من یه پسر 23 ساله ام و داستانم به 9 سال پیش بر میگرده یعنی وقتی که 14 سالم بود من عاشق گی و همجنس بازی با پسرای 13_14 ساله ام خوب بگذریم بریم سر اصل مطلب تو سن 14 که بودم فوق العاده زیبا و ناز بودم ولی خودم خبر نداشتم همیشه دوس داشتم با تیکه های هم سن خودم یعنی پسرا حال حالو کنم ولی مامانی بودنم و خانواده مذهبی و یه حس احمقانه که من یه پسر خوبم نمیذاشت حال کنم و خر خون کلاسم بودم بارها پیشنهاد حال باهام شده بود ولی رد میکردم یا اگه خیلی پیله میکردن فردای اون روز مادرم میاوردم مدرسه اما حالا اصل اصل مطلبو زنده بخونید تابستون تموم شد اول مهر رفتم سوم راهنمایی داداشمم که یه سال از من کوچیکتره دوم راهنمایی هر دو تو یه مدرسه رفقا که همون پارسالیا بودن جدید نداشتیم ولی کلاس برادرم پر خوشکلای جدید شده بود یه چند هفته ای گذشت تا این که صادق که داداشمه با دوستش که اسمش نادره و خیلی خوشکل و جیگری با موهای خرمایی و پوست شفاف و سفید و هیکل نه چاق نه لاغر اندام بسیار زنانه و خلاصه یه کون قلمبه نه گنده اومدن خونه برا درس خوندن من که دیدمش یه حس خوب شهوت که یه سالم ابم اومده بود بهم دست داد و دولم راستید خلاصه یه دوماهی کارم شده بود روزا در کنارش بودن و بازی کردن و هر شب جق زدن یه روز داشتیم فوتسال میزدیم اومد یه در بچه کونی به من زد منم که اسکل خندیدم و یه لگت بی هدف برا قامبولش پروندم ولی نحورد و راحت ولش کردم صادق برادر همیشه در بچه کونی نثارش میکردو من بی عرضه جقه چش می چروندم یه روزم بحث کشید به دول و کون من بهش گفتم نشون بده تا نشون بدم اونم میگفت اول تو منم اسکل اول اول میکردم که از سرمون واشد خلاصه ده ها موقعیت دیگه منم که میتونستم با جق و خیالش حال کنم و پسر خوب بودنم رو حفظ کنم از دست دادم اما یه شب با صادق رفتیم در خونشون برا گرفتن چند تا سی دی فیلم سی دیارو که داد گفت وایسین توپم رو بیارم بازی کنیم ساعت 7 شب بود یه یک ساعتی بازی کردیم که من یه شوت محکم زدم به پنجره همسایشون که فک کنم ترک خورد همسایه ام داد و فریاد ماهم پا به فرار من یه طرف صادقم یه طرف دیگه نادرم به خونه یه دو سه تا کوچه دور شدم بعد برگشتم دنبال صادق دیدم نیست در خونه نادرو زدم خودش اومد دم در گفتم اینجا نیس صادق گفت نه بعد گفتم معلوم نیس کدوم گور رفت که نادر گفت سوار چرخ شیم با هم بریم دنبالش منم این دفعه از روی قصد گفتم باشه اومد جلو چرخم نشست(اخه من بعد از دست دادن این همه موقعیت با خودم عهد کردم که حتما موقعیت بعد اسکل بازی رو بذارم کنار) بردمش تو کوچه خلوت پشت یه مدرسه متروکه زیر یه چراغ برق که کل کوچه رو روشنیده بود بدنم از شدت حشر به لزه افتاده بود صدامم همین طور زیر چراغ بر ق وایسادم یکم خودمو جمع و جور کردم گفتم نادر بدجوری شاشم میاد چرخو دادم دستش دو قدم اونور تر رو به دیوار دولو که کم کم دیگه کیر بود و بدجوری شقیده بود انداختم در نادرم از خدا خواسته سه سوت چرخ رو ولو کرد رو زمین اومد د نیگاه بهم گفت وای چه سیخه تو چته زود دادم تو گفتم نادر میای به هم نشون بدیم گفت تو بیشتر نشون بده منم دادمش در اومد نزدیگ بهش دست زد (10 سانت بودو به کلفتی 1.5 سانت) کلش گرفت گفت چه بزرگه منم تو همون حال کیرش رو از رو شلوار گرفتم شقیده بود نصف مال من بود خودش رو کشید عقب من گفتم نادر حالا نوبت تو هس دیگه نشون بده گفت نه کنتم نشون بده بعدش من گفتم نادر بیا با هم شلوارمونو بیاریم اینجا هیچ کی نیس نادر گفت نه اول تو وگرنه میرم منم سریع یه دستم انداختم دور کمرش دستم کردم از پشتش داخل لای کون قلمبه نرمش و گرمش و اگشتامو فشار دادم روی سوراخش خودشو داشت میکشید با دست تو سر و کمرم میزد و مگفت کثافت ولم کن منم دیگه زورش نکردم خودشو ازم کندبعد گفت حالت بکش پایین دیگه با تعجب گفتم باشه کشیدم تا زانو پایین اوم طرفم دستشو کشید رو کونم خیلی کون دوست بود بعد کرد لای کونم یه چند دقیقه ای ور رفت بعد گفتم نادر حالا تو اونم گفت تو کردی گفتم نادر بیا کونتو بهم نشون بده گفت انگل میکنی کفتم باشه مردونه انگل نمی کنم اونم اومد روبه روم کشید تا زانو پایین شرت پاش نبود خیلی کونش سفید بود ناز گفتم خم شو کون خوشکلش باز شد دستمو کشیدم رو روناش بعد گفتم نادر یه کم انگل تو که خیلی منو انگل کردب گفت زود باش تموش کن دیگه منم دستمو کردم لاش یه لای عمیق داشت خیلی خیس بود من دستمو که شده بود زیر عرق کون نادر مالیدم به کیرم دستمو سریع حلقه کردم زیر شکمش خودمو چسبیدم بهش کیرم رفت لای کونش داشت مانع میشد و کم کم داد میزد خودمو عقبو جلو کردم که کیرم رو سوراخش تنظیم شد بعد با یه تقه خیلی راحت رفت تو شروع کرد داد زدن دهنشو گرفتم خودم عقب جلو کردم نمیدونم اون لحضه چی شد که تو سوراخش کردم کاملا غریزی بود از رو شهوت به دقیقه نرسید که ابم ریخت کاملا توکونش شل کردم خودمو نادر داشت گریه زاری میکرد هیچی هم نمیگفت فقط سریع شلواشو کشید بالا با دو همینطور که گریه زاری میکرد رفت خونه منم گوشه دیوار افتاده بودم وقتی حالم جا اومد فهمیدم چه غلطی کردم ترسیده بودم خونوادش بدونن بدبخت بشم با ترس و لرز خودمو جمع و جور کردم رفتم خونه یه مدتی ندیدمش یعنی یه ماه صادق میگفت قهر کرده گفتم سر چی گفت نمیدونم الک الکی………………..این داستان حقیقت محضه ببخشید که به درازا کشید.ادامه…نوشته میلاد
0 views
Date: November 25, 2018