مهمونی رفتنم ولی کاش نمی رفتنم

0 views
0%

من غزل 20 ساله حدود 3 سال پیش یروز عصر قرار بوود با دوستم (عسل) بریم بیرون بگردیم گفت تولد یکی از دوستاشه اصرار کرد منم برم باهاش .رفتیم چندتا دختر و چندتا پسر بودن .من خیلی خجالتی بودم تا اون زمان دوست پسری نداشتم . ی گوشه واسه خودم نشسته بودم و با موبایلم ور میرفتم . دیدم ی مرده خوشتیپ و قدبلند و خوش قیافه (سیاوش) اومد کنارم نشست و یه مشت سوال پرسید چند سالته ؟ چی میخونی ؟ و … (خیلی قشنگ حرف میزد)منم بهش ج میدادم . دستمو گرفت منو برد پیش دوستاش گفت این دوست دختر منه …منم چون ازش خوشم اومده بود هیچی نگفتم … بعد از 1ساعت که اونجا نشسته بودیم به عسل گفتم بریم دیگه بسه . ولی چون اونجا با دوس پسرش (امین) بود گفت نه یکم دیگه هم بمونیم.سیاوش دستمو گرفت گفت بیا بریم تو اتاق باهم حرف بزنیم .منم رفتم. یه مشت سوال ازم پرسید. خوابیده بوود رو تخت و حرف میزد. منم رو تخت نشسته بودم.. دستمو گرفت منو کشوند سمته خودش منم کنارش خوابیدم (اولین باری بود انقدر نزدیک ی پسر بودم تا اون موقع حتی دست پسر هم نگرفته بودم) کم کم لباشو اورد نزدیک لبم. لبمو بوسید و میمکید..دست میکشید تو موهام من اولش هیچ کاری نمیکردم ولی بعدش هر کاری اون میکرد منم میکردم.بلند شدیم دیرم شده بوود میخواستم برم گفت شمارمو میخواد اولش یکم ناز کردم ولی بعدش شمارمو دادم . خیلی ازش خوشم اومده بوود . شب بهم اس ام اس داد گفت خیلی ازم خوشش اومده و میگگفت خیلی خوشگلم .. یه هفته فقط تلفنی باهم حرف میزدیم یا اس میدادیم .. یروز گفت دیگه طاقت ندارم و میخوام دوباره ببینمت من قبول کردم گفتم کجا ؟ گفت خونمون آخه میترسم کسی ببینتمون و واست بد بشه منم که نمیدونستم چه قدر پسرا . . . بگذریم بالاخره قبول کردم و رفتم خونش اولش حرف میزدیم بعد لبامو خورد آروم دستشو میمالوند به تنم سینمو میمالید بلوزمو در اورد بعدشم سوتینمو .. ولی از این بیشتر بهش اجازه نمیدادم هر چی اصرار میکرد میگفتم نه ولی بعد از کلی اصرار بزور شلوارمو در اورد از رو شرت میمالوندم …رفته بودم تو حال خودم که دیدم شرت پام نیست … با دستش همه جامو میمالوند و ازم لب میگرفت .. ازم پرسید تاحالا سکس داشتی ؟ گفتم نه . ولی اون باور نکرد گفت حالا دلم میخواد با من سکس داشته باشی گفتم نه نمیخوام … میخواست بکنه توو گفتم نه خواهش میکنم گفت مگه oen نیستی ؟ گفتم نه . گفت باشه . از پشت میکنم گفتم نه خواهش میکنم نه . قبول نمیکرد وحشی شده بود به زور از پشت برم گردوند محکم کرد توو … از درد داشتم میمردم که دیدم در اورد گفتم چی شد گفت هیچی نمیخوام برو خودتو بشور ..رفتم خودمو بشورم دیدم پر ازخونم ازش پرسیدم چکار کردی ؟ رنگش پریده بوود گفت هیچی پشتت زخم شده خیلی حالم بد بوود فشارم افتاده بوود نفهمیدم چجوری لباسامو پوشیدم و رفتم … تو راه تا خونه پیاده رفتم و همش گریه زاری میکرم … اومدم خونه زنگ زدم عسل کلی واسش گریه زاری کردمو موضوع رو گفتم.. چجوری میتونستم تو روی مادر پدرم نگاه کنم . منی که تاحالا پسری بهم دست نزده بوود . یه روزه دختریمو از دست داده بوودم … شب و روز نداشتم ..کارم شده بوود پنهان شدن از دید مادر پدر و گریه زاری کردن … شبش بهش زنگ زدم که باهاش دردودل کنم گفت رفته اصفهان پیش مامانش . زنگ زدم عسل گفت رفته پیش امین گفته سیاوش پرده دوستتو زده حالا هم از ترسش رفته اصفهان … اینو که شنیدم دنیا واسم تاریک شد دلم میخواست بمیرم .. تاحالا هم جرات نکردم برم دکتر زنان … میترسم بهم بگه پرده ندارم …اون وقت چطور میتونم زندگی کنم … خدایا دلم میخواد بمیرمای کااش هیچ وقت به اون مهمونی نمیرفتم و سیاوشو نمیدیدم ای کاشنوشته غزل

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *