هم چون دریا بودم گاه ارام ودوست داشتنی گاه پر تلاطم وطوفانی خنده هایم بیش غم هایم بیش تر تاان روز بی خیالی پیشه ام بود ان روز به یاد ماندنی.امیر امده بود تابرایم لالایی عشق بخواند 16ساله بودم که به خواستگاری ام امدنمی دانستم باید چه کنم مثل پرنده ای بودم که بال وپرش راکنده باشند واز او بخواهند پرواز کند ومن نمیدانستم پرواز را چگونه اغاز کنم.زمان گذشت وسرانجام من به عشق امیر بله گفتم وصیغه محرمیت بین ما خوانده شد وما رسما نامزد شدیم خبر نامزدی من چون بمب صدا کرد اخر من 16 ساله بودم عشق امیر در دلم جوانه زدوخیلی زود به درخت تنومندی مبدل گشت یادم می اید اولین باری که بوسه ازلبم گرفت عصبانی شدم واز خواستم عشقمان را با هوس در نیامیزد اخر در وجودم چیزی به اسم شهوت نمی یافتم او پذیرفت وگفت زمان همه چیز را حل می کد روزها وشب ها وهفته ها هم چون یه خواب خوش گذشت واصرار های امیر برای تصاحب وجودم بیش تر میشد هیچ وقت یادم نمیرود چگونه دستم را بازور بر روی کیرش گذاشت ومن فکر می کردم تهوع امیز ترین کار دنیا را کرده ام .شبی گفت هستی؟ -جانم -یه کاری بگم انجام میدی ؟ -چی کار چه جوری بگم اخه…می خوریش ؟ -چیییییییی رو ؟ -اونجاو حتی از فکرش حالم به هم می خورد نه اصلا…………………)کم کم محبت های امیر یخ قلبمو اب کرد ومن به او ازادی عمل بیش تری میدادم وشروع کرده بودم کیرش رو می خوردم وگاهی هم اجازه می دادم لا پایی ارضا بشه اما من هیچ وقت ارضانمی شدم واصلا نمی دونستم ارضا شدن یعنی چی؟…سه ماه از نامزدیمان گذشته بود که حس های عجیبی سراغم می امد دلم می خواست بدانم سکس چه گونه است اما نمی خواستم بکارتم هم از دست بدهم می خواستم پاک ودست نیافتنی باشم .قرارشد بریم شمال دو نفره اسباب سفر را اماده کردیم وبه سمت شمال ایران حرکت کردیم .ی سوئیت اجاره کردیم زیبا بودالبته کوچک ی اتاق داشت با تختی دو نفره وپنجره ای بزرگ رو به دریا انقدر هوا گرم بود که تا وارد ساختمان شدم به اتاق رفتم ولباس هایم را در اوردم وروی تخت دراز کشیدم وچشمام رو بستم ی سوتین شورت صورتی تنم بود بعداز 5دقیقه که چشمام را باز کردم دیدم امیر سرش را گذاشته روی چارچوب در وبه من خیره شده با اون نگاه معصوم ونازش وای خدا چه قدر عاشقش بودم اومد روم ازم لب گرفت وگفت هستی نمیدونی چقدر عاشقتم همه کسمی زندگیمی نفسمی بانفسای توکه نفس می کشم خندیدم گفت قربون اون چال گونت برم عروسک من دوباره ازم لب گرفت وگفت اجازه هست -اره عزیزم شروع کرد به در اوردن لباساش .اول لبامو خورد وای که لعل لبش چه طعمی داشت همینطور که نرمی گوشمو میخورد سینه هامو تو دستاش گرفت اروم سوتینم رو باز کردو شروع کردبه خوردن سینه های کوچیکم دوباره اون حس دوگانه اومد سراغم چند وقتی بود که مثل قدیما نسبت بهش سرد نبودم واز رابطه باهاش لذت می بردم به نفس نفس افتاده بودم اه اه اه سرشو اورد بالا وگفت حال میده -اه اره ه ه همینجوری زبونش رو به بدنم می کشید به بدنم تا رسید به کسم اولین باری بود که اجازه می دادم کسمو بخوره شروع کرد به خوردن ومملو از لذت شدم ی دفعه ی حسی بهم دست داد ی حسی حس به اوج رسیدن نا خدا گاه به امیر میگفتم تند تندتر اه اه تندتر تا ته بخورش بخورش اه اه اه یک ان از اوج به صفر رسیدم بدنم لرزیداه اه ه ه ه ه ه امیر گفت ارضا شدی -اره تازه فهمیدم ارضا شدن چه حالی میده خندید -کیرم رو بخور ساک زدن رو خوب بلد نبودم ولی در حدی بود کی امیرم راضی بشه دیگه از کیر بدم نمی اومد بهم مزه میداد امیر می گفت جون جون بخور عشق من بخور زندگی من بعداز دوسه دقیقه -هستی سر کیرم رو بکنم توی کست -تورو خدا نه(اخه دکتر بهم گفته بود پردم زود پاره میشه وخون ریزی نداره واسه همین می ترسیدم )حالش خراب بود دلم نیومد چیزی نگفتم همینطوری پاهامو اورد بالا سر کیرش رو کرد توکسم یه دفعه انگار چشمام سیاهی رفت درد شدیدی توی دلم پیچید جیغ زدم امیییر توروخدابسه -نترس عزیزم سرش تو کسته ومن از درد پتورو گاز گرفتم ومن احمق نمیدونستم پرده همون جلوی کس قرار دارد اشک میریختم وامیر جلو عقب می کرد لذتی توام بادرد داشتم ای و اهم باهم قاطی شده بود سه دقیقه نشد که امیر دستمو محکم فشار دادو ابش ریخت رو شکمم وبعدبی حال کنارم افتاد وگفت مبارک باشه خانوم شدی هستیه من بهترین لذت زندگیم رو باتو داشتم ده دقیقه ای گریه زاری می کردم برای پرده از دست رفتم اما امیر ارومم کرد بعداز اون روز تقریباماهی 26 یه27 بار سکس داشتیم یه سالی از اون ماجرا میگذره ومن دیگه نسبت ب مردم سرد نیستم که هیچ تازه گاهی خودم اغاز کننده روابطمونم وسه ماه دیگه عروسیمونه (بر گرفته از خیالم)نوشته دوستدار کفتار-هستی
0 views
Date: November 25, 2018