نفس بکش زیبا! نفس بکش! (۱)

0 views
0%

ساعت1930به وقت لندناز پنجره اتاقم،با چشمایی که خسته از اشک و حسرت و ذهنی که پر از سوال بود بیرون رو نگاه میکردم.پسر و دخترایی که خیلی راحت کنار هم راه میرفتن،می دویدن،بازی میکردن…صدای جیغ و دادی که همیشه از پارک روبروی ویلا میومد و شاید برای خیلی ها بوی نشاط و زندگی؛اما برای من حسرت بی پایانی داشت.ساعت حدودا ده شب بودکارنکارن کجایی؟بیا کمکم میخوام بیام پایین))_چشم خانوم اومدمکارن رو خیلی دوست داشتم.زن پنجاه ساله دوست داشتنی خدمتکارمون که سال ها بود جای خالی مادرم رو برام پر میکرد.اون و شوهرش آقای جیمز که تو خونه ما مشغول به کار بودن.جیمز کمی مسن تر بود و با تجربه تر.گاهی وقتا غروب که دلم میگرفت میومد پیشم.حرفای اون و کارن روزنه امید رو تو دلم روشن نگه داشته بود.._خانوم؛خانوم بیدار شینآرین اومده دنبالتون میگه میخوایم بریم پیاده روی+چی شده کارن؟پیاده روی؟من با ویلچر بیام پیاده روی؟_نمیدونم ولی آرین اصرار داره که بیاید.+بهش بگو حوصله ندارم))دو دقیقه نشد که آرین اومد کنار تختم نشست.خودم رو به خواب زدم._پاشو زیبا خانومپاشو زیبای من میخوام ببرمت پیاده روی صبحانه هم مهمون من._دوست داشتم باهاش برم،ولی از طرفی هم دلم میخواست نازمو بکشه.همچین حسی رو کمتر تجربه میکردم_بدو دیگه زیبای خفته منبه طلوع آفتاب که نمیرسیم بلند شو حداقل قبل از ظهر به کلبه برسیم+آرین اذیتم نکن.میدونی که حالم گرفته ست._چی شده عزیزم؟کی دل خوشگل ترین دختر دنیارو شکونده؟بگو تا با یه مشت نابودش کنم+کی؟این ویلچر های لعنتیای کاش میتونستم از دستشون خلاص شماینو که‌گفتم،فهمید باز دلم پره.پیشونیم رو محکم بوسید._بلند شو بریم زیبای مندلت میاد من تنها برم؟همیشه با این زیبای من گفتناش نظرمو عوض میکردبازم پیشونیم رو بوسید.+باشه میامکمکم کن بلند شم.دستام رو گرفت و در یه لحظه منو گذاشت رو کمرش+هورررررا.برو جلو آرینبهت دستور میدم بری جلو_چشم قربان+آخ جونکولی سواری چه حالی میدهدست خودم نبود؛از ته قلبم دوسش داشتم…ساعت8صبح+آرین چرا تو انقدر بهم محبت میکنی؟حتی بیشتر از پدرم که دوسه ماه یه بار بیشتر نمیبینمش_این چه سوالیه زیبا؟خب من تورو واقعا دوست دارمبارها هم بهت گفتم ایندفعه که پدرت از امریکا برگشت مسئله ازدواجمون رو باهاش در میون میزارم._ممنونم آرینفکر کنم ادامه راه رو باید از وسط جنگل بریمنگاهی بهم کرد و لبخند زد._ببینم اذیت که نمیشی؟+تو که باهامی،نهساعت11صبحکلید زنگ زده ای رو از جیبش در آورد و در رو باز کرد.داخل که‌رفتیم؛حس آرامش پیدا کردمانگار همون جایی بود که تو رویاهام میدیدم+آرینمیشه همیشه بیایم اینجا؟_اگه تو بخوای و نگی خوابم میاد،البتهبازم منو رو کمرش گذاشت و برد اتاق بالایی.روی تخت گذاشت و لبهامو بوسید.دوست داشتم با دو دستم گونه هاشو نوازش کنم اما روی دست چپم تسلط زیادی نداشتم.سمت چپ بدنم از بچگی بخاطر تزریق اشتباه یه واکسن فلج شدواکسنی که بهش میگنفلج اطفالالبته تسلطم روی دست چپم روز به روز بیشتر میشد ولی هنوز نیاز به تمرین زیادی داشتم.زیر چشمی به آرین نگاه کردمنور آفتاب که بهش میخورد دوست داشتنی تر نشون میدادموهای زیتونی با چشمای قهوه ای و لبخندی که همیشه روی لبش بود؛تسکین دردهام بودسرش رو آروم آورد نزدیک گوشم_عزیزمبعد از ازدواجمون هر وقت بخوای میارمت اینجا.+تا آخر عمر عاشقت می مونمآرین منهمین کافی بود تا شروع کنه به بوسیدنمبا هوس لب هام رو میمکید و من،از وجود حس مردونگیش لذت میبردم.نمیدونم چقدر گذشت؛هردومون چشمامون از هوس سیاهی میرفتشروع کرد به بوسیدن بدن و گردنم+وای خدای منآریننکن قلقلکم میاد_تو مال منیهیچوقت رهات نمیکنمسینه هام رو با شهوت فشار میداد و لبهام رو میبوسید.زبونم رو توی دهنش فرو کردم و اینجا بود که هر دومون ناله میکردیماونقدر شهوتش زیاد بود که بدون مقدمه لباس های هردومون رو در آورد و محکم بغلم کردحالا من هم همراهی میکردمحس آرامشی تو بغل مردونش داشتم رو هیچ جای دیگه نمیتونستم پیدا کنم…سریع کیرش رو تا آخر تو کسم فرو کرد اینجا هم اول به فکر ارضا کردن من بودلب هامون رو روی هم فشار میدادیم و اون سینه هام رو با دست فشار می داد_وای آرینادامه بده آرینآره خودشه عزیزم ادامه بدهبا پایان وجود تو بغلش ارضا شدم.انگار ناله های من اون رو هم ارضا کرده بودنگاه هردومون به آب سفیدی که روی شکمم ریخته بود افتادهردومون خندیدیم_ممنونم زیباتو بهترین دختر دنیایی عزیزم+آریناینجوری حرف نزن آخه خجالت میکشمپیشونیم رو بوسید(بر اساس زندگی شخصی خودم-با کمی تغییر)با نظراتتون بهم بگین که ادامه داشته باشه یا نه؟همه نظراتتون رو میخونمادامه دارد….نوشته ziba1994

Date: April 30, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *