من علیم و 22 سالمه من تو یه محله زندگی میکردم که خیلی با فرهنگ بودند هر چی که بود دونباله کون و کس نبودند .از شانس بچه کونی ما مجبور شدیم بریم یه محله که حدودا پایین شهر حساب میشد . به هرحال اسباب کشی کردیم .اونجا یه استراتژی خاصی به کار میبردند که یکی مخه سوژه رو میزد بعد از اتمام کار با این هربه که آبروتو میبریم از طرف خوب استفاده میکردن . برم سر اصل مطلب من وقتی رفتیم تو اون محله ی لعنتی 8 9 سالم بود تا چند ماه تنها بودم با کسی دوست نبودم . یه روز که داشتم از کوچه رد میشدم یکی از بچهایی که داشتن فوتبال بازی میکردند صدام زد گفت بیا تو هم بازی کن دوست داشتم برم ولی گفتم نه ممنون . گفت بیا پدر تا آخره عمرت تو این محل میخوای تنها باشی . رفتم جلو با همشون دست دادم . کاش دستم میشکست و دست نمیدادم . مخصوصا با اون رضای نامرد همونی که صدام زد . گزشت تا بعد از چند روز با این رضا خیلی صمیمی شدم چون نزدیک ترین همسایمون بودند .بعد از چند ماه شروع کرد کم کم شوخیا ناجور مثلا زدن به تخمم و غیره تا چند وقت بعد روی منم به اون باز شد زیره همدیگه مینداختیم و باهم شوخی میکردیم تا گذشت یه روز بهم گفت علی بیا باهم رو شلواری حال کنیم من اول قبول نکردم بعد از اصرار زیاد راضی شدم زفتیم تو حیاط اونا مشعول شدیم بعد از چند روز موفق شد نقشه ی شومش رو روم پیاده کنه آره اون راضیم کرد که کونم بزاره برام قسم خورد که بین خودمون بمونه . فردایه اون روزی که اون منو راضی کرد مادرم میرفت کلاسه خیاطی قرار شد بیاد خونمون و منو بکنه . فردا شد و اون نامرد اومد در زد درو باز کردم بخدا دستام میلرزید بدونه هیچ مقدمه ای اومد و شلوارمو کشید پایین گفت بخواب خوابیدم ی تف انداخت رو کونم و ی تفم رو کیرش اون 4 سال از من بزرگتر بود اون روز خیلی فرو نکرد که ناراحت شم . کارش باهام پایان شد و رفت . از فردا رفتار بچها باهام یجوری شده بود که کمی شک کردم ولی مثله اینکه چیزی نشده باشه کسی چیزی بروز نداد . بعد از چند روز قرار شد من برم خونشون تا باهام ی حالی کنه رفتم در زدم رفتم بالا تو اتاقش اروم شلوارم کشیدم پایین و آماده شدم برای دادن خوابید روم بعد از چندتا فروکردن و در آوردن در اتاق باز شد حمید اومد تو فهمیدم که بیچاره شدم . حمید گفت به به آقا علی خوش میگذره . زبونم بند اومده بود چیزی نگفتم گفت رضا کارتو پایان کن که ما هم یه حالی بکنیم . رضا گفت اون روز خیلی خودمو نگهداشتم که درد نکشی ولی الان جرت میدم بچه کونی خیلی از فحشش بدم اومد ولی چه باید کرد .جوری فرو کرد که هنوزم دردش یادمه حمیدم اومد کیرشو گذاشت جلوی دهنم گفت بخور گفتم نه با سیلی گزاشت تو گوشم . گفت یا میخوری یا آبروت میره با اکراه شروع کردم به خوردن درد کونم یه طرف حال بهم خوردنم از کیر خوردن یه طرف کار رضا تموم شد حمید مادر به خطا اومد پشتم با بی رحمی پایان فرو میکرد وقتی کار شون پایان شد شرتمو برداشتن که بازم برم . از فردای اون روز کار همه ی بچهای محل این شده بود که خودشونو تو من خالی کنن . بگذریم .میگن چوب خدا صدا نداره . حمید معتاد شد و یه شب جنازش تو یه باغ پیداشد . رضا یه خانم گرفت که جنده لاشی دراومد و آبروش رفت . حامد و مجیدم منو کرده بودن . حامد مجید رو چاق کرد و خودشم رفت بالای دار . ولی خودم بد زهری ریختم به رضا خواهرشو بردم و آبروشو تو محل بردم .اگه خواستین داستان خواهر رضا رو براتون مینویسم برام پیام خصوصی بزارید . دوستان تا میتونید بهم فحش بدید که خودمم از خودم و گذشته ی سوختم متنفرم.نوشته علی
0 views
Date: November 25, 2018