ناله های خفته (2)

0 views
0%

… قسمت قبلازوقتی ازبیمارستان دراومدم،کلا همه فکروذکرم درسم شد…عاشق شعرورمان بودم…چندقطعه کس و شعر نوشتم …یه رمانم نوشتم که مجوز ندادن…خلاصه قید دوست پسرو شیرینو حتیدختراروهم زدم…باهمه سردبودم…باهمه…تااینکه مادرم ازخونه بابابزرگماینااومدبیرون یه خونه خرید…امامن همچنان خونه مادر بزرگم اینا بودم چونازمامانم متنفربودم…خردادامسال بود…تو یاهو دیدم یکی پی ام داد…گفتم شما؟گفتآیدین 22تهران…افتخارآشنایی میدی؟گفتم نه…بعدش آف شدم…تااینکه تا شیش ماههروقت آنلاین میشدمپی ام میداد وخواستارآشنایی باهام بود…بعدشیش ماه ازروی کلافگیجوابشو دادم…خواست باهم آشناشیم…گفت آیدین 22 تهران گفتم یبارگفتی گفت تو همبگو…گفتم نفس 17 تهران…گفتم که سوم تجربیم اونم گفت مهندسه نرم افزاره…تویهشرکت کارمیکنه…همون شرکتی که من نتمو ازش گرفته بودم…تو قسمت پشتیبانیش بودهآیدی منم ازرو فرم ثبت نامم پیداکرده…تااینکه یکم باهم حرف زدیم گفتم میخوام برمکاردارم…گفت باشه …بهت اس میدم گفتم توکه شمارمو نداری یه شکلک خنده فرستادگفتازروفرم ورداشتم …امانمیخواستم بی اجازه خودت بزنگم…خداحافظی کردیمو اومدمنشستم یه قطعه ادبی نوشتنمضمونش به صورت زیربود((ساعتاختراعی که فقط برای ثبت تک تک لحظه های دلتنگیو بی کسیو تنهایی من به وجودآمد…دلعضوی ازبدن مرده ی من که باوجوداینکه کشتمش دوباره عاشق شد،دوباره زندهشد،دوبارهه تپید…اشکتنهاهمدم تنهایی های من که باوجوداینکه همه ترکم کردند بامن ماندنه چندان گرمهگرم،اماوفاداره وفادار…خدابه این جا که میرسم درنگ میکنم درواژه هایی که آموخته ام وباحروف الفبا خدادرآنهانمیگنجد،خدابالاترازاین حرف هاست))بعدنوشتن این قطعه دراز کشیدم روتخمو هندزفری توگوشم آهنگ فرض محال مازیارفلاحیوگوشمیدادمقلب من میگه که هستی…اماچشمام میگه نیستی…خیلی سخته باورم شه که توپیشم دیگه نیستی…بگوکه هنوز چشاتو روبه عشق من نبستی…چشم من میگه تورفتی اماقلبم میگه هستی…حالا که همش خیاله بذادستتاتوبگیرم…بذاتوفرض محالم باتوباشم تابمیرم…بذارعاشقت بمونم..بذارعاشقت بمونم…بذارعاشقت بمونم…یهو دیدم یه اس اومد…بازش کردم…دیدم ازیه شماره ناشناس اومده…نوشته سلامخوبی؟حدس زدم …باید آیدین باشه…جوابشودادم…تااینکه واسه سه شنبهقرارگذاشتیم…توماشینش..ساعت دوونیم…روزا گذشت وسه شنبه رسید…یه مانتو کرمویه شلوارقهوه ای تنم بود…یه شالو کیف قهوه ای…یه آرایش دخترونه هم کردهبودم…راه افتادم…نیم ساعت بعد محل قرارمون بودم..تااینکه دیدم یه ماشینداره ازدور به طرفم میاد…باعکسی که ازآیدین دیده بودم حدس زدم باید اونباشه…رسید به من بوق زدسوارشدموسلام دادم…رفتیم نزدیک یه پارک توماشین باهم حرف زدیم…یکم ازگذشتهواینکه هدف ازاین دوستی چیه وچه خواسته هایی ازهمدیگه داریمو…خیلی خجالتمیکشیدیم…هم من هم اون…شایدتوکل اون مدت فقط دوبارتوصورت هم نگاهکردیم…تااینکه گفتم دیرم شده اونم تایه مسیری منو رسوند بعدش رفت شرکت…اون روزگذشتو رابطه ما همچنان تلفنی واسی و نتی برقراربود….اون روزنمیدونم بایه نگاهیکه بهش کردم تو نگاهش چشاش چی بود که تا عمق قلبم رسوخ کردوحس کردم تازه زندگی داره برام معنی میشه…بعدها فهمیدم عشق بوده اون حس قشنگ…ادامه دارد….نوشته دخترک غم ها

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *