من سینا هستم الان 18 سالمه این داستانی که دارم می نویسم مربوط میشه به وقتی که 15 سالم بودتوی مدرسه ی ما چند تا بچه ی کردنی بود ولی سعید یکی از همشون کردنی تر بود پوست سفید و مو های قهوه ای داشت خلاصه خیلی از بچه های مدرسه به این نظر داشتند اول سال ما خیلی این را مسخره می کردیم و بهش میگفتیمدختر خانوم بیا بکنمت .خیلی خودش را کنترل می کرد تا اینکه یک بار به ناظم گفت اینا منو اذیت می کنن ما هم یه مدت کاریش نداشتیم خلاصه مدرسه قرار بود ما را ببره مشهد روز اول که رفتیم حرم سعید جلوم بود ما هم داشتیم کمی عقب تر راه می رفتیم یکی از دوستام اسمش پارسا بود گفت نگاه کن عجب هلویی هستش اگه چیزی به نام قانون وجود نداشت همین جا می کردمش گفتم که غلط کردی خودم می خواهم بکنمش گفت باشه فعلا که قانون وجود داره نمی تونی بهش دست بزنی چه برسه به کردن گفتم اگه خودش بهم داد چی؟ گفت اخه چطوری یک لحظه چیزی به ذهنم رسید اگه باهاش دوست بشم میاد خودش بهم میدهبه پارسا گفتم نمی دونم و ازش جدا شدم و رفتم پیش سعید و بهش گفتم می خواهم باهات حرف بزنم گفت من حرفی با تو ندارم گفتم می دونم از دستم ناراحتی ولی منو ببخش من تصمیم گرفتم که با دوستای قبلیم دیگه حرف نزنم چون می دونم تو را خیلی اذیت کردن خلاصه تو حرم مخ سعید را زدم وقتی اودیم بیرون براش یه بستنی خریدم و کلی باهاش حرف زدم طوری شده بود که امکان نداشت من را یه جایی ببینی اون اونجا نباشه خلاصه 3 روزه باهاش رفیق فابریک شده بودیم اونم از من خیلی خوشش اومدهن بود تا اینکه برگشتیم تهران روزی که رفتیم سر کلاس من رفتم بقل دستش نشستم و تا جایی که می تونستم باهاش رابطم را قوی کردمیک روز که داشتیم از مدرسه بر می گشتیم بهش گفتم نظرت درباره ی سکس چیه؟یکم مکس کرد و گفت منظورت چیه؟ منم گفتم یعنی تا حالا سکس داشتی؟ از سکس خوشت میاد ؟ گفت نه تا حالا سکس نداشتم از سکس هم خوشم نمیاد چون شما ها خیلی به من متلک می انداختید و از پشت به من می چسپیدیدگفتم ببین الان من با دوستام دیگه حرف نمی خانمم و تا الان هر کی هم که بهت متلک انداخته باهاش دعوا کردم گفت مرسی ولی خوشم نمیاد بهم بچسبند .گفتم اون از روی شلواره معلومه لذتی ندااره گفتم می خوای واقعی بکنمت؟ترسیده بود گفت نه گفتم به کسی نمیگم بین خودمون میمونه گفت نه گفتم باشه یکم روش فکر کن چیزی نگفت بعد هم رسید خونشون و منم رفتم خونمون زنگ زدم به پارسا و جریان را براش تعریف کردم گفت خیلی کس کشی رفیق هات را به یه بچهکونی فروختی گفتم من فقط می خواهم بکنمش همین عد هم ولش کنم گفت من حالا چیکار کنم؟گفتم فردا با بچه ها مسخرش کن گفت باشهفردا من بهش محل نذاشتم حتی به سعید سلام هم نکردم بچه ها کلی مسخرش کردن و اشکش در اومد اومد پیش من و گفت تو چت شده چرا اینطوری کردی چرا یه بار هم طرفداری نکردی؟ گفتم بیا بشین یه دستمال بهش دادم تا اشکاش را پاک کنه گفت جواب سوالم را بده گفتم ببین من این همه برات کار کردم هر روز هم برات خوراکی می خرم بعد من یه چیز از تو خواستم قبول نکردیگفت اخه می ترسم و خوشم هم نمیاد گفتم امتحانش ضرر نداره بیا بکنمت اگه خوشت نیومد کیرم را در میارم 2 دثیثه چیزی نگفت بعد گفت باشه ولی اخه کجا؟ گفتم بعدا بهت میگمخلاصه به دوستام گفتم کاریش نداشته باشن رفتم خونه با خودم فکر کردم تو مدرسه که نمیشه تو خونه هم که خالی نیستش گفتم حالا یک کاریش میکنم 2 روز گذشت تا اینکه خونه ی مادر بزرگم مهمونی بود گفتم من نمیام تنها موندم همین که رفتن بیرون گفتم الان وقتشه زنگ زدم به سعید گفتم بیا گفت یه لحظه گوشی به مامانش گفت مامانش اجازه نمیداد میگفت درس بخون گفتم بهش بگو بلد نیستی می خوای بیای خونه ی ما درس بخونی این را که گفت مامانش راضی شد . اومد خونمون یکم باهاش حرف زدم که ترس نداره و بعد چند بار خودش می خواهد بکنمش اونم خوشش اومد شلورارش و شورتش را در اورد خوابید روی مبل . جای شما خالی عجب بچه کونی داشت سفید و قلمبه اینم بگم که بالغ نشده بود و یه دونه مو هم نداشت همین که کونش را دیدم کیرم سیخ شد گذاشتم لای پاهاش تازه یادم افتاد که عجب احمقی هستم کرم نزدم یکم کرم مرطوب کننده زدم به کیرم و اروم کردم تو کونش یه اهی کشید گفتم دردت اومد گفت یکم خلاصه اروم اروم میکردم که دردش نیاد تا اینکه بعد 10 دقیقه کم کم تندش کردم کونش خیلی داغ بود بعد 15 دقیقه ایم اومد و ریختم تو کونش بعد اونم رفتم دستشویی و ابم را خالی کرد اومد به من گفت این ابه چی بود ؟ گفتم اب کیر بود ببینید چقدر بچه سالم بوده نمی دونسته اب کیر چیه خلاصه چند بار دیگه کردمش بعد با یه دختر اشنا شدم دوباره همه چیز مثل سابق شد و دوباره با بچه ها مسخرش می کردیم.نوشته sina disser
0 views
Date: November 25, 2018