مهین جون….

0 views
0%

با سلام من ح هستم و 19 سالمه و یه دختر خاله به نامه مهین دارم که دانشجو است مهین 21 ساله با اندامی درشت و موهای خرمایی بلند تا باسنش میرسه وسینه های درشت به قوله خودش هفتادو پنجته چشمهای قهوه ای سوخته و از پایین هم که نگو وقتی موهای پاشو میزد دوست داشتی روش عسل بریزی و بخوری این مهین ما که من بهش میگم مهینی یه پدر داره که خیلی بد دله یادمه یه روز داشتم خونشون عکسشو میگرفتم اونم به خودش رسیده بود و حال میکردیم که یهو سر رسید و کلی دعوا کردو مهین هم کتک مفصلی خوردو همه چیز بهم ریخت تا 6یا 7 ماه خوونه هم نمیرفتیم یعنی خالم میومد با مهین یا مادرم و خواهرم میرفتن ولی قسمت مردونه قهر بودیم خلاصه مهین دانشگاه رفتو با هم در تماس بودیم ولی کلا رابطه خواهر برادری داشتیم بعد از مدتی بهش زنگ زدم گفت یه خبر خوب دارم بعد از کلی مشتلق و اینها گفت دارم میام و 20 روز میمونم (دانشگاهش تو یه شهره دیگه بود )منم فکری به ذهنم رسید گفتم چه فایده داره همدیگه رو نمیبینیم گفت پدر بی خیال تو ذوقم نزن کاری نکن نیام ها خندیدمو گفتم قربون مهینیه خودم برم گفت اوه اوه صبر کن پام برسه پدرتو در میارم خلاصه عید بودو اومد شب اول که اومد نزدیکش نشدم و گذاشتم آبا از آسیاب بیفته خلاصه چهارم عید بود که خونه پدر بزرگ بودیم خونه همیشه شلوغ بود شب که اونجا بودیم خاله و شوهرش رفتن خونه منم فرصت رو غنیمت شمردمو موندم خلاصه شب تو یه اتاق با دوتا از خاله هام و زنه داییم و مهینی خوابیدیم نصفه های شب بود خودمو نزدیکش کردم پشتش به من بود پاهامو به پاهاش میکشیدم اول جا خورد به روی خودش نیاورد یهو پاهامو به کونش زدم برگشت منو نگاه کرد و خودشو جمع کرد منم رفتمو یه کناری خوابیدم یهو یه چیزی روی لبام حس کردم چشامو آروم باز کردم دیدم لبش رو لبمه خلاصه دست بردم که سینه هاشو بگیرم که گفت این عیدی من بسه میخواستم تو دلت نمونه خلاصه دستشو گرفتمو نگاهش کردم نمیتونستم چیزی بگم خیلی آروم حرف میزد تو چشاش نگاه کردمو دستشو بردم تو دهانم مخالفتی نکرد تو گوشم گفت من میرم تو آشپز خونه و بلند شد منم یکمی پشته سرش صبر کردمو بعد رفتم گفت اونجا نمیشه الان هم یه حاله مختصر فقط زیاد پررو نشی خلاصه لباشو کردم تو دهانم و دست بردم سینه هاشو بگیرم که نذاشت یهو صدای در اومد خانم داییم از دره حال رفت بیرون خیلی جا خوردیم ولی بخیر گذشت رفتیمو خوابیدیم صبح شد اومدو بهم گفت دارم میرم خونه خودمون حموم کنم پدرم هم نیست و رفتن یه جایی …. شهری که فاصله ی کمی داشت 15 کیلومتر خلاصه رفتو منم یه ربی بعدش رفتم درو باز کرد گفت بیا تو نشستم پای ماهواره که بعد چند دقیقه صدام زد گفت فریدون جان کمکم نمیکنی رفتم دره حموم گفت بیا پشتمو کیسه بکش رفتم تو و دیدم شلوارکش پاشه با یه تاپ سیاه هم تنش بود گفتم هنوز خیس نکردی خودتو کجا رو کیسه بکشم گفت قراره تو خیسم کنی یهو گفت یادم رفت چیزی نگفتو رفت و اومد یه اسپری آورد گفت کمک کن سیاهی تنم پاک شه منظورشو گرفتم شلوارکو کشید پایین با یه نازه خاص و گفت اوف چه تنگه نه گفتم جا باز میکنه اسپری رو برداشتو تمامه پاشو زد و بعد مدتی یه پارچه کشید روشو سفیدی تنش نمایان شد چشمک زدو گفت پشتمو نمیبینم تو میزنی گفتم چشم شورتشو در آورد و مدله گربه ای رو زانوش فرود آمدو منم زدمو تا پارچه رو کشیدم آهی کشیدو کفت یواش دیوونم کردی خلاصه بعد از ترو تمیز شدن مهین جون گفت نمیخوای خودتو پاک کنی که من گفتم نه پاکه شلوارمو کشید پایینو دید بله خلاصه با دستاش گرفتو یکم بازی کرد گفت بخورمت و کرد تو دهان یکمی که گذشت گفت بسه پاشدو تاپشو در آورد سوتینه سیاهی تنش بود که سفیدی سینه ها و بدنش رو دوچندان کرده بود برگشتو گفت بازش کن منم بازش کردمو دیکه سینه های اناری افتاد بیرون یکمی بازیشون دادمو سرو صداش بلند شد اوف و سرمو به سینه هاش چسبوند یکمی که گذشت پیرهنمو در آورد و دوتایی لخته لخت بودیم به هم چسبیدیم و لبو اینا گفت بریم اتاقه خودم با هم رفتیمو اون جلو افتاد یه طوری راه میرفت که رقصه کونش حشر آدم رو در می آورد خوابیدو پاشو داد بالا منم زبونی روی کسش کشیدمو آهی کشید گفت فری مواظب باش کامل به نامت نیستما فقط تو بغلتم گفتم چشم مهینم یهو گفت هوم .همون یهو کامل روش خوابیدمو سینه به سینه حال میکردیم بهش گفتم برگرد گفت چکار میخوای بکنی گفتم تو رو میخوام بکنم گفت نه نمیشه درد داره گفتم پدر بعد عمری به آرزومون رسیدیما توهم ضد حال بزن گفت فقط بخواب روم گفتم باشه یکم خوابیدم گفتم یکم قنبل کن بزارم لا پات گفت نمیخوام میکنی تو دردم میاد گفتم فقط اولش درد داره خلاصه بعد از کلی التماس راضی شد گفتم تف بده دستمو بردم جلو دهانش اونم یه تف داد قده سرش وسطه چاکه کونش ریختمو یکم کونشو خیس کردم و با انگشتم انگشتش کردم یه تکونی خورد یکم کردم تو آهی کشید گفت فریدون دردم میاد خلاصه گفتم باشه صبر کن کیرمو تف زدم و گداشتم دره سوراخش گفت خیلی آروم جونه من آروم گفتم چشم جیگر خنده ای روی شهوت کردو چشاشو بست منم یواش دادم تو کونشو سفت کرد گفتم شل کن درد نداره یهو شل کر د منم نصفشو دادم تو یهو بی حس شد و با دستام دو طرفه کونشو گرفتم یکم نگه داشتم شل که شد یکم جلو عقب کردم بعد یکم عادی شد ولی گفت درد داره گفتم من میخوابم تو بشین روش خودت هر چی خواستی بخور گفت باشه اومد نشست روش و گفتم مواظب باش خطا نره خندیدو گفت خفه ایکبیری منم خندیدمو یکم با زبونش دستشو خیس کردو کشید روی کیرم یهو نشستو کامل رفت تو یه جیغی کشیدو خودشو انداخت روم منم گفتم تو ماکزیمم درده شروع کردم به تلمبه زدن که بی حس خوابید رو سینم من همین جور که میکردم که یهو داد زد شدم فریدون شدم آه آه اوف وی دیگه خیلی راحت میرفت تو یکم خودمو کشیدم بالا تر و به طوری که تو بغلم بود کردم کردم گفتم منم دارممیشم گفت هر جور دوست داری بشو گفتم پاشو پاشد نشست و کیرمو لای سینه هاش گذاشتم یکم تف ازش گرفتمو با ماله خودم مخلوط کردمو ریختم لای سینه های سفیدو بزرگش خودش سینه هاشو نزدیک به هم کردو با چند تا جلو عقب همه ی آبم خورد به گلوشو همون جا ولو شدم تو بغله همدیگه خوابیدیم بعده چند دقیقه مهین جون گفت فریدونم حمومم میدی گفتم چشم حمومتم میدم خلاصه با هم رفتیم حموم و زیره دوش با هم چسبیده به هم لب میگرفتیمو گفت کاش میشد همیشه تنها بودیم خلاصه گفتم اگه میشد چکار میکردی گفت به نامت میشدمو میمردم برات خلاصه بعد از پوشیدن لباس خداحافظی کردمو با لب از هم جدا شدیم .نوشته‌ hhh***

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *