سلام بجه ها.راستش من اهل نوشتن نیستم مخصوصا راجع به خاطره نویسی اصلا تجربه ندارم.ولی حدود 1سال میشه به صورت اتفاقی اولین بار این سایت خوندم و بعد از اون هر وقت فرصت کنم میام یه سر میزنم.به هر حال حدود 3 4سال پیش میخواستم واسه ادامه تحصیلم برم خارج از کشور که متاسفانه نشد.صبر کردم از نظر مالی و یه سری شرایط دیگه رو براه بشم بعد.گذشت و تا چند وقت پیش کارم درست شد.الان دیگه حدود 1سال میشه ینجام.اون اوایل خیلی بم سخت میگذشت.درسام سنگین بودن از یه طرف واز طرف دیگه تقریبا هیچ دوستی نداشتم و تنها تو کشور غریب یه وضعی بود.تو ایران دوست دختر داشتم ولی راستش سکس نداشتیم به دلیل شرایطی که خوب شما میدونید خانما پرده براشون مهمه.من کلا 1 دوست صمیمی بیشتر نداشتم که از مصر بود.اون موتور داشت مسیر خونمون هم خدایا شکر یکی بود تقریبا هر روز من مزاحمش میشدم و منو میرسوند.چون هم کلاسم بودیم دیگه بهتر.با هم خوش بودیم.من کلا ارومم و سرم تو لاک خودمه.با کسی کاری ندارم.ولی دیگه تنهایی واقعا اذیتم میکردچند ماه میگدشت همینجور.خودم با درسام سرگرم میکردم با اون دوستمم زیاد نمیتونستم بیرون برم اون متاهل بود 2سال از من بزرگتر بود.من 25 سالمه. دوس داشتم دوست دختر بگیرم ولی هم حالش و هم وقتش نداشتم.روزگار میگدشت تا یه روز دوستم بم گفت امروز مستقیم از دانشکده میخواد بره دنبال خانمش نمیتونه منو برسونه.گفتم پدر من فدای تو بشم تاکسی من ک نیستی به کارت برس.ما ایرانیا نیست کلا ازین مراما نداریم واسمون عجیب اگه هم انجام بدیم انتظار کاری داریم در قبالش.خلاصه.داشتم پیاده تو مسیر دانشکده تو عالم خودم قدم میزدم که هم هوایی بخورم هم کمتر پول تاکسی بدم یهو 1 موتورسوار خانم کنارم واساد چند متر جلوتر سلام کرد مسیرمو پرسید.اول فکر کردم شاید کسی پشت سرم با اونه دیدم نه مخاطبش من بودم.مسیرم گفتم گفت هم مسیریم میرسونمت منم راضی بودم ولی گفتم نمیخوام مزاحم بشم.گفت میخوای پول تاکسی بدی منم از خدا خواسته گفتم لطف میکنید و ترکش نشستم خیلی رسمی.تو دانشکده دیده بودمش ولی اسمش نمیدونستم .از قیافش تابلو بود شرق اسیا ست.سعی کردم سر صحبت باز کنک اسم کشور و رشتش پرسیدم.واسم گفت خیلی دختر اکتیو ی بود.از کره بود.منم ازش پرسیدم خونش کجاست وقتی گفت تقریبا هم مسیر بودیم ولی خونه من 1 کیلومتر یا بیشتر بعد از اون بود.رسیدیم حوالی خونش تشکر کردم که پیاده شم گفت ایراد نداره میرسونه منو.دستش درد نکنه.چی ازین بهتر.منو اون روز رسوند تا در خونه کلی تشکر کردم ولی هر چی تعارف زدم نیومد تو.تا اینجا هیچ چیز خاصی تو ذهنم نیومد.پیش خودم گفتم پدر جنبه داشته باش.معرفت داشته پیاده بودی تو رو رسونده.روز بعد واسه دوستم تعریف کردم.گفت دختر رو میشناسه دوست پسر نداره برو تو خطش شاید امار داد.منم گفتم پدر خیلی بی جنبه بازی میشه.چند روز بعد گفتم بیا امروزم پیاده راه میفتم تو دور تر وا سا اگه سوارم کرد شاید ای راهی باشه.اگه نه ک برگرد سوارم کن.خلاصه همین کارو کردیم که به جان خودم همین اتفاق افتاد.کنارم واساد گفت دوستتون امروز نرسوند که گفتم کار داشت.گفت میخوای برسونمت که شما پسرا میدونین من چه حالی داشتم.تشکر کردم و سوار شدم.اون دوستم مسیج زد موفق باشد مخش بزن.حالا خدایا مخ کره ای زدن چطوره.منم گفتم یا بخت و یا اقبال.تو راه سعی کردم کمتر حرف بزنم اون بیشتر بگه که بیشتر دستم بیاد.قیافشم بد نبود.مثل شرقیا سفید موهای لخت و…باز منو رسوند دم خونه اینبار خواس بره نذاشتم با اصرار بردمش خونه.واد خدا حالا معمولا خونم تمیز و مرتب بود اون روز واقعا شرم اور بود.از اونجا که کنجگاو بود اومد تو اشپزخونه و تصور کنید….عذر خواهی کردم بابت به هم ریختگی و اونم از اونجایی که رک بود گفت همیشه اینجوری.منم عرق شرم….اصرار کردم واسه ناهار بمون حدود ساعت 2 بود و چیز خاصیم نداشتم و اونم موند.گفت چایی و قهوه و ابمیوه نمیخوره .نونم نمیخوره.پس چی میخوری تو لا مذهب.با هر چی که داشتم سعی کردم سالاد و پلو با ابگوشت دیشب و گرم کردم .خوشش اومد یا نه سعی کرد بخوره.ترانه ایرانی واسش گداشتم بدش نیومد و چند دقیقه ای تمرین یاد دادن اسمم بش داشتیم.اسم اونام که راحت من سریع یاد گرفتم.گفتم از موتور سواری نمیترسی؟گفت نه مگه بلد نیستی گفتم دوچرخه بلدم ولی موتور نه.زین موتور اتوماتا که دنده ندارن ازونا داشت.گفت بخوای بت یاد میدم.یعنی واقعا میشه.گفتم اینجوری که من شرمندتون میشم.گفت نه ایراد نداره.خیلی محترمانه ازش خواستم شمارش داشته باشم که داد .خواست بره ازش خواستم وقتی رسید تک زنگ بزنه که رسیده که مثلا نگرانم.پیش خودم گفتم اگه این کار و کرد خوب پس طرح دوستی و میریزم.واسه 3شب بعد قرار گذاشتیم موتور یادم بده.اون روز وقتی رسید بم مسیج داد رسیدم.جالب بود واسم.پیش خودم گفتم خوب شاید یکی هم از من خوشش اومده چه اشکال داره.باز به خودم گفم جنبه داشته باش.3شب بعد شد.من رفتم در خونشون اومد پایین.با هموطنش زندگی میکرد.اومد پایین گفت خوب رانندگی کن سخت نیست.گفتم اگه اینجور بود که تعلیم نمیخواستم حداقل بریم جای خلوت که ماشین رو به رو نیاد.من ترکش رفتیم جای خلوت.گفت خوب بشین سخت نیست فقط گاز و ترمز.از اول خاموش کرد .توضیح داد.خدا شاهد بلد نبودم موتور .ماشین چرا از دبیرستان رانندگی کردم ولی موتور به هر دلیل شرایطش پیش نیومده.خواست ترکم بشینه که گفتم اجازه بده من برم 1 دور ببینم چه بلایی سرم میاد.به هر صورت 10 15 دقیقه که اینور اونور کردم دیدم مثل دمچرخست فقط یکم تجربه میخواد.کارش خیلی واسم ارزشمند بود. همیم که اعتماد کرد و موتورش داد….منم زمین نخوردم.اونشب تو اون خیابون یکم تمرین کردم بعد کنارش واسادم گفت چطور بود گفتم زیاد بد نبود گفت حالا ترکت میشینم تا ترست بیشتر بریزه منم مردد.خدایا خودم جهنم ولی تو کشور غریب این دختر غریب.هر چه بادا باد سوار شدیم من روندم بدک نبود با یکم فاصله نشسته بود.یکم که بیشتر ترسم ریخت و تمرکز داشتم سعی کردم بیشتر بدونم.گفت معلم بوده تو کشورش و واسه علاقش اومده درس بخونه .دوس داره تو دانشگاه تدریس کنه.خیلی شر بود معلوم بود.منم گفتم شما رو تو دانشکده دیدم قبلا که از دهنش در رفت و گفت میدونسته من از ایرانم و همین نقطه + بود.یعنی امارم داشته.اون شب هرچی تعارف کردم خونه نیومد خیلی خیلی تشکر کردم و رفت قبل از اینکه دیر وقت بشه.با مسیج در رابطه بودیم ولی نه امن نه من تو دانشکده همو میدیدیم فقط در حد سلام و احوالپرسی کوتاه.با این رفتارش حال کردم چراش نمیدونم.البته خودمم اینجور راحت ترم2 بار با هم رفتیم بیرون و مرتب با مسیج در رابطه بودیم.راحت و صمیمی شده بودیم ولی من هنوز پیشنهاد دوستی نداده بودمبا هم بیرون میرفتیم من میروندم دیگه بد نبود رانندگیم سرش کنار سرم میذاشت حرف میزد و دستش کنار پهلوم بعضد وقتا.من همین که از تنهایی در اومده بودم واسم کلی خوب بود.ولی هنوز بعد از کلاس با دوست مصریم میرفتم اینجور راحتتر بودم.1بار دیگه مهمونش کردم واسه ناهار اومد ولی زود رفت ولی دیگه صمیمی بودیم.میترسیدم بش پیشنهاد رسمی دوستی بدم بپره بره کلا.ولی از رفتارش این بر نمیومد.1 2 روز بعد بش گفتم.واکنش منفی نشون نداد گفت مگه الان دوست نیستیم گفتم منظورم بی اف جی افه.چیز خاصی نگفت وبحث و عوض کرد و رفت..1هفته بعد واسه تولدش منو دعوت کرد رفتم شب بود منم کادو با دسته گل گرفتممهمونا همه اومدن ولی ظاهرا کس خاصی به اسم بی افش نیومد خوشحال بودم ازین بابت.اخر شب همه داشتن میرفتن من موندم و هم خونه ایش دوست پسر هم خونه ایش و یکی دیگه.بش گفتم میخوام بات حرف بزنم که 2باره مطرح کردم گفت الان جاش نیست که دیگه نذاشتم در ره اینبار نگام کرد حرف نزد ولی چشماش به علامت تایید بست.انتظار داشتم چون دیر وقت بود بگه بمون که نگفت ولی در عوض موتورش قرض داد تا خونه برم.کلی عکس با هم انداختیم.اساسی هم و بغل کردیم.تو حالتای مختلف دیگه دوست دخترم بود در واقع.فرداش موتورش پس دادم و همونش کردم خونه که گفت کار داره نمیتونه بیاد.1 2 روز بعد تماس گرفت گفت واسه شام برم خونشون.وقتی رفتم هم خونه ایش و با افش بودن.هم خونه ایش خندید و بعد مقدمات اولیه گفت امشب میخای بمونی؟منم خندیدم گفتم شاید.ولی جدی نبودم.انتظار نداشتم.یه مقدار که گذشت اونا رفتن گفتن کار داریم ولی میخندیدن و چشمک میزدن.عجبببببشصتمم خبر دار شد امشب میتونم بمونم.تو اشپزخونه دوستم غذا میپخت که منم رفتم همونطور که حرف میزدیم من بیرون و نگاه میکردم.اومد نزدیکم اسمم صدا کرد با اون لهجه خودش گفت سرت بیار اینجا.حواسم به بیرون بود تکون دادم خودم که صورتم بوسید انتظار نداشتم نگاش کردم خندید سرخ شد.گفت من فرصت بی اف داشتن نداشتم کار میکردم.باورم نشد گفت تا دلت بخاد دوست بعنوان پسر داشته اما نه دوست پسر؟؟منم نگاش میکردم .داشت اشپزی میکرد منم به خودم جرات دادم رفتم پشتش از پشت بغلش کردم راضی بود اروم واساد تو بغلمیه چند لحظه اینجور بود که گردنش بوسیدم بیخیال شدم.شام خوردیم یکم حرف زدیم سعی میکردم صورتش ناز کنم رومون باز شه.مطمین بودم شب اونجام گفت هم خونش امشب خونه دوست پسرش میخابه.گذشت موقع خواب شد نمیدونم ولی چون رابطمون خیلی با احترام ازین جور چیزا بود یکم سنگین بود.من قبل اون رفتم دراز کشیدم رو تخت و مسواک که زد دم در اتاق بود گفتم چراغ خاموش کن .این کار کرد وقتی اومد دستم و باز کردم که سرش بزاره رو دستم ازون جایی که چراغ اف بود چشمون تو چش هم نبود.به هیچ مقدمه ای لباش بوسیدم اونم همراهی کرد.چند دقیقه همون طور که پشتش به سینم بود لب گرفتیم هیچ کدو جیک نمیزدیم فقط صدای نفس بود.دراز کردم رو کمر خودم اومدم رو مسلط تر بودم گرم که شدیم خواستم تاپش درارو نذاشت؟؟این دیگه چه نوعشدلیلش پرسیدم پفت در همین حد کافیه ولی واقعا سخت بود اخه نمیشد اونجوری که.گفت من باکرم منو بگو شاخ دراوردم باورم نشد ولی مثل اینکه واقعیت داشت.شانس و میبینید تورو خدا.اخه تو دیگه چرا.گفتم باشه حالا با لا پات کاری ندارم.با اصرار تاپ و سوتینش در اوردم ولی واقعا عالی بود ارزش داشت.سفید نوک سینه هاش کوچیک سایزش شاید 65 یا کمتر کوچیک و ناز .از گردنش شروع کردم زیر گوشش اومدم لای سینش با جفت دستام میمالیدم تو حس بودبازواش میمالوندم.پهلواش رو شکمش دست میکشیدم ولی صداش در نمیومد.خواستم شلوارکش درارم نذاشت گفت کافیه.ولی نمیشد خودم کنترل کنم.از من اصرار و ازون انکار شلوارکشم در اوردم ولی دیگه واسه شورتش نداشت منم بیخیال شدم سکس باید دو طرفه باشه نه اصرار.سرم بغل کرد و میگفت ساری ساری.تو پسری میدونم سختته.خودش شلوارمو کشید پایین و کیرم گرفت شروع کرد به مالیدن که چقد افتضاح و بد اینکارو میکرد.اگه خوب بود بگید ادامش بنویسم .نوشته علیرضا
0 views
Date: November 25, 2018