شنبه صبح که از خواب بيدار شدم خيلي عصبي بودم باز هم به شاهين مرخصي نداده بودن اين هفته دوم بود که شاهين رو نديده بودم ديگه با همه وجودم کير ميخواستم شهوت همه وجودم رو گرفته بود توي راه دانشگاه فقط چشمم به زيپ مرد ها بود توي اين همه چيز فقط چيزهايي رو که شبيه کير بود ميديدم نتونستم توي دانشگاه بمونم بايد ميرفتم خونه بايد ميرفتم توي حموم و يه دوش آب سرد ميگرفتم ولي اگه با آب سرد درست نميشد ديگه مجبور بودم که خودم يه کاري بکنم ديگه طاقت نداشتم ساعت 12 بود که رسيدم خونه جولوي آيينه لباسام رو در آوردم بدنم رو تماشا ميکردم ديگه يه پارچه آتيش بودم داشتم گر ميگرفتم حولم رو تنم کردم و رفتم توي حموم ميدونستم که ديگه از آب سرد هم کاري بر نمياد آب گرم رو باز کردم تا وان پر بشه به دروازه بهشتم که الان ديگه مثل جهنم داغ بود نگاه کردم حسابي باد کرده بود و سفت شده بود دستم رو گذاشتم روش اون قدر داغ بود که حس کردم دستم رو ميسوزونه يه دفعه صداي زنگ در رو شنيدم واي شاهين اگه شاهين باشه همون جولوي در زيپش رو باز ميکنم با عجله اف اف رو برداشتم ………….واي ديگه بدتر از اين نميشد توي اين وضعيت خالم از شهرستان اومده کاش اقلا يه ساعت ديگه ميومد حالا من با اين آتشي که از دروازه بهشتم داره من رو ميسوزونه چي کار کنم خالم اومد بالا نشست و گفت که با عباس اومده عباس نامزد خالم بود درست چهار ماه بعد از اين که از شوهر اولش جدا شد با عباس نامزد شده بود ولي الان سه ساله که با هم نامزد هستن و ازدواج نميکنن بعضي وقتها فکر ميکنم که نامزد بهانه است براي اين که کسي نگه چرا با هم هستين خاله من هم بعد از طلاق با مادر بزرگم زندگي ميکنه به همين خاطر نميتونه زياد با عباس باشه فقط وقتي خونه خالي ميشه و تقريبا ماهي دو شب هم ميان تهران وقتي که ميان تهران جاي من روي کاناپه توي حاله و اونا توي اطاق خواب ميخوابن و لي چون خالم ميدونه که معمولا روزهاي تعطيل شاهين پيش منه وسط هفته ميان منم بدم نمياد چون آشپز خونه من کنار اطاق خوابه ديوار بين آشپز خونه و اطاق خواب هم سرتا سرش آيينه شده فقط يه نوار بيست سانتي شيشه آبي که براي قشنگي بالاي آيينه کار گداشته شده اما چون سقف آشپز خونه سقف کاذبه و از اطاق خواب پايين تره کسي نميتونه بفهمه که از توي آشپز خونه ميشه توي اطاق خواب رو ديد هميشه وقتي که خالم و عباس ميرفتن توي اطاق خواب يک ربع بعد من ميرفتم توي آشپز خونه و يه صندلي ميزاشتم روي ميز ناهار خوري و در سقف کاذب رو باز ميکردم و از پشت اون شيشه دادن خالم رو تماشا ميکردم اما چون تخت درست روبه روي ديوار بود و عياس هم هميشه وسط پاهاي خالم بودنميتونستم کس خالم رو و کير عباس روخوب ببينم اما ميديدم که خالم ميخوابه و عباس کيرش رو ميزاره وسط سينه هاش بعد هم توي همون حالت داخل خالم ميکنه و بعد خالم بر ميگرده و چهار دست و پا ميشه و عباس چند دقيقه در اين حات خالم رو ميکنه بعد عباس ميخوابيد و خالم روي کيرش مينشست و وقتي چند بار تکون ميخورد از حالت خالم ميفهميدم که کنده شده بعد خالم دمرو ميافتاد روي تخت و عباس ميرفت روي خالم از اون جايي که من بودم نميتونستم درست ببينم که کجا فرو کرده ولي چون که خالم کونش رو بيرون نمي انداخت ميشد فهميد که داره کون خالم رو ميکنه براي اين که ميتونستم اين صحنه ها رو ببينم هميشه از اومدنشون خوشحال ميشدم اما الان با اين وضعيتي که من داشتم احتياجي به ديدن نبود راستش ميدونستم که خالم اول با عباس آشنا شده بود و بعد به خاطر عباس از شوهرش جدا شده بود به همين خاطر هم هميشه برام سوال بود که براي چي به خاطر عباس از شوهراولش جدا شده شوهر اولش يه پسر بيست و شش ساله خوش تيپ و پولدار بود اما عباس يه مرد نخراشيده سي و هفت هشت ساله که قيافه خوبي هم نداشت خوب علف بايد به دهن بزي شيرين باشه وقتي از خالم پذيرايي کردم سراغ عباس رو گرفتم گفت رفته خريد کنه و بياد من هم رفتم توي حموم و قبل از رفتن يه دست لباس راحت براي عباس و خالم دادم و گفتم عباس که اومد بگو اين ها رو بپوشه و راحت باشه منم ميرم يه دوش بگيرم و بيام خالم به شوخي گفت پس ديشب تنها نبودي منم فقط خنديدم آخه نميتونستم بهش بگم الان دو هفته است که توي کف يه ماچم تا چه برسه به شب و حموم واجب شدن رفتم توي حموم حموم آپارتمان من توي اطاق خوابه ولي من چون تنها هستم و به دو تا اطاق احتياجي ندارم اطاق بزرگه رو که حموم توي اون نيست رو براي خواب برداشتم و اطاق کوچيکه رو که حموم توي اونه و خيلي هم کوچيکه رو تبديل کردم به اطاق لباس ها يعني توي اون اطاق چند تا رگال لباس گذاشتم و مانتو و لباس ها و پالتو هام رو توي اون اطاق آويزون ميکنم يه آيينه قدي و و يه ميز دستشویی هم توش گذاشتم تا وقتي که از حموم ميام همون جا موهام رو سشوار بکشم و آرايش کنم اين طوري ديگه اطاق خوابم هم کم تر به هم ميريزه ولي به خاطر قشنگي و آرايش قبل از خواب يه ميز دستشویی شيک هم توي اطاق خواب دارم قبل از رفتن به حموم يه کم خودم رو توي آيينه نگاه کردم حوله رو باز کردم و قشنگ توي آيينه هيکلم رو برانداز کردم واي که الان اين هيکل فقط يه مرد کم داشت رفتم توي حموم ولي مجبور بودم زود بيام بيرون از حموم که اومدم بيرون صداي خالم رو شنيدم که ميگفت يه کم و عباس بهش ميگفت پدر الان مياد بزار واسه شب خالم بهش گفت ميرم ميگم نياد من نميتونم تا شب صبر کنم زود برگشتم تو خالم اومد پشت در و منو صدا کرد و گفت چرا نمياي منم نخواستم خالم مثل من توي کف بمونه بهش گفتم خاله ببخشيد من خيلي وقته حموم نميومدم بايد حسابي کيسه بکشم يک ساعتي کار دارم خالم برگشت من دو باره اومدم بيرون شنيدم که خالم به عباس ميگفت حالا حالا ها نمياد زود بزارتوم که دارم ميميرم ديگه طاقت نداشتم نگاهشون کنم برگشتم توي حموم حالا ديگه فرصت داشتم که حسابي دستام رو بهشتي کنم رفتم توي وان چشمام رو بستم و دستم رو گذاشتم روي کسم ……………….دوش رو بستم صدايي نميومد معلوم بود که کارشون تموم شده منم يه کم راحت شده بودم اما دست مالي کجا و بغل يه مرد کجا اما به هر حال يه کم راحت شده بودم حولم رو تنم کردم و بدون اين که ببندمش از حموم اومدم بيرون که يه دفعه چشمم به عباس افتاد که داشت شورتش رو پاش ميکرد واي …………..چشمم که به کيرش افتاد گيج شدم درست به اندازه يه دست يعني به اندازه فاصله آرنج تا نوک انگشتاي دست و شايد به همون کلفتي با اين که من دو تا دوست پسرام کير کلفت بودن ولي با ديدن اين واقعا يکه خوردم نميدونم چه قدر همين طوري نگاهش کردم اما يه دفعه متوجه شدم که اون هم مات داره منو نگاه ميکنه تازه فهميدم که منم حولم رو نبستم مثل اين که اون هم خشکش زده بود چون يه دفعه به خودش اومد و سريع شورتش رو بالا کشيد معلوم بود که حسابي کفش بريده چون با اين که همين الان خالم رو کرده بود تا من رو ديد خشکش زد خالم بيست و هشت سالشه و هم خوشکله و هم خوش هيکل اما نوزده سالگي ازدواج کرده بود شش سال شوهرش اون رو کرده بود و الان هم سه ساله که عباس داره ميکندش با شهوتي که خاله من داره و اون شوهرش که توي بيست سالگي باهاش ازدواج کرده بود و توي بيست و شش سالگي طلاقش داده بود ميدونستم که همه اون شش سال رو حد اقل هفته اي سه بار خالم رو ميکرد و اين سه سال آخر هم که عباس با اين شدت کس و کونش رو ميگاييد فکرش رو بکن هفته اي سه بار ميشه سالي 144 بار که توي نه سال ميشه 1296 بار حالا بگذريم از اين که اولاي ازدواجشون هرشب دوبار شوهرش ميگاييدش و هر بار که با عباس با هم هستن عباس اقلا سه چهار بار از عقب و جولو ميکندش فکرش رو بکنيد اگر تو هر بار کردن فقط ده بار عقب و جولو بشه يعني 12960 بار کير داخل کس و کون خالم شده يعني 6480 بار داخل کونش و 6480 بار داخل کسش اونم اين کير و کير شوهر قبليش که يه بار ديد زده بودم و اون هم بزرگ بود خوب طبيعيه که اين کس و کون ديگه نميتونه براي يه مرد عالي باشه و عباس با اين که اون رو کرده بود يه دفعه يه دختر 21 ساله تر و تميز ميبينه که همه بدنش تازه و لونده بيخود نبود که کف کرده بود منم که خودم تا حالا فقط پنج تا دوست پسر داشت با يکي که فقط حرف ميزدم اون چهار تاي ديگه هم دوتا شون فقط يکي دو بار لاي پام گذاشته بودن چهارمي هم حد اکثر پنج شيش بار منو کرده بود فقط شاهين بود که توي اين سه سالي که باهاش دوست بودم دائم منو ميکرد که اون هم اوايل جا نداشتيم و به زور هم رو ميديديم واين يه سالي که تهران سربازه هفته اي يه شب مياد و دو سه بار منو ميکنه که با وقتايي که نميتونه بياد و شبايي که خسته است و فقط يه بار ميکنه حد اکثر ميشه پنجاه بار که اگه توي هر بار ده دفعه عقب و جولو بکنه حد اکثر ميشه گفت 500 بار کير توي کونم رفته که اصلا با اون 6480 بار خالم قابل مقايسه نيست تازه يه کس دست نخورده و سينه هاي سفت تازه هم دارم خوب عباس همه اين حساب کتاب ها رو با کردن خالم و ديدن من فهميده بود زود حولم رو بستم و گفتم ببخشيد نميدونستم شما اين جا هستيد اون هم با سرعت شورتش رو بالا کشيد و گفت شما ببخشيد فکر نميکردم الان بياييد بيرون …….. راستش ………….. خواستم لباسم رو عوض کنم ……که ………شما خيلي…..ببخشيدا ولي شما واقعا قشنگ و خوش هيکل هستيد و رفت بيرون از اين خرفش يه کم چندشم شد چون از قيافش خوشم نميومد اما از اين که درست بعد از کردن خالم با ديدن من کف کرده بود حال کردم آخه خالم توي فاميل به خوشگلي و خوش هيکلي معروفه پس من از اون بهتر بودم و به خاطر اين داشتم کيف ميکردم خالم اومد و از من عذر خواهي کرد و گفت ببخشيد عباس جولوي من لباس عوض نميکنه اومد اين جا منم خنديدم و گفتم عيب نداره ولي راستش دلم برات سوخت چه طوري تحمل ميکني خالم خنده اي کرد و گفت تحمل ميکنم ؟ وا واسه همين ميخوام زنش بشم تو هم يادت باشه اول امتحان کن بعد شوهر کن تا مثل من مجبور نشي طلاق بگيري و خانم يکي ديگه بشي تازه معماي طلاق خالم برام حل شده بود اما به نظرم احمقانه اومد ازدواج فقط به خاطر بزرگي کير ياد يه ساعت پيشم افتادم که داشتم گر ميگرفتم فکر کردم اگه يه ساعت پيش همين عباس ميومد و ميگفت به شرط اين که خانمم بشي ميکنمت قبول ميکردم يا نه راستش مطمئن نيستم که قبول نميکردم توي اون حالي که من داشتم حاضر بودم به خاطر کير هر کاري بکنم همون وقت بود که تصميم گرفتم هر وقت خواستگار قرار بود برام بياد قبلش يه کاري بکنم که توي خواستگاري فقط چشمم به کير داماد نباشه حالا يا مثل امروز خودم آبم رو بکنم يا با شاهين باشم .ناهار رو خورديم وخالم و عباس به بهانه خستگي رفتن توي اطاق خواب ولي من ديگه ديدشون نزدم ترسيدم که بازم شهوتي بشم بعد از خواب بعد از ظهر رفتيم بيرون و يه کم گشت زديم بعد شام رو هم بيرون خورديم و عباس ما رو رسوند خونه و رفت و گفت به يکي از دوستاش سر ميزنه و بر ميگرده ميرفت دنبال مشروب هر وقت ميومدن تهران کارشون همين بود يه کم مشروب ميخوردن وميرفتن توي اطاق خواب .من وخالم اومديم توو تا عباس برگرده کلي راجع به کير عباس و خيلي چيز هاي ديگه که همش ربط به سکس و رابطه خانم و مرد داشت با هم صحبت کرديم .عباس که اومد رفت توي آشپز خونه و بر عکس هميشه که فقط دو تا استکان بر ميداشت و ميرفتن توي اطاق خواب مشروب رو با سس گوجه فرنگي و چيز هاي ديگه قاطي کرد و ريخت توي پارچ و آورد يه استکان براي خودش ريخت و يه استکان براي خالم به من هم تعارف کرد اما من هيچ وفت جولوي خالم مشروب نخورده بودم يعني فقط با شاهين مشروب خورده بودم خالم که معلوم بود خيلي عجله داره سريع استکان رو سر کشيد و دومي رو هم ريخت و سر کشيد و قبل از اين که عباس مشروبش رو بخوره بلند شد و گفت مهسا خوابش مياد بهتر زود بريم و بلند شدن رو رفتن من هم چراغ رو خاموش کردم و لخت شدم و رفتم روي کاناپه و پتو رو کشيدم روم و شورت وکرستم رو هم در آوردم با رفتن عباس و خالم باز بدنم داغ شده بود يه کم کونم رو از پتو دادم بيرون خنکي بيرون پتو که به کونم ميخورد خوشم ميومد منتظر بودم که يه ربع بگذره تا برم براي تماشا بدنم داغ شده بود دستم رو ميکشيدم روي دسته کاناپه چشام رو ميبستم تا فکر کنم که اين دسته کاناپه نيست و کير حتي يه لحظه هم کير عباس از جولوي چشمم دور نميشد ديگه بدنم ميلرزيد ساعت رو نگاه کردم يه ربع شده بود اما ديگه احتياجي به ديدن اونا نداشتم همه بدنم گر گرفته بود مثل دييونه ها شده بودم زير لب هي ميگفتم کير قربون کير برم کير ميخوام و با دستم کونم رو که بيرون پتو بود ميماليدم و با دست ديگم کسم رو ميماليدم کير ميخواستم فقط کير ميخواستم به خالم حسوديم ميشد عباس هز قيافه اي که داشت يه کير داشت که الان داخل خالم بود و من الان فقط کير ميخواستم قيافه برام مهم نبوم دلم ميخواست يه کير دم کونم باشه و بهم فشار بده و يه دست مردونه روي کسم باشه و يه لب داغ مردونه پشت گردنم رو ببوسه دستم رو بردم دم سوراخ کونم و خودم رو انگشت کردم نميرفت تو انگشتم رو با لبم خيس کردم ودوباره به کونم فشار دادم چشمام رو بستم و گفتم کاش الان يه کير دم کونم بود انگشتم رو دوباره با لبم خيس کردم ميخواستم دوباره بزارمش دم کونم که يه دفعه ديدم يه چيز داغ دم کونمه گرم و نرم نميدونستم تصوره يا واقعيت کاش واقعي بود گرفتمش توي دستم آره يه کير خيلي کلفت تصور نبود ترسيدم که نکنه دزد باشه ولي دلم نميخواست از دستش بدم آروم توي دستم ماليدمش اونم يه کم بيشتر به کونم فشار آورد خواستم سرم رو برگردونم ولي ترسيدم که يه غريبه يه دزد باشه اگه سرم رو برميگردوندم بايد داد ميزدم ولي دلم نميخواست ميخواستم بهم فشار بده يه دفعه ياد عباس افتادم پاک فراموش کرده بودم که عباس اين جاست کيرش رو با دستم سبک سنگين کردم چرا مثل اين که خودش بود بر نگشتم خودم رو زدم به خواب که مثلا من توي خواب هستم اگه خالم بيدار بشه بگم توي خواب عباس اومد سراغم ديم بيشتر به کونم فشار آورد با حالتي که انگار توي خوابم يه تکون خوردم و کونم رو حسابي انداختم بيرون اونم کيرش رو گذاشت دم کونم ولي داخل نکرد آروم فشارم ميداد دستش رو آورد روي سينه هام و آروم ميماليدشون سرش رو آورد جولو که لبم رو ببوسه اما لب بهش ندادم فقط کيرش رو ميخواستم يه تکون به خودم دادم و کاملا دمرو شدم اون هم اومد روم و شروع کرد به بوسيدن و ماليدن من اون قدر من رو ماليد و بوسيد که ديگه کلافه شده بودم دلم نميخواست که بهش حال بدم فقط ميخواستم کيرش رو داخلم کنه واسه همين هم خودم رو زده بودم به خواب براي همين نميتونستم بهش بگم که منو بکنه از ماليدن و بوسيدنش هم کلافه شده بودم حالا يه کير وسط پاهام بود کسم آتيش بود داشتم کنده ميشدم ولي نميتونستم بگم کونم رو بکنه اون هم که ميدونست من دخترم فقط لاي پام گذاشته بود و احتمالا ميترسيد که توي کونم بکنه با حالت خواب آلوده که مثلا توي خواب حرف ميزنم گفتم کير ……………..کونم کير ميخواد گفت چيه عزيزم ولي حرفش رو جواب ندادم باز با همون حالت گفتم خاله عباس کونت رو کرده من خيلي دوست دارم کونم رو بکنن کاش من هم نامزد داشتم ولي با حالتي که مثلا دارم خواب ميبينم و نامفهوم حرف ميزدم اما فهميد کيرش رو گذاشت دم کونم آروم فشار داد انگار داشت کونم منفجر ميشد تکون خوردم تا حسابي باز بشم اون هم شروع کرد به فشار دادن ديگه واقعا سوراخ کونم داشت منفجر ميشد اون قدر درد داشت که داشتم از لذت بيهوش ميشدم اون هم به آرومي داشت داخل ميکرد واي که نميدونيد درد کون دادن چه قدر خوبه هرچي بيشتر درد داشته باشه همون قدر بهتره ديگه داشتم کنده ميشدم که کلاهک کيرش داخلم شده بود داشت بقيه کيرش رو فرو ميکرد از لذت بيهوش شدم ديگه هيچ چيزي نفهميدم فقط صداي نفس زدنش رو ميشنيدم و ضربه هاي دلش که به کونم ميخورد و لاي پاهام که از آب کسم اون قدر خيس شده بود که انگار يه پارچ آب رو خالي کردن روي پاهام ديگه هيچ چيزي نفهميدم تا اين که صداي خالم رو شنيدم که ميگفت پاشو لباس بپوش عباس اومده به من ميگه برو مهسا رو بيدار کن همه کس و کونش افتاده بيرون از خواب بلند شدم ساعت يازده بود دست به پاهام کشيدم معلوم بود که حسابي آب از کسم کنده شده و شب تا صبح خشک شده اما روي کونم اثري از آب نديدم وقتي بلند شدم عباس يه جوري من رو نگاه ميکرد اما راستش هنوز که شش ماه از اون شب ميگزره نفهميدم که اون شب عباس منو کرده بود يا براي اين که همه کس و کونم رو خوب ديده بود اون طوري من رو نگاه ميکرد اگه خواب ديده بودم پس اون فشاري که دم کونم حس ميکردم چي بود اگر هم خواب نبود و منو کرده بود پس چرا هيچ اثري از آبش روي کونم نبود تازه بعد از اون شب شش هفت بار ديگه هم اومدن تهران و شب موندن اما هيچ اتفاقي نيافتاد اگه منو کرده بود باز هم ميومد سراغم اما نيومد راستش صبح که از خواب بيدار شدم مطمئن بودم که عباس ديشب منو کرده و به خاطر همين هم ترسيدم که از خالم بپرسم که ديشب کي خوابيدين تا بفهمم که بالا خره من خواب ديدم يا واقعا عباس منو کرده اما بعد که ديدم رفتار عباس هيچ تغييري نکرده بود به شک افتادم خلاصه هرچي که بود اون شب خيلي حال کردم و همش ميگم يه شب خوب و مرموز حالا شما ها فکر ميکنين که بالا خره عباس اون شب منو کرده يا من خواب ديدم.نوشته مهسا خوشگله
0 views
Date: November 25, 2018