نان حرام و به گا رفتن خانواده

0 views
0%

سلام من ارینم خاستم بگم که این داستانی که مینویسم راسته راسته هرکی کس شر بگه ، بگه به تخمم من حدود هشت سال پیش درجه دار نیروی انتظامی بودم ابتدا تو کردستان خدمت میکردم ولی بعدش تو سیستان وبلوچستان راستش من اون موقع متاهل بودم و، وقتی که به اون خراب شده رفتم دیگه داشتم میمردم نه ابی نه هوایی نه دوستی نه رفیقی ،راستش اون موقع رمضون بود ومن در اونجا ازبی ابی داشتم میمردم کار ندارم بعد از مدتی ما به اب وهوایه اونجا عادت کردیم منو به گروهان پیشین ازتوابع هنگ مرزی نگور جکی گور فرستادند وقتی برای تقسیم شدن رفتم دفتر سرهنگ سیم چی بهش گفتم من با فلانی بودم ازدوستان شما وما رو به یه جای خوب واب ونون دار فرستاد خداییش مرد خوبی بود الان فرمانده منطقه کرمانشاهه ،اقا مارفتیم پاسگاه سوراب بعد از اشنایی با پرسنل اونجا یه چند روزی خودمو زدم به خریت یعنی چیزی نمیفهمم که شما دارید بار رد میکنید خلاصه منم رادادند فرمانده پاسگاه فردی بود زابلی کسکش تر از خودش خودشه مرادی (مستعار) فامیلیش بود ما که داشتیم دزدی میکردیم اون کسکش از ما هم دزدی میکرد انقدر دزدی کرد که یه روز ازخونش زنگ زدن که پدر بچتو عقرب نیش زده گفت الان بارو رد میکنم میام به ما اعتماد نکرد پایان بارهارو رد کرد وبعد رفت اون کسی که ما بارهاشو رد میکردیم اسمش نیاز بود خداییش مرد دومی تو اون خراب شده نبود بگه من از اون بهترم نیاز اسکانی مرد روزگار من در شهر غربت هرجا هستی یادت به خیر بله نیاز با اون لهجه تخمیش گفت پدر این کسکش عقرب دخترش رو نیش زده تازه رفت به خدا میمیره خلاصه ما اون شب بارونی رو رد کردیم وصبح همه خبر دار شدیم که دختر بیچاره مرده بود اخه فاصله شهر مرزی پیشین تا شهر چابهار حدود 150کیلومتره تا رسیده بود اونجا بیچاره تموم کرده بود دکتر گفته بود اگه دوساعت زودتر میاوردین سم زدایی میشد ولی امان از پول حرام اقا ما این جریانو دیدیم گفتیم نکنه ماهم یه بلایی سرمون بیاد یا زنمون جنده لاشی شه یا ….خلاصه باهر بدبختی ازاون پاسگاه رفتم یه پاسگاه اونورتر اسمش دره دور بود واقعن هم دره بود هم دور حداقل یه خوبی داشت دزدی توش نبود یه فرمانده ای داشت اسمش فرامرزی (مستعار) بود از همون روز اول فهمیدم کسکشه خیلی دوست داشت بره جایی که من بودم من هرچی گفتم پدر جان به دردت نمیخوره به گوشش نرفت که نرفت خلاصه این حرف هم به گوش ما رسید که فرمانده گورهان جناب سروان بهرامی (مستعار) که خیلی ادم باحالی هم بود بعضی از این پرسنل رو که از یه جا به یه جای دیگه انتقال بده خانمشونو به یه نحوی میگاد تا همه هم متوجه بشن خلاصه ما یه چیزایی فهمیدم داشتم از خودم واون شغلی که انتخاب کرده بودم حالم به هم میخورد یه شب همه دور هم جمع شده بودیم که اقای فرامرزی گفت بچه ها قول میدم من فردا تو دروازه ردیگ هستم من خیلی ادم بی رودربایستی هستم فوری دوزاریم افتاد گفتم اونجوری که تو میگی باید فرداهم اونجا خدمت کنی زنو بچت چی گفت به تخمم من اون جا برم زنو بچه پیشکش خلاصه ما انکار میکردیم ایشان اسرار که یه دفعه فرمانده گورهان گفت اقای ارین من بیسیم چی بودم اون وقت کسی بدون اجازم دست به بیسیم نمیزد اخه اون شب من افسر نگهبان هم بودم گفتش اقای ارین به این اقای فرامرزی بگو همین الان یه تماسی باخونش داشته باشه منتظرم منم گفتم جناب سروان با منزل شما تماس بگیرن (اخه اون کسکش خودش مجرد بود زنوبچش تو کرج بودن )فوری فهمیدم جریان چیه اقا این فرامرزی هم که پای بساط تریاک بود بابچه ها گفتم قربان با خونتون گفت نه احمق جون باخونه خودش دیگه من لفتش دادم تا تموم بچه ها فهمیدن جریان ازچه قراره بیچاره فرامرزی رفت بیرون وبا جناب سروان تماس گرفت اومد تو گفت اشتباه گفت توخونه خودش بود منم گفتم نه پدر من که چند دفعه پرسیدم گفت تو خونه شماست گفت ارین ولکن دیگه من الان باید برم فرماندهی پاسگاه ردیگ رو بگیرم برو جناب سروان باهات کار داره منم رفتم بیرون زنگ زدم به ستوان بهرامی گفتم بله گفت خداییش خیلی مردی حالشو گرفتم الان که دارم باتو حرف میزنم رو خانم فرامرزی ام خوب گرفتی چی میخام بگم گفتم ولکن پدر بیخیال کاری داشتی گفت نه فرامرزی میخاد همین امشب بیاد ردیگ تو باهاش تصویه کن خودت فرمانده اونجا باش فردا که دوش گرفتم حکمتو میزنم.خلاصه اون شب من با رضا زاده تصویه کردم پایان جریانو بهش گفتم اصلن ککشم نگزید گفت باجان پول فقط شرط کارمونه خدا خودت گواهی اون شب که اون اقا رفت منم وصایل وتمامی تجهیزات رو تحول دادم واومدم اول درخواست مرخصی کردم که بهم بیست روز دادن بعدش استعفای خودمو تحویل دادم که جناب سروان شکه شد گفت خول شدی گفتم خول نشدم میخام قبل از اینکه خودم خراب شم زنمو نجات بدم گفت یعنی چه میخایی بفرستمت یه جای پول فراون هم داره منم گفتم ده همین دیگه الان تو دیشب خانم فرامرزی رو گاییدی گفت خوب گفتم خبر داشتی کی رو زنت بود گفت به تخمم گفتم جناب سروان همین الان نامشو بزن برم یه دقیقه دیگه اینجا باشم میکشمت خلاصه اقایان بدونید که پرسنل محترم پلیس ایران نود درصدشون دزدنو ورشوه گیر مابقی کسکش چون نمیدونن چوب خدا بیصداست آقا جان ما اونقدر نرفتم سر خدمت که اخراج شدم الان شغل ازاد دارم و از زندگیمم راضیم . حداقل نون حلال میدم خانم و بچم .نوشته ارین

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *