نصب کابینت

0 views
0%

سلام . من یه کابینت ساز از شهر کردستان هستم اسم من ارام هستش 28 سالمه با اندامی پر و تفکیکی . چهره ای نصبتا جذاب و زبونی چرب و نرم . کار من یه جوریه که بیشتر مشتری هام خانوما هستند . خاطره ای از هزارتا موردی که برام پیش اومده براتون تعریف میکنم . یه روزی عصر دیر وقت که تو نمایشگاه کابینت سازیم پای اینترنت نشسته بودم یه مرد قد بلند لاغر اندام حول و حوش 45 ساله با لباسی شلخته و سیگار به دست همراه یه خانومی جونه خوش تیپ و خوش لباس با اندامی محشر و قالب گرفته شده و چهره ای که انگار نقاشی شده بود وارد نمایشگاه شدند منم طبق معمول از جام بلند شدم و بهشون خوشامد گویی کردم . زنه داشت به نمونه کابینتهای که برای نمایش گذاشته بودم نگاه میکرد مرده اومد طرف من و با صدای گرفته و کلفت گفت که میخواد کابینت های mdf طبقه پاینش رو ببره طبقه بالا و اونجا براش نصب کنم و برای طبقه پایین یه چیز معمولی تر بذاره. منم سر قیمت باهاش راه اومدم ادرس خونشونو با شماره موبایل مرده رو گرفتم و گفتم که سر فرصت میام و بهشون نگاه میکنم . فردای اون روز رفتم به اون ادرس و نزدیکای خونه به شماره موبایله زنگ زدم یه خانوم گوشی رو ور داشت و گفت که شماره رو درست گرفتم فقط شوهرش گوشیشو جا گذاشته و میتونم برم خونشون . دم در که رسیدم یه چیزی ته دلم داشت بهم میگفت که خانومه اره . در زدم و وارد حیاط شدم یکم که منتظر شدم یه صدای از بالا سرم اومد که بفرمایید همون در جلوی ( طبقه اول ) منم سرمو بالا کردم دیدم که همون خانومه با یه تی شرت یغه باز بدون رو سری بالا پنجره وایساده و داشت به در روبه روی من اشاره میکرد . منم رفتم داخل طبقه پایین . خونه خالی و تنها یه موکت رو کفش پهن بود معلوم بود که تازه اسباب کشی کرده بودند به طبقه بالا . داشتم به کابینت ها نگاه میکردم که خودشم اومد سلام کردم و ازش در مورد کارم سوال پرسیدم موقعی که داشت جوابمو میداد به چهره نازش نگاه میکردم یه مانتو دراز تنش بود یه شال هم انداخته بود رو موهای سرش بدون اینکه دوگمه های مانتوشو ببنده فقط با دست نگاه داشته بود پیشم وایساده بود و برام توضیح میداد که کدوم یکی از قطعه های کابینت رو برای طبقه بالا لازم داره و میخواد براش نصب کنم منم گفتم که بریم بالا و به محیط اشپزخانه بالا رو هم نگاه کنم ر. خلاصه رفتیمو نگاه کردیم و روال کار رو براش توضیح دادم و بهش گفتم که فردا عیده پس فردا حتما میام و کارشو براش ردیف میکنم . برگشتم مغازه همه چیز واسم عادی و یک نواخت بود و حس میکردم که اون چیزی که ته دلم به رقص افتاده بود بیخود و بیجهت بود . فردای اون روز که همه واسه عید قربان خونه مادر بزرگم جمع شده بودیم بعد نهار تقریبا نزدیکای ساعت 3 گوشیم زنگ خورد و دیدم که همون خانومست بعد سلامو احوال پرسی اصرار داشت همین امروز میخواد که کابینت هاش رو براش نصب کنم منم که از نشستن تو خونه خسته شده بودم از خدا خواسته بعد یکم ناز کردم که امروز عیده و نمیشه و شاگردم نمیاد و من تنها نمیتونم و قرار شد که شوهرش کمکم کنه قبول کردم رفتم کارگاه جعبه ابزارم رو ور داشتم . حوصله عوض کردن و پوشیدن لباس کار نداشتم با همون تی شرت چسبان و اندامی که تنم بود حرکت کردم به سوی بهشتی که خودم خبر نداشتم . در زدم بعد چند ثانیه در باز شد بدون اینکه منتظر کسی باشم وارد همون در روبه روی که ختم میشد به طبقه پایین شدم جعبه ابزارم رو باز کردم و اماده برای کندن کابینت ها از دیوار شدم کابینت های زمینی رو همشو جدا کردم ولی دیواری ها رو تنها نمیتونستم و باید یک برام از زیر نگاه میداشت که من بتونم پیچ هاشو شل کنم برای همین رفتم تو حیاط و صدا کردم اقای ….. ؟ بعد چند لحظه از اون یکی درب که تو حیاط بود صدای خانومه اومد که گفت اومدم م م م . منم بدون اینکه چیز دیگه ای بگم برگشتم به اشپزخونه و پیچ گوشتی شارژرم رو با دست راستم ور داشتم و رفتم رو چهار پایه کوچکی که برام گذاشته بودند و با دست چپم کابینت رو نگاه داشته بودم به صورتی که انگار فشار زیادی رومه و هر لحظه امکان داره کابینت از دستم بیوفته یهو دیدم که یکی از زیر بغل دست چپم داره به طرف بالا کابینت رو فشار میده منم زیر چشمی که بهش نگاه کردم دیدم وای ی ی ی ی ی همون خانومست که با یه تیشرت توری سوراغ درشت سیاه که زیرش یه سوتین سیاه و یه مانتو کوتاه که انداخته بود رو شونه هاش و یه دامن قرمز دراز تنشه داره به اصطلاح بهم کمک میکنه منم بدون اینکه خودمو ببازم یا بخوام که چیزی بگم شروع کردم به شل کردن پیچ های قسمت بالای کابینت خلاصه بازشون کردم و از چهار پایه اومدم پایین و به خانومه گفتم که مرسی شما میتونید ول کنید گفت که اخه میوفته گفتم نه چیزیش نمیشه اخه یه پیچ پایینشو باز نکردم هنوز دستشو ول کرد و رفت کنار وایساد فهمید که این فقط فیلم بودش و بود و نبودش مثل همه . منم شروع کردم به باز کردن پیچه . کابینت رو از رو دیوار جدا کردم و گذاشتم رو زمین سلام کردم و با ناز و اشوه جواب سلاممو داد . گفتم که اقای …. (که شوهرش باشه ) تشریف نمیارند کمکم قرار بود ایشون کمکم کنند . گفت که رضا خونه نیست و من تنهام . یه دفع به خودم اومدم و گفتم که اخه شما گفتید که شوهرتون خونست و به من کمک میکنه گفت راستشو بخواید مردم زندانه و نمیتونه بیاد کمکتون کنه گفتم چرا اخه همین پری روز بود که اومد مغازه گفت نه اون 2 ساله به خاطر قاچاق مشروب زندانه ( اخه طرفای کردستان مشروب مثل اب تو هر نقطش پیدا میشه ) برگه راه باز گرفته تو هفته میتونه 2 روز خونه باشه . من گفتم شرمنده نمیدونستم وگرنه سوال نمیپرسیدم گفت که مهم نیست راستش از اینکه تو زندانه خوشحالم اخه اینم شد شوهر من از خدا خواسته زدم تو سر همه مردا که دارند در حق زنو بچشون ظلم میکنند و این بی انصافیه خلاصه همین جوری سر حرف باز شد اون از خودش میگفت از زندگیش من خوش خوش براش سر تایید تکون میدادم خلاصه از حرفاش فهمیدم که اسمش شیرینه 31 سالشه و بزرگ شده تهران این شوهرشم به اجبار باباش باهاش عروسی کرده اخه اقا رضا این جوری که بوش میاومده یه زمونی خر پول بوده و بابای شرین طمع ورش داشته که این به رضا بده . اینقدر حرف زد که بیچاره دهنش خشک شد گفت که کدوم رو میخورید واستون بیارم ؟ ابمیوه یا ابجو ؟ منم گفتم اگه ابجوش تگری باشه که دستت درد نکنه . رفت بالا منم تو کونم داشتم عروسی میگرفتم واسه خودم دمت گرم دمت گرم میکردم که شیرین سینی به دست اومد ولی این بار بدون اون مانتو با همون لباس ها البته موهاش رو هم باز کرده بود . 2 تا ابجو هنیکن با یکم پسته اونم از نوع خندانش اورد و گذاشت رو اپن منم انگار نه انگار که یارو داره نیم ساعت اون ور تر بهم حال میده ( نیم ساعت اون ورتر شهر ما تا عراق نیم ساعت راهه به خاطر همین بچه ها به یه چیزی که بهشون حال بده میگن نیم ساعت اون ورتر ) شیرین برگشت گفت که استاد ارام بیا تا گرم نشده بخورش منم بلند شدم رفتم ابجو رو گرفتم دستم و پیشش وایسادم قوطی ابجوشو گرفت به طرف من و با یه نیم نگاه با اندامم گفت به سلامتی تنی سالم و هیکلی ورزیده منم قوطیمو زدم بهش و گفتم به سلامتی ادمای که زیبای باطنشونو از کسی پنهون نمیکنند . رفتیم بالا وای بچه ها نمیدونید چه چسبید لامذهب . وقتی که به نصف قوطی رسیدیم پرید رو اپن و نشست گفتم ای .ل چه جستی زدی انتظار نداشتم بتونی اینقدر بپری بالا یه نیش خنده زد و گفت از اندامهای زیبا و ورزشکارانه مثل تو خوش میاد منم دیگه نگفتم که ورزش کیلوی چنده و این بده از کارو بدبختی های که سرم اومده ورزیده شده . یه پسته پوست کند و با 2 تا انگشتاش به طرف من نگاه داشت که یعنی بخور منم رفتم جلوتر و دهنمو بردم جلوتر که پسته هییچی 2 تا انگشتاش رو هم تو دهنم کردم . اون یه یکم ابجو سر کشید این بار من به پسته طرف دهنش دادم یه سکوت عجیبی کل خونه رو فرا گرفت یه نگاه نازی از زیر بهم کرد و با نیش خندی جذاب لبهای غنچشو اورد جلو و بجای اینکه پسته رو بخوره انگشتمو لیس زد واییییییییییییییییییییییییی خدا شاهده گرمی زبونش که به پوست دستم میخورد تموم موهای بدنمو سیخ کرد خدایش یادش بخیر . خلاصه کار به لب گرفتن رسید داشتم دیونه میشدم یه شلوار جین کشی تنم بود که اگه اصل ترکیه نبود حاظر بودم قسم بخورم که کیرم پارش میکرد اخه نمیدونم بگم خوشبختانه یا بدبختانه کیر کردها یه چیز غیر قابل تصوره حالا مال من که خاک تو سرش کنم از یه لحاظ خوبه که بزرگ و کلفته از یه لحاظ هم بده . خلاصه داشتیم از هم لب میگرفتیم اون رو اپن جفت پاهاش رو باز کرده بود و منم چسبیده به اپن لای پاهاش یه دستم رو پشتش و دست دیگه روشونه هاش که داشت یواش یواش طرف پستونش میرفت . دستمو گذاشتم رو سینه راستش و با اون دستای بزرگم که انگار بیله کل پستونشو تو کف دستم جا کردم و تا جای که تونستم فشارش میدادم زبونو از دهنش بیرون اوردم و سرمو خم کردم طرف گردنش شروع کردم به لیس زدن گردن و نرمینه گوش چپش اهسته اهسته هر دوتا دستمو گذاشتم رو رون های پاش و یواش یواش دامنش رو تا جای که امکان داشت زدم بالا و رفتم طرف انگشتای پاش و با بوسه زدن تند تند از مچ پاش رفتم بالا تا رسیم به نزدیکی های زانوش بعد با نوک زبونم یه جوری که بهش بخوره نخوره شروع کردم به لیس خانم وای پوستی سفید انگار که تا حالا هیچ تاره موی ازش بیرون نزده بود . دیگه نمیشد رو اپن کاری کرد ناچار مجبور شدم که بغلش کنم و ببرمش رو موکتی که تو هال بود درازش کنم همین کارو هم کردم لامذهب شیرین یه چور پاهاشو از پشت کمرم قفل کرده بود که انگار یه بچه از دور پریده تو بغل باباش و مثل کنه چسبیده بهش . درازش کرد خواستم که دامنشو بزنم بالا یکم ناز کرد ولی دید که نازش زیاد خریدار نداره بیخیال شد و خودشو شل گرد گردنشو به طرف چپ خم کرد و چشماشو بست با زبونش زود زود لبهاشو خیس میکرد و به اه کشیدن های پی در پی ادامه میداد منم بدون مقدمه رفتم طرف رون پاهاش و از همون جا شروع کردم به لیس زدن وسط های رونش بودم که گفت وایسا اینجوری نمیشه بلند شد و نشست تی شرت توریش رو در اورد و زیب دامنش رو از پشت باز کرد و دوباره دراز کشید ای خدا یه ترسو استرسی تو بدنم به موج در اومده بود که نگو خدا خدام بود که زود بکنمش و از اون خونه بزنم بیرون واقعیتش با اینکه از این چیزها خیلی واسم پیش اومده بود ولی از این یکی که اینقدر ریلکس بود خیلی میترسیدم . شاید با خودتون بگید که ارام چقدر احمقه که نخواسته اول باهاش حال کنه بعد بره سر اصل مطلب اخه بچه ها من دیر ارضای دارم یعنی اگه خیلی خیلی به خودم فشار بیارم تو 45 یا 40 دقیقه مفید تولمبه زدن ابم میاد . خلاصه از بغل دستش منم هم دراز کشیدم و از زیر سوتینش جفت پستوناشو زدم بیرون شماره سوتینش 75 بود پستونی سفید و سفت و رو به بالای داشت نوک پسنونش کوچیک و کاملا برجسته با رنگ کالباسی نوک زبونمو رو سینه چپش گذاشتم و شروع کردم به لیس زدن و خوردن به سختی میتونستم رو خودم تسلط داشته باشم نمیدونم چرا اینقدر استرس داشتم . دستچپم رو گذاشتم رو سینه راستش و فشارش میدادم اونم بایه دست که به ضور میرسید به کیرم میخواست بگیرتش میدونستم اگه دستش به کیرم بخوره هول میکنه ناچار بیخیال پستوناش شدم و با همون حالت لیس زدن از خط پستوناش اومدم پایین به طرف شکمش یکم زبونمو به سوراغ نافش مالیم و خواستم که با دندونم دامنشو بکشم پایین که نزدیک بود بیخودو بیجهت دندونام رو بشکنم اخه کدوم خر میتونه با اون وزنی که اون رو دامنش از طرف کون گذاشته بود دامن رو بکشه پایینه بلند شدم و دامن رو با جفت دستام از بغل پهلو هاش زدم پایین وای خدا شاهده با هر ذره دیدن پوست سفیدش قلبم بیشتر میومد تو دهنم شورت تنش نبود وای ی ی ی ی ی موقعی که کسش از دامن زد بیرون اب از لبو لوچم بیرون زد اخه کسش از اون کس های بود که من عاشقش بودم سفید توپول کاملا تمیز و برجسته انگار که قارچه خط کسش کوچیک و بدون اینکه یه ذره جوجولاش بیرون بزنه منو صدا میکرد محو تماشای کسش شده بودم که با دست تی شرتمو گرفت و کشید به طرف خودش پایین تر از خودش دراز کشیدم و پاهاش رو زدم بالا موقعی که لای پاهاش باز شد یه نمه کسش هم دهن باز کرد و یه ابی غلیض ازش بیرون زد منم بینیمو بردم طرفش و مثل سگ بو کشیدم گفتم ببینم بو میده خدا شاهده تو زندگیم از این نوع کس ها خیلی خیلی کم دیدم واقعا کم یابند اخه شیرین هم بهش نمی اومد که همچون کوسی داشته باشه . خلاصه شروع کردم به خوردنش ای جانم چه نرم بود چه کشش میاومد با دندونام جوجولاشو میکشیدم اینقدر حشری شده بود که با دوتا دستاش سرمو گرفته بود و محکم فشار میداد به طرف کسش دیگه جای درنگ نبود باید زود تمومش میکردم کمرمو باز کردم و شلوارمو کشیدم پایین شیرین هنوز چشماش بسته . تو حال خودش بود رو زانو هام رفتم طرفش که بذارم تو دهنش رسیدم بالا سرش شرتمو کشیدم پایین سر کیرمو یواش گذاشتم رو لباش فهمید که کیرمه بوسش کرد و یواش یواش میخواست که چشاش رو باز کنه ای خدا این صحنه هیچ وقت یادم نمیره به مرگ خودم موقعی که کیرمو دید مثل کسی که هواسش نیست و از پشت یه سطل اب سرد تو گردنش خالی میکنی جیغ میزنه و میپره هوا اینجوری شده بود یه جوری داد زد که گفتم دیگه بدبخت شدم رفت حالاست که کل همسایه ها بریزند سرمون وای توف تو گلوش گیر کرده بود میگفت الاغ غ غ غ غ غ غ غ این چیه اخه گذاشتی رو دهن من من همه جوره دیده بودم ولی ندیدم کسی رو که از کمر به پایین خر تشریف داشته باشه با هزار خواهش و تمنا راضیش کردم که بیخیال این حرفا شه برم سر اصل کاریمون روش دراز کشیدم پاهاش زد بالا با ترس به چشمام خیره شده بود و التماسم میکرد که یواش بذارم تو عرق تموم بدنمون رو فرا گرفته بود یه جوری که سینه هامون رو هم از شدت عرق سر میخورد یواش سرشو گذاشتم داخل چه نازی میکرد مادر جنده لاشی یکمک با کلش عقب جلو کردم دیدم که پاهاشو رو کمرم قفل کرده و داره منو با پاهاش میکشه که بیشتر ببرم داخلش منم به خواستش عمل کردم تا نصفه بردم گفت همینقدر خوبه شروع کردم به تولمبه زدن یه 15 دقیقه ای مفید تولمبه زدم که اه و اوهش سر به فلک کشید تو اخرین لحظه که داشت ارضا میشد خواهر جنده لاشی با ناخونهای دستش تموم پشتمو خط خطی کرد گفت من اومدم تو تمومش کن منم اینجوری بهم حال نمیداد با ضور و خواهش تونستم راضیش کنم که بیاد رو مدل سگی طوری که پستوناش چسبیده به زمین و کونش رو به هوا باشه شروع کردم ای جان چه حالی میداد کردنش نیم ساعت مفید گذشت داغون شده بود بیچاره ولی ته دلش هم دوست داشت چون کونشو به سمت جلو و عقب و دورانی تکون میداد فایده نداشت باید ارضا میشدم جفت مچ دستاشو به همون حالت مثل پلیس ها که میخوان دست بند از پشت بزنند گرفتمش و به همون حالت سگی بهش تلومبه میزدم بعد چندتا تلومبه نزدیکای ارضا شدنم بود که این بار خودش چرخید و با دست گرفتش و شروع کرد به مالیدنش که یهو ابم پاشید بیرون وای خدایش خیلی لحظه شیرین بود زود بلند شدم لباسام رو پوشیدم رفتم اشپزخونه اون هم لباساش رو جمع کرد و بدن اینکه چیزی بکه رفت طبقه بالا نیم ساعت گذشته بود و هنوز ماتو مبهول گوشه اشپزخونه به این یکی دو ساعت گذشته داشتم فکر میکردم هنوز هم واسم مثل یه فیلم یه رویا بود که گذشت وسایلمو جمع کردم و رفتم . 2 روز بعد دوباره رفتم اونجا شوهرش برگشته بود و خودش هم انگار نه انگار که هیچ وقت منو دیده یا با من حرف زده یه جوری رفتار میکرد که خودم شک کردم که به راستی من با این خانم مغرور رابطه ای داشتم . خلاصه این هم از جریان کابینت نصب کردن اون روز ما .نوشته‌ آرام

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *