … حسابی با هم سکس کردن . بعضی وقتا از من کمک می خواستن … یه بار سحر بهم گفت یالا … توله سگ . بیا اینوریش کن … که من اروم ستاره رو از پشت خوابوندم … مهران که داشت آبش می یومد ، ستاره به من گفت بیا اینجا … دهنت رو باز کن سهیل … وقتی داشت آب مهران می یومد ، ستاره کیر مهران رو تو دهن من کرد و مهران آبش رو اون تو خالی کرد … ستاره گفت اگه بتونی بخوریش جایزه داری … تا جایی که می شد قورت دادم . آفرین ستاره برام خیلی ارزش داشت . چند دقیقه بعد سحر کنارم اومد و یه سوزش پایان بدنم رو گرفت . سحر چند تا با کمربند به من میزد . سحر به من گفت … پارس نمی کنی ؟ … من شروع کرده بودم … هاااااااپ ….. هااااااااااااااااااااپ . ستاره و مهران همدیگر رو بغل کرده بودن . ستاره گفت یه دستمال بیارم و شروع کردم به تمیز کردن مهران … مهران بهش خیلی خوش گذشته بود . وقتی یه ذره بهتر شدن ، سحر که معلوم بود هنوز حشریه من رو دراز کرد و کسش رو رو دهن من گذاشت … می گفت لیس بزن … ستاره با چشاش بهم گفت انجام بده … بعد از اینکه سحر هم ارضا شد … ستاره قلاده ام رو گرفت و گفت … بچه ها ببینین سگم کیرش داره می ترکه … سحر آروم با دستاش اونو مالوند . ستاره گفت … کافیه . بسه . خودت سهیل . نشون بده چه توله سگی هستی … ستاره منو برد جلوی سحر و مهران . منم اونجا خود ارضایی کردم . داشتم جق می زدم . آبم داشت می یومد … به ستاره گفتم برم کنار … ستاره گفت نه منو جلوی خودش برد . آبم روی ستاره ریخت . روی سینه ها ( لباسش ) . ستاره می خندید و به سحر می گفت … باید یه ذره باهاش کار کنم . تازه کاره …نوشته Arash_slv
0 views
Date: November 25, 2018