چند وقت پیش بود،یه نامزدی دعوت بودیم.نامزدی یکی از همکارای پدرم بود. رفتیم نامزدی. توی سالن که حسابی گوشام کر شده بود. به خاطر همین زدم بیرون. توی محوطه بودم که یه دختری رو دیدم. به نظرم اومد هم سن و سال خودم باشه. من دوست دخترای زیادی نداشتم ولی چند وقت بود که حسابی هوس یه سکس درست و حسابیو کرده بودم. خیلی وقت بود که فقط جق میزدم. دختری که جلوم بود هیکلش خیلی خوب بود. البته بیشتر دخترای این دوره زمونه چه خوشگل چه زشت هیکلاشون خوبه. و این دخترم هیکلش حسابی توپ بود. قیافشم نمیخوام بگم آنجلینا جولی بود ولی قیافه نسبتا خوبی داشت. یه کم می ترسیدم چون مادر بابامم اونجا بودن ولی بالاخره خودمو راضی کردمو رفتم جلو. اسمش المیرا بود. یه کم باهم حرف زدیم ولی من میترسیدم که کسی منو ببینه به خاطر همین سریع شمارشو گرفتمو رفتم. چند روز بعدش به هم اس ام اس میدادیم ولی نه بیشتر از این. حس خوبی داشتم همین که با یه دختر دوست بودمو باهاش حرف میزدم واسم لذت بخش بود. دلم میخواست سریعتر بهش پیشنهاد سکسو بدم ولی یه کم میترسیدم آخه چون یه کمم با خانوادمون آشنایی داشتن یه کم میترسیدم( خایه میکردم). بعد یه مدت فکر کردم دیدم که باید ببینم اونم اصلا تمایل داره با من سکس کنه یا نه. پس سعی کردم یه کم رابطمو باهاش نزدیک تر کنم. همینطورم شد تونستم تا یه جاهایی کارو پیش ببرم در حقیقت تا لب سکس پیش بردم و فقط مونده بود سکس. یه چند ماه گذشت ما یه عروسی دعوت شدیم. یعنی همونایی که نامزد کرده بودن عروسیشون بود. با خودم گفتم این بهترین فرصته. به المیرا گفتم میخواد منو ببینه یا نه اونم گفت چرا منم گفتم یه جوری این عروسی رو بپیچونه منم بهش آدرس دادم. مونده بودم که چه جوری خودم عروسی رو بپیچونم. دیگه مجبور شدم خودمو بزنم به مریضی. خدا رو شکر تونستم بپیچونم. وقتی رفتن. سریع رفتم به المیرا زنگ زدم گفتم که رفتن بیا. یه نیم ساعتی گذشت که زنگو زد. خوشبختانه ما تو آپارتمان نیستیم به خاطر همین نگران همسایه ها نبودم. رفتم پای آیفون دیدمش. مادر قهوه عجب تیپی زده بود. کلا تریپ قهوه ای زده بود مانتوشم جذب بود. حسابی اندامش افتاده بود بیرون. سینه هاش خوب بودن. خیلی گنده نبودن ولی کوچولوهم نبود. کونشم که خوب بود. کمرشم که فکر کنم باریک ترین جای بدنش بود. اومد تو و خلاصه نشست. یه کمی با هم حرف زدیم. بعدش من رفتم تو آشپز خونه چایی بیارم اومدم دیدم مانتوشو دراورده بد مصب عجب هیکلی بود. چایارو گذاشتم خوردیم. رفتم آشپز خونه لیوانارو بزارم که یه صدایی از پشتم شنیدم. برگشتم دیدم المیرا اونجاست منتها یه فرقی با قبل داشت. با سوتین و شرت بود خیلی تعجب کرده بودم. نمیدونم چرا اونجور شده بودم نا سلامتی خودم میخواستم باهاش سکس کنم ولی خشکم زده بود. اومد پشتم یه کم پشتمو مالوند هی سینه هاشو می چسبوند بهم که یه دفعه منم یخم وا شد.رفتم یه لب حسابی ازش گرفتم. خیلی حال داد دوباره ازش لب گرفتم که لباشو دراورد و شروع کرد به دراوردن لباسام. منم سوتین و شرتشو دراوردم و رفتیم رو تخت. خوابیدم رو تخت اونم اومد روم نشست شروع کرد به ساک زدن. ماشاالله کل کیرمو می ذاشت دنش در میاورد. خیلی بهم چسبید. وقتی آبم داشت میومد بهش یه اشاره ای کردم ولی اون همه ی آبمو خورد. بعد یه مدت که دوباره کیرم راست شد خوابیدم رو تخت اونم روم خوابید هی کونشو میکرد تو کونم در میاورد. کونش تنگ بود ولی این طوری بیشتر حال میداد. بعدش خوابوندمش رو تخت یه تف انداختمو رفتم سراغ کسش. عین وحشی ها کسشو میکردم. دیوونه شده بودم به شدت تلمبه میکردم اونم خوشش میومد هی میگفت آه اوه جون بکن. آبم که اومد ریختم دهنش . خیلی خسته شده بودم. اونم یه مدت کنارم خوابید بعدش رفت. بعد از اونم دیگه گوشی شو جواب نمیداد و دیگه ازش خبری ندارم.
0 views
Date: November 25, 2018