نثر سکسی به سبک محسن نامجو

0 views
0%

چشم به افق دوخته بودم و در احوال خویش نگاه میکردم و نیم نگاهی به عقب ، نیم نگاهی به جلو که مقصد من کجاست؟ باد ملایمی می وزید خورشید در انتهای دریا در آن دور دستها در کام بیرحم دریا که کثیر یاران من را نیز بلعیده بود فرو میرفت در این احوال بودم و دوا بر زخم از دست دادن یاران در راه طوفان ، در راه مقصد می چکاندم که ماریا صدایم زد که ای پلشت مگر کوری ونمیبینی که نصف و نیم و یک به چپ چرخیده ایم و به سوی قطب سر کج کرده ایم؟ کمی فرمان آتلانتیس را آن کشتی بزرگ وبی همتا را به راست نوازش کرده اندکی زیاد شد دوباره به چپ.شب شد و پر ستاره که من در احوال ملوانان و ملاحان کشتی خودم بودم از همان زمان نیز آخر دریا آنهارا از من جدا نمود که چیزی غمین تر از این نیست که یاران خودرا اینگونه سخت در راه بدهی و خود به همراه دو خانم بس کیری اخلاق ولی خوش سیرت جان به امان ببری.سارا خواهرش خودش نه ماریا آمد لب عرشه دسته به دسته موهای خودرا در دل باد میپراکند تلاطمی بود در حرکات لمبرش از آن عیان با حرکاتی موزون چون از بدو ورود کون گشاد تر نموده سوراخ ندیده دانستم اندک مقداری کم بس بیش بر شعاع سوراخ افزوده شده در حال حشر صید میکردم که طوفانی شد و بر من طوفانی شد که چه مینگری ای هوس ران بیچشم و رو ؟بسی قیل کرد به پا آن کفش های زمردی سارا خواهرش تا ببیند قال خواهر خویش که چه میگوید این عفریته زیبا سیرت.گذشت آن شب و روز بر من هویدا شد و در فکر زیر چشمی نگاه سارا خواهرش بودم که نمیدیدم که نمیدانستم که من چشمانم را بسته بودم از برای خواب.ماریا هنوز خواب بود که خواهرش آمد روی عرشه و با صدایی به زیبایی دلفین های دریایی بر من بینوا دست راند که برخیز ای زیبا روی من. در تلاطم صدایش چیزی فراتر میدیدم از آن چه بر من روا داشته بود نوایی سایت داستان سکسی بود از دختری که 123 روز خود در میان مردان کیر کلفت سر کرده بودو زین دلیل آمد روی پاهایم نشست اندکی زیر کیرم،که خایه ام درد گرفت بدو گفتم که برخیز ای نره خر بر لبانش بوسه ای سخت زدم جدا نا پذیر لبهای ما چون عرشه کشتی من از آب دریا.به روی عرشه آمدیم در آغوش هم با تبسمی شهوت آمیز به من مینگریست گویی تازه به دنیا آمده بودم که لباس بر تن نداشتم من بینوای گدا نشین درگاه کسش شدم چهار زانوان بر زمین گذاشته و بالا پایین بالاپایین چپ و راست کسش بررسی نمودم بس شیرینی تلخی داشت از آب کسش که نمناک کرده بود حاشیه چوچولش را.بالاتر آمدم بر روی برجستگی های دو سینه که زده بود به بیرون مانند دماغه کشتی من از لب دریا که دهان خویش بر لب نوکش گذاشته دوباره یاد دوران بچگی از پستانش بسی سیر خوردیم و خندیدیم دوتایی آمدم با لا حالا او بود که پاییین بود و خیار دریایی مرا دست به دست میکردتا دم خایه بالا میرفت زبانش تا ته حلقوم خیار را نمک نزده سفته سفته سفت دردهان کوچک خویش از عقب تا جلو با زبان گرمی میگرفت بر کیر من. آه دیگر طاقت نداشتم که ببینم کبودی صورت کیر خویش را بر آنگونه که او در دهان خود فرو میکرد انگشت در کس خود انچان که بلندش کردم و بر فرمان کشتی تکیه دادمش حالا خیار من نرسیده از کبودی بادمجان گشته و با پایان و جود در ژرفای آن خواهر فرو میرفت آخر من ناشی کرم یادم رفته بود که بزنم بر لبهایم تا دگر اینگونه نزند خشکی خشکی آه به خشکی رسیدیم بعد سه روز و از شوق آن عیان دو پایش بالا گرفته چنان بر کس او وارد نمودم که آه واوهش دنیای مرا برداشت،عرق کرده با کس نازش بازی میکرده که آه آه آه میشنیدم خود به کوچه علی چپ و راست میکردم داخل کسش که بر افروخته و سرخ و داغ گشته بود صورتش از فشار بادمجان بی آفت من که همچنان فشار آه بر من میرسید که آه آه آه ای زیبا روی من ای ناخدا بکن در کس این بینوا آه آه یس ناخدا یس فاک می یس آآآآآآآآه درد دارد و میسوزد سرش و سرم از گرمای روز آه طوفانی شد آبش که من نیز همراه او بودم در این طوفان سخت که باری از او وای و از من آه که بران بر من نفلین مفلوک در این صبح که قمبل کرده بو د دست بر پشت کمر برده تا انتهای وجودیت در گودالش فرو کردم که چشمه جو شید روان شد آبم وآبش. دو چشم گشوده به خشکی رسیده بودیم ما دو تا از شهوت خویش در حظور آن خواهرش که من ندیده بودمش دو چشم گشوده مینگریست بر ما هاج و واج که این چنین است وچند است که بر خواهرش روا داشته ام که بر او نیز باید روا دارم و یک لحظه در فکر تکان های قمبل او یاد محور های سینوسی افتادم از تکانهایشکه گفتم امشب نوبت توست بعد خواهرت در این صبح دل انگیجه گرفته بودم که این خشکی کجاست در این مدت که سارا لباس خویش بر تن خود خواهرش میکرد ماریای دوست داشتنی. پیاده گشتیم ز کشتی دانه دانه که سه تایی شدیم بر روی ماسه نرم جزیره ی ندیده ونشنیده در این دریای وسیع که باد میوزید نسیمی اندک از سمت شمال سر به بالا گرفته خواستم بعد از سکسی بی نظیر از ته قلب نفسی کشم که مرغ دریایی کار خویش بر روی صورت من نمود که بدو گرفتم کیرم به کس خوار مادرت از این عیان تر نیز هست و به راه خود ادامه دادیم. دو راه بر پیش پایم بود امشب، یکی کون زیبایش و دیگری کس خواهر وی که امروز صبح در آن کرده بودم و من انتخابم را به سمت آن دود کردم که گویی قبیله ایست وبیخیال کوه شدم در حالی که با خود میگفتم کسی که کردی همیشه هست آیا بر نکردن ماریا تو را طاقتی هست؟ که به خود آمدم که چه زود رسیدیم به قعر جنگل و میدیدم فیل های همجنسگرا و کرگدن های کیر کلفت و در میان آنها حتی راسوهای گوزو را هم دیدم ما میمون های کون سرخ را. به دود که رسیدیم دودمانمان بر باد رفت لباس هایمان توسط افراد قبیله که بس گومبا میکردند و دید میزدم در میان آنها زنهای گوشتالویشان که محور سینوسی را با حرکت خود تحقییر کرده و کون قهوه ای خود با ریتمی عجیب به حرکت در آوردند مارا بستندمان بر چوبی که از زمین بیرون آمده بود بس کلفت بود کیر رییس قبیله که از زیر آن یکدونه برگ بیرون آمده بود کوبیده و دو گو جه اش از شدت حشر پسر قبیله نیز.دورمان گشتند و چیزی پیدا نکدند از جیب های ما جز آب ماریا نه خواهرش که اندک مقداری بر لباسم پاشیده بود و من نمیدانستم تقدیر خویش در آن قبیله که این ها آدم کن هستن آدم کن هایی بس قهار که کون خانم خویش اینگونه گاییده اند خسته شده اند از تکرار رو آورده اند به توریست های زیبای مشرق زمین.رییس کمی به کون ماریا مالاند و کیرش دو برابر گشت حشر مردان قبیله که بر سر و روی دختران ریختند یکی بر دهانش گذارده و دیگری در کون او فرو رانده در حالی که سینه هایش در تسخیر پشمالو زنی بود که لز نداشته تاکنون. کسش نگو که چون به رایگان باشد سه کیر داخلش بود تا ته که اینگونه فریاد میکشید نام مرا که بدو گفتم کیر خر مادر فولاد زره با آن اخلاق کیریت گاییده شو تا بار آخرت باشد. بیچاره سارا نه خواهرش که تا آمد جواب به من دهد خیاری بس کلفت ودراز بر دهانش فرو رفت احوال سارای بیچاره من که گفتن نداشت او که تحمل حتی چوب کبریت مرا هم نداشت حالا سه نخل در کون خود میدید و نخلستانی در کسش که آب نارگیل بر سر و صورتش میریخت و دیگر حتی نای آی گفتن نداشت. بیچاره سارای من نه ماریا که آه او دنیا فرا گرفته بود آب افراد قبیله که همچنان در صف بودند سیاهان کیر کلفتی که هنوز با دو خواهر عشق و حال نکرده بودند و صدای گومبا گومبا ناله های سارای عزیز به همراه خواهرش را در زیر خود پنهان میکرد که در حال نگاه این منظره بودم و در فکر آینده خود که همان زنی که اول دیده بو دمش با یک برگ کاکتوس لای کسش کمی به کیرم دست زد آنن شق شد از برایش و دستهایم گشوده به داخل چادر بزرگ برده برگ کاکتوس برداشته مرا بر روی بته ای از کاه هل داد و خود شیشه ای بدست آمد و قلندرم را چرب نموده همچنین سوراخ کون خویش را که اندازه اش حتی در کارتون های سکسی نیز ندیده بودم همچین کس و پستان زیبایی. درجا نشست بر سر کیرم که حالم دگر گون گشت و حرکات مواج تانژانتی کونش مرا از خود بی خود کرده که پستان های زیبایش را چرب کرده با کسش ور میرفتم و همچنان میکردم در حالی که میشنیدم آه های مظلومانه سارای عزیزم نه خواهرش ماریا را.به فکر فرو رفتم که تقدیر راببین که افراد قبیله در حال کردن آنان که دوستشان دارم من روی خانم رییس قبیله حالا داشتم تلمبه میزدم که از گندگی کونش خالی شد بادم و آبم سرازیر گشتند افراد قبیله به چادر که رییس قبیله آمد پیشم و دستی به کون زنش زد و تقی صدا کرد و گفت گومبا گومبا با حال ندار از شهوت خالی بدو گفتم که خیلی گومبا بسی گومبا عجب کسی گومبا که دستم بگرفت و دست در دست داد به افراد قبیله که او هم راضی بود از این معامله انگارکی که از چادر بیرون رفتم که دیدم ماریا نه سارای عزیزم کف اندر دهانش خون گشته و از دهان ماریا آب بود که مچکید شرشر هنوز از کیر من.ما در آن جزیره ماندیم تقدیر این شد که من نیز با رییس قبیله رییس گشتم و ماریا و سارا و آن خانم سیاهپوست و باقی زنان جنده لاشی های ما بودند در هر زمان که دیگر کمر برایم نمانده که از سیاهپوست و ماریا گرفته تا سارا و توریستهای گم شده را نیز از کون گاییده و من نمیدانستم که تقدیرم این بود.این بود داستان ناخدایی حشری که ساخته توهمات مغز منه امتحان فیزیک داده بود از برای خوشحالی نمره ای که شما به من خواهید داد.نوشته infernal123

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *