ما خونمون دو طبقه داره و معمولا طبقه پایین رو اجاره میدیم یه بار یه زنه و شوهر اومدن خونمون که جوون بودن 3 تا بچه هم داشتن زنه کلا یه طوری بود یکسره کارهای خاصی میکرد میرفت تو حیاط جارو میزد خودشو خم میکرد و کونشو پهن میکرد . یه خانم قد کوتاه باکون بزرگ و چشمای درشت . از وقتی اومده بودن آرامش نداشتیم یکسره می آمد یه چیزی میخواست مثلا جارو بدین میخ بدین فلان و… وخیلی هم پررو بود و روحیه گستاخی داشت این حرکاتش آدم رو تحریک میکرد.شوهرش هم معلم بود ولی ادم کسخولی بود و همیشه با دوستاش بیرون میچرخید .این خانوم هم همیشه تا خونه خالی بود یه موتور میومد خونشون اون بچه هاشو که دبستانی بودن رو میفرستاد بیرون بازی کنن ودیگه معلوم نبود اون تو چه خبره؟؟خلاصه این خانومه که ختم روزگار بود تا فهمید من چشمم دنبالشه دیگه داغونم کرد آخه بعضی از این زنا از پسرای که سکس نکردن و حشری هستن خوششون میادچند باری بود که به من زل میزد منم بهش سلام میکردم و اونم میخندیدیه بار که داشتم توی حیاط نرده هارو رنگ میزدم اومد نزدیک یه حالت خواهشانه گرفت و گفت این محل کدوم سوپرمارکتش بهتره منم که خیلی بی دست و پا بودم گفتم همشون خوبن . نفسم وایستاده بود و اون اینو فهمید اومد جلوتر بهم نگاه کرد بایه حالت خاصی گفت .کی کار رنگ ردنت تموم میشه . من روی پاهام نشسته بودم و اون سرپا بود از پایین تو صورتش نگاه کردم چشمای دریدش یه حالت گول زننده به خودش گرفته بود . میخواستم آتیش بگیرم گفتم الان تموم میشه . گفت میری برام یه سطل ماست بگیری . هول شده بودم و ترسیده بودم گفتم نه الان باید برم دبیرستان . برگشت و یک نگاه کرد که معنیش این بود خاک تو سرت و رفت. تا 1 ساعت داغ بودم اخه برای من همچین جریانی با یه خانم اتفاق نیوفتاده بود.بعد اون ماجرا دیگه تحویلم نمیگرفت . منم همش میخواستم باهاش رابطه برقرار کنم تا یه روز که اومدم دیدم جلو دره گفت سلام آ کلیدای دره ورودی تو خونه جا مونده شما کلید دارین گفتم اره درو براش باز کردم گفتم بفرمایین باناز رفت تو وگفت مرسیهمین که رفتم تو اون جلو در وایستاده بود خوردم بهش و کونش رو لمس کردم اونم کفشش رو گذاشت رو پام و سریع گفت ببخشید . داغ شده بوده اون عوضی کارشو خوب بلد بود. مثل سگهای هار تو چشماهش نگاه میکردم اون هم یه لبخند شرور تحول داد و رفت.بهش گفتم چیزی لازم ندارین گفت نه و رفت تو خونش . حرصم رو در آورده بود بیپدر داغ بودم اختیارم دسته خودم نبود.سریع در خونشو زدم اومد دم در گفتم ماست چی نمی خوای؟ خندید گفت مگه تو پسرخاله هستی که اینهمه میپرسیمن تنها کاری که کردم این بود دستم رو از کمرش گرفتم و لپش رو بوسیدم . خندش قطع شد شوکه بود رفتم تو خونشون و بغلش کردم هیچی نگفت سرم رو گرفت و لبم رو بوسد خیلی داغ بود. بادستام یه سره کونشو میمالوندم و اون میگفت عزیزم . منم کفتم جان خیلی دوست دارم . از گرمای خودم و اون داشتم میسوختم عرق کرده بودم. برش گردوندم از روی مانتو کیرمو به کونش مالوندم. لباسای خودشو دراورد. منم شلوارم رو در آوردم بهش گفتم بخواب رو زمین خوابید کیرم رو خواستم بکنم تو کونش که خیلی راحت رفت تو داشتم کون سفید یه خانوم رو میکردم رو ش دراز کشیدم و خوب کردم آبم خیلی سریع ریخت توکونش از روش اومدم کنار مثله یه ماده گربه به پشت ولو بود و هنوز حشری ولی من کاری براش نمیتونستم بکنم شلوارم رو پوشیدم و سریع اومدم بالا یه حالت خاص سرم درد میکرد. یه حس خاصی داشتم یکسره تصویر بچه های اون جلو چشمم بود.از دنیا متنفر بودم و همش به خودم و اساس هستی فحش میدادم.نوشته بامداد خمار
0 views
Date: November 25, 2018