چند بار دیده بودمش، بار اول یکسال پیش بود شدیدا مریض بودم و با مردم رفتیم درمانگاه همون شب باید 4 تا آمپول میزدم، گلوم شدیدا درد میکرد و پایان بدنم داغ بود و خیس عرق ، سرم گیج میرفت . رفتم تو تزریقات کسی نبود رو صندلی نشستم و سرم بین دستام گرفته بودم که ی صدای خیلی زیبا و با ی تع لهجه که من نفهمیدم کجایی بود گفت بفرمایید. سرم گرفتم بالا و ی لحظه تو صورتش خیره شدم قد بلند با اندامی تو پر و مردونه،سینه درشت سر بالا،پوست سفید صورتش برق میزد،موهای مش شده که کج تو صورتش ریخته بود با رژ لب قرمز تند و سرمه چشم که زیبایی صورتش دو چندان میکرد.با ی سلام آمپولا رو دادم دستش،گفت سلام عزیزم حالتون خوبه گفتم نه گفت از چهرت معلومه، کی پنیسیلین زدی؟ گفتم چند ماه پیش. گفت پس بیزحمت اونجا آماده شو، و همزمان پرده اون سمت اتاق نشون داد. خیلی خوش برخورد و مهربون به نظر میرسید رفتم پشت پرده چادرم تا کردم و گذاشتم بالای سرم و دگمه و زیپ شلوارم جینم باز کردم و بدون اینکه کفشم در بیارم رفتم رو تخت، بلوز بافتنیم دادم بالا و شلوار و شورتم از ی طرف ی مقدار دادم پایین ی شورت ساتن سفید تنم بود که مردم خیلی دوستش داشت چون پوستم ی کم تیره هست میگفت خیلی بهت میاد. سرم گذاشتم روی دستهام ، قیافش جلوی چشمم بود با وجود اینکه 14 سال از زندگی مشترکمون میگذشت و از لحاظ مسایل جنسی هیچ مشکلی با مردم نداشتم ولی با دیدنش یکدفه حس عجیب و آشنایی درونم ایجاد شد حس زمانی که تو دوران دختری با سیما خواهر بزرگم شبها لز داشتیم و از هم لذت میبردیم ، این حس بعد سالها دوباره اومد بود سراغم ، بوی الکل هم حالم بد تر میکرد از بچگی همینجور بودم بوی الکل و فضای اتاق تزریقات برام موازی با ی حس ترس و لذت بود، تو همین فکرها بودم که صدای کنار رفتن پرده منو به خودم آورد ، با چهار تا سرنگ پر که 2 تاش پنیسیلین بود اومد تو اتاق ، امپولا رو رو میز کنار تخت گذاشت و هم زمان بوی ادکلن مانتوش به مشامم خورد. مثل اینکه تو هوای آزاد نفس کشیده باشم حس شادابی خوبی کردم ، با همون لهجه ناشناسش گفت ببخشید چون باید 4 تا آمپول بزنی اینجوری نمیشه اذیت میشی ی مقدار لباست آزاد تر کن . منظورش فهمیدم ولی تکون خوردن برام سخت بود ، منتظر حرکت من نشد و با گفتن با اجازه شما شلوارم داد پایین و وسط شورتم گرفت و تا زیر باسنم آورد پایین، دقیقا تا زیر باسنم ، پایان باسنم کامل لخت شده بود ، این کارش حالم بد تر کرد اصلا تو حال خودم نبودم ضربان قلبم رفته بود بالا و حس کردم قلبم داره از جا در میاد سریع خنکای پنبه الکلی رو رو پوستم حس کردم و بعدش سردی دست لطیفش و بعدشم سوزش سوزن آمپول، همزمان با ورود مایه سرنگ ی درد خیلی وحشتناک تو پام پیچید خیلی سعی کرم جلوی خودمو بگیرم ولی بالاخره با یه آخ کوچیک صدام در اومد ، چی شد درد داری؟ گفتم خیلی . گفت ی کم تحمل کن این تازه اولیشه. آمپول آخر که تموم شد دیگه داشتم گریه زاری میکردم دو تا دستش همزمان گذاشت رو دو طرف باسنم و ماساژ داد و گفت ببخشید عزیزم تقصیر من نیست آمپولات درد داشت. و با ی خنده ریز ادامه داد رفتی خونه به شوهرت بگو برات ماساژبده یا کمپرس گرم بزاره ماشاا.. هیکلتم که خوبه هم دردت کم میشه هم آقا ازینها لذت میبره و همزمان ی ضربه کوچیک به دو طرف باسنم زد و رفت بیرون. با بدبختی از تخت اومدم پایین و لباسم مرتب کردم. جای آمپولها شدیدا درد میکرد ولی من کلا تو فکر حرفهاش بودم و لذتی که از تماس دستش با باسنم تو وجودم بالا گرفته بود. وقتی اومدم بیرون دستم گرفت و درب باز کرد با من اومد بیرون اتاق مردم وقتی صورت خیسم دید گفت چی شده؟ . گفت هیچی آمپولاشون درد داشت رفتید منزل براشون کمپرس گرم یذارید با ی کم ماساژ ملایم خوب میشن و بعد رو کرد به منو گفت امیدوارم زودتر حالتون بهتر بشه بسلامت . منم ازش تشکر کردم و امیر دستم گرفت و رفتیم. وقتی تو ماشین نشستم دوباره جای آمپولا شدیدا درد گرفت و اشکم در اورد امیر هم با شوخی هی میگفت چته مثل بچه ها گریه زاری میکنی خجالت بکش با این سنت مگه خنجر خوردی. اصلا به حرفش توجه نمیکردم چون فکرم جای دیگه بود.این اولین دیدار من و لیلا بود که بعدا با هم روزهای خوبی رو تجربه کردیمفردای اون روز که رفتم تو تزریقات ی خانم دیگه بود ، ولی بعدشم که چند بار دیگه گذرم به درمانگاه افتاد دیدمش و با هم سلام علیک کردیم تا چند ماه پیش که مادرم کمر دردش زیاد شد و باید با فاصله مشخص آمپول میزد با وجود اینکه خودم تزریقات رو یاد گرفته بودم ولی میترسیدم اینکار بکنم و مادر هم نمیتونست بره درمانگاه ، ی روز رفتم که با مسئول اونجا صحبت کنم که حداقل چند تای اول ی نفر تو خونه براش بزنه که قبول نکرد و گفت ما نفر کم داریم اگر میخوایید باید با رییس درمانگاه صحبت کنید ، همونجور که دنبال اتاق رییس میگشتم تو راهرو دیدمش مثل همیشه سلام و احوال پرسی کردیم، دوباره ضربان قلبم تند شد یعنی همیشه اینتور بود مثل بچه ها استرس پیدا میکردم پرسید که چی شده منم بهش گفتم گفت اشکالی نداره ولش کن من خودم میام براش میزنم و بعدشم شماره موبایلم بهش دادم و شمارش گرفتم و قرار شد بعد از ظهر با هم هماهنگ کنیم چون صبح تا ظهر اونجا بود ، روزهایی که قرار بود، با هم میرفتیم خونه مادر و با هم برمیگشتیم اون میرفت خونه من هم میرفتم خونه خودمون و همین مسئله باعث شد با هم خیلی صمیمی بشیم و راحت تر باشیم.بعد ازاون روز اول که دیدمش سعی کردم فراموشش کنم و با این حالم مبارزه کنم ولی نشد مخصوصا موقعی که به هر دلیل سکس من امیر چند روز فاصله پیدا میکرد دیونه میشدم همش تو ذهنم لز با لیلا رو برای خودم تداعی میکردم و لذت میبردم حتی چند بار که خیلی حالم بد بود و امیر هم نبود با همین تصورات خودمو خالی کردم این اواخر که با هم خودمونی شده بودیم و به نوعی ی دوست پایان عیار برام بود این حالت تو من تشدید شده بود تقریبا هر روز تو فکرش بودم تا این که اون روز طلایی رسیدچند روز بود که امیر رفته بود ماموریت و چون اون موقع پریود بودم از آخرین سکسم حدود 10 روز گذشته بود حالم بقدری بد بود که شبها نمیتونستم درست بخوابم، کسم شده بود کوره داغ ، اگر شورت نمیپوشیدم آبم تا لای پام می اومد ران پام خیس و لزج میشد مثل دیونه ها شده بودم و هر شب با فکر لز با لیلا میخوابیدم تا اینکه تصمیم گرفتم هر جور شده سر صحبت باهاش باز کنم ، تو این مدت جک و گاهی اوقات جک سکسی برای هم میفرستادیم ولی این مسئله چیز دیگری بود ، و چیزی که منو بیشتر ترقیب میکرد یکی این بود که لیلا مجرد بود و تنها تو خونه خودش زندگی میکرد دوم اینکه از من چند سال بزرگتر بود و برای من دقیقا جایگزین سیما بودصبح که پسرم رفت مدرسه رفتم داروخانه و ی آمپول ب کمپلکس و ب12 گرفتم و رفتم درمانگاه پیشش بعد احوال پرسی گفت خیره از اینورا گفتم اومدم آمپولمو بزنم دکترم گفته تا چند ماه بعد پریود بزنم برام خوبه گفت خوب زدی گفتم نه از این خانومه خوشم نمیاد خیلی بد اخلاقه گفت خوب بریم من سفارشت بکنم گفتم نه اگر میتونی خودت بزن ی مکثی کرد گفت خوب پس بریم یالا اتاق استراحت پرستارا خالیه همونجا برات بزنم ، دیگه دل تو دلم نبود نمیدونستم چطوری سر حرف باهاش باز کنمتو اتاق چند تا تخت مرتب تمیز بود که پرستارای شیفت استراحت میکردن گفت بشین من اومدم رفت و با ی ظرف استیل که توش پنبه الکلی بود برگشت و آمپولا رو از من گرفت و گفت هرجا راحتی بخواب و رفت سمت در و در از تو قفل کرد و گفت درم بستم راحت باش کسی نمیاد منم چادرم گذاشتم کنارو رو همون تختی که نشسته بودم خوابیدم به پهلو و دگمه شلوارم باز کردم به شکم خوابیدم همونجور که داشت آمپول آماده میکرد گفت دیگه چه خبر آقا امیر خوبن سهیل چطوره گفتم سهیل که خوبه رفته مدرسه امیرم رفته ماموریت پدر مون در آورده با این شغلش ی هفته یک هفته نیست من بدبختم حیرون موندم گفت چرا حیرون گفتم اگر شوهر نداشته باشی تکلیفت معلومه و با خنده ادامه دادم من بیچاره دارم و چیزی دستم نمیگیره زد زیر خنده و گفت سخت نگیر میاد دیگه ولی من اگر جای اون بودم همچین هلویی رو به ماموریت ترجیح میدادم(اینجاش اقراق میکرد چون من اصلا سفید و هلو نیستم) کدوم مرد عاقلی تو رو ول میکنه میره دنبال نخود سیاه ، و اومد سمت من با اشاره به من گفت مثلا آماده ای دیگه، منم برگشتم و از عمد شلوارمو تا روی رونم کشیدم پایین جوری که نوار بهداشتی از زیر شورت توری مشکی رنگم کاملا مشخص بود و لب شرتم از ی سمت تا جایی که میشد کشیدم پایین همون موقع گفت تو که هنوز پریودی گفتم نه گفت پس این چیه گفتم هیچی برای چیزی دیگه گذاشتم ترشحاتم زیاده لباسم لک میشه گفت همیشه؟ گفتم نه اینم از برکات نبودن امیره دیگه. تازه منظورمو فهمید بلند زد زیر خنده و گفت بیخیال اینقدر حالت بده خوب ی فکری بکن زنگ بزن به زور بکشونش خونه گفتم رفته بندر عباس همونجوری که میخندید گفت برگرد منم برگشتم و سرم گذاشتم روی دستم همونجوری که داشت میزد گفت ولی انصافا من جای امیر بودم ی همچین چیزی رو ول نمیکردم ها ، منظورش کونم بود که به نسبت خیلی برجسته و بزرگه و همیشه شورت xxxl میپوشم وقتی این حرف زد پایان تنم داغ شد دوست داشتم بهش بگم تورو خدا بیا منو خالی کن دارم میمیرم مغزم هنگ کرده بود با خنده گفتم چشمت گرفته ها قابلی نداره پنبه رو کشید رو جای سوزن و گفت به درد من که نمیخوره ولی تعارف نکن از قدیم گفتن تعارف اومد نیومد داره گفتم چرا بدرد نمیخوره دستت درد نکنه به این خوبی گفت حالا اگر بخوره بازم سر حرفتی یا فقط تعارف میکنی؟ دیگه نتونستم جلو خودم بگیرم همونجوری برگشتم به پهلو و رو آرنج تکیه دادم و با ی لبخند ولی خیلی جدی گفتم اگر تو مشتریش باشی آره حالا بدردت میخوره؟ اینقدر صدا و حالت گفتنم تابلو بود که ی لحضه مکث کرد و با ی صدای کش دار و آهسته گفت جدی میگی؟احساس کردم اون همون لحظه خاصه که باید تصمیم بگیرم نمیدونستم عکس العملش چیه دل زدم به دریا و گفتم آره ی لحظه سکوت تو اتاق حاکم شد و چیزی نگفت حس کردم بازی رو باختم و نباید این حرف میزدم اومد سمتم و گفت مشتری هستم به شرطی که تو قبول کنی دلم ریخت پایین و بلند شدم نشستم و گفتم من که قبول کردم گفت میدونم ولی باید ی چیزی رو بهت بگم فقط قول بده اگر قبول نکردی این حرفها پیش خودمون بمونه. چون ی جورایی پای خو من هم تو ماجرا بود گفتم قبوله بگو مکث کرد و چیزی نگفت حس کردم حالت چهرش تغیر کرده و صورتش داره قرمز میشه چند لحظه گذشت و دوباره گفتم بگو خوب من که قول دادم سرش انداخت پایین و خیلی آهسته گفت ببخشید قصد سر کار گذاشتنت رو ندارم ولی من خانم نیستم ی لحظه خشکم زد با خنده گفتم یعنی چی گفت من دو جنسم آب دهنم خشک شد حس کردم پایان صورتم خیس عرق شده نمیتونستم باور کنم شوکه شده بودم از مکث طولانی انگار که از حرفش پشیمون شده باشه اومد کنارم نشست و با حالت التماس گفت ببخشید اشتباه کردم نباید میگفتم خواهش میکنم فراموش کن ، دلم براش سوخت از طرفی دوست داشتم بفهمم راست میگه یا نه گفتم من که چیزی نگفتم، حس فضولیم ول کن نبود دوباره گفتم واقعا راست میگی گفن آره باور نمیکنی؟ گفتم نه باورش سخته، که دیدم بلند شد و جلوم ایستاد دگمه پایین مانتوش باز کرد و مانتوش داد بالا زیپ و دگمه شلوارش باز کرد زیرش ی شورت نارنجی پوشیده بود دستش کرد تو شورتش و آورد بیرون . خدای من با این زیبایی و سینه درشتش ی کیر داشت اندازه ی مرد کامل خوابیدش دقیقا با کیر ی مرد برابر بود فقط سفید بود مثل پوست تنش نا خود آگاه دستم بردم سمتش و گرفتم تو دستم گرم و لطیف بود از چیزی که دیده بودم سرم داشت گیج میرفت ی مقدار گرفتمش که گفت باور کردی گفتم آره گفت چی میگی یادت نره تو قول دادی اگر قبول نکنی این راز پیشت بمونه چنان هیجانی درونم بود که بدون مکث گفتم قبوله گفت مطمئنی گفتم آره خیلی سریع خودش کشید عقب که کیرش از تو دستم در رفت سریع لباسش درست کرد و گفت زود باش تا کسی نیومده پس باهات هماهنگ میکنم منم مثل آدمای مسخ شده گفتم باشه و سریع از تخت اومدم پایین و لباسم درست کردم پشت سرش از اتاق اومدم بیرون وقتی اومد بیرون ی باد به صورتم خورد حالم اومد سر جاش با هم اومدیم تو حیاط بهم گفت ناراحت شدی گفتم نه فقط شوکه شدم گفت بازم فکر کن اگر دوست داشتی بگو فقط قولت یادت نره گفتم باشه یادم نمیره میترسی؟ گفت نمیدونم شاید نباید میگفتم کسی از این قضیه مطلع نیست میترسم کسی بفهمه برام بد بشه گفتم نترس من قول دادم ولی جوابم مثبته گفت بازم فکر کن شب خبرش بده گفتم چشم و بعدشم خداحافظی کردم و اومدم خونه تا شب یک لحظه هم از فکرش بیرون نیومدم اون شبم تنها بود ساعت 10 ی اس بهش دادم و گفتم قبوله جواب داد که اگر تنهایی فردا صبح بیا من شیفت بعد از ظهرم قبول کردم ولی تا صبح خوابم نبرد.صبح که پسرم رفت مدرسه دیگه نخوابیدم، رفتم حمام و حسابی کس و کونم و پاهام برق انداختم و بعدشم کمر به پایینم رو با روغن بنفشه ماساژ دادم چون م خیلی پوست رو لطیفه میکنه بعدشم یه لباس شیک ، قرارمون ساعت 9 بود خونشونم بلد بودمسر ساعت 9 رسیدم جلو خونه زنگ زدم باز کرد رفتم بالا از در که رفتم تو پاهام سست شد، ی مینی ژوپ سرخابی حریر که ی کم کونش پایین تر بود با ی ساپورت رنگ پا موهاش تا وسط کمرش بود با ی آرایش خفیف وقتی رو بوسی کردیم بوی عطرش داشت منو میکشت چادر و روسریم در آورد رو مبل نشستم رفت که چایی بیاره از پشت هیکلش رو ور انداز کردم واقعا حیف بود که این هیکل خانم نشد کونش انگار تراشیده بودم گرد و خوش فرم از مال من کوچیکتر بود ولی وقتی راه میرف مثل ژله میلرزید چایی رو که آورد یکم از احوال امیر و سهیل پرسید و تعارفات معمول و بعدش گفت هنوز پشیمون نشدی گفتم نه ولی دوست دارم بیشتر راجع بهت بدونم گفت چرا گفتم بهر حال اگر قرار باهم باشیم بد نیست گفت باشه و شروع کرد از خودش گفتن که اصلا ایرانی نیست پدرش ایرانی بوده و مامانش اهل اوکراین همونجا ازدواج کردن و اون تا 8 سالگی اوکراین زندگی کرده و لهجشم مربوط به زبان خودشونه اسم اصلیشم یه چیزی دیگست که من تا حالا هم یاد نگرفتم خیلی سخته بعدش به خواست خودش اومده ایران و الانم تنها زندگی میکنه و همین تنهایی باعث شد که بقول خودش به من اعتماد کنه و رازش بگه همینجوری که حرف میزد من فقط محو تماشای هیکل وصورتش بودم که دیدم اومد دقیقا کنارم نشست و دستم گرفت و گفت تو چرا قبول کردی ؟ منم جریان لز با سیما رو براش تعریف کردم و گفتم که وقتی دیدمش همون حس دوباره به سراغم اومد گفتم ولی من که خانم نیستم چرا بازم قبول کردی؟ گفتم دوست دارم تجربه کنم چرا هنوز به من شک داری؟ گفت چون بعد چند سال تنهایی تو اولین نفری بودی که از دوستی با اون حس خوبی دارم ترسیدم بری و من دوباره تنها شم وقتی داشت این حرف میزد اشک تو چشماش جمع شد و اونجا فهمیدم که بر عکس ظاهر مهربون و آرامش چقدر تنهاست دلم براش سوخت ، بغلش کردم و دلداریش دادم بدنش خیلی به نظرم گرم اومد گفتم تب داری گفت نه کلا اینجوریم برای تشکر منو بوسید دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و شروع کردم به خوردن لبش گرم وشیرین بود اونم حسابی لبم خورد بعدش بلوزم در آورد و گفت برگرد منم برگشتم و سوتینم باز کرد انداخت کنار و شروع کرد به خوردن سینم دادم در اومد زبونش که به نوک سینم میخورد دیونه میشدم گاهی هم ی گاز کوچیک از سرشون میگرفت چند دقیقه همونجوری خورد و بعد بلند شد گفت بریم تو اتاق رفتیم روتخت اول اون منو لخت کرد وقتی شورتم در آورد مثل ی مرد شروع کرد به ور رفتن با کونم و منم همینجوری لباساش در آوردم کیرش نیمه راست بود سریع نشستم رو تخت و کیرش گرفتم تو دستم گفت میخوریش گفتم آره گفت بدت نمیاد جواب ندادم و کیرش گذاشتم تو دهنم ی مک که زدم آهش در اومد خیلی نرم بود ی کم که خوردم حس کردم تودهنم راست راست شده دقیقا اندازه ی مرد قطرش نزدیک 5 سانت و طولش حدود16 همینجوری براش ساک زدم اونم هی آه و ناله میکرد بعد چند دقیقه کیرش کشید برون و گفت بخواب نوبت منه طاقباز رو تخت خوابیدم و اونم پایین تخت رو زانوش نشست و پاهام باز کرد اول کسم بو کرد و گفت چقدر خوشبوه گفتم برا ی تودرستش کردم عزیزم با دست لای کوسم باز کرد و زبونش خیلی آروم گذاشت رو سوراخ کسم تا بالا کشید به چوچولم که رسید نالم رفت هوا دست خودم نبود کسم خیس خیس بود اول چند تا لیس زد و بعد چوچولم گذاشت تو دهنش مک زد از لذت زیاد چنان پاهام به سرش فشار دادم که داشت خفه میشد 2 دقیقه نشد که آبم اومد و پایان بدنم شل شد سریع بلند شو گفت برگرد این کونت منو گشته برگرد میخوام بخورم بصورت سجده ای همون لب تخت خوابیدم تا جایی که میشد قنبلم دادم بالا و جوری که کپلام کامل باز شد و سوراخم کامل بیرون بود تو این ی سال که به امیر کون میدادم سوراخ کونم باز تر شده بود سریع شروع کرد به خوردن زبونش دور سوراخم میچرخوند و بعدش به سوراخم فشار میداد میکرد تو چون خومو قبلا خالی کرده بودم ی کم که خورد انگشتش کرد تو سوراخم همونجوری اومد سراغ کسم هم زمان که انگشتش عقب جلو میکرد زبونش تو سوراخ کسم میچرخوند واقعا رو ابرا بودم هر لحظه منتظر کیرش بودم اینقدر این کار کرد که من دوباره ارگاسم شدم بدنم دوباره سست شد و همونجوری ولو شدم رو تخت گفت خسته شدی گفتم نه نمیتونم خودمو نگه دارم گفت پس همینجوری برگرد دوباره به پشت خوابیدم و منو کشید جلو جوری که کونم لب تخت بود تخت کوتاه بود و چون قدش بلند بود ی بالش آورد و گفت بزار زیرت بالش و که گذاشتم زیر کمرم دقیقا کسم با کیرش هماهنگ شد رو زانو پایین تخت ایستاد و کیرش گرفت جلوی کسم یواش یواش میمالید توی کسم بقدری خیس بود که تا لای پام هم رفته بود دوباره داغ شدم گفتم تورو خدا بکن مردم گفت ی کم صبر کن لذتش بیشتره همونجری حدود 3 دقیقا خیلی آروم کیرش رو کسم و چوچولم میکشید داشتم ارگاسم میشدم که ول کرد بالا تنش آورد رو تخت بالش از زیرم کشید و کیرشم گذاشت رو کس اصلا نیازی به فشار دادن نبود کسم خیس و باز بود با ی تکون کوچیک پایان کیرش رفت تو از فرط لذت دوست داشتم جیغ بکشم ولی ترسدم صدام بره بیرون ی کم کیرش اون تو نگه داشت و شروع کرد به تلنبه زدن وقتی میکرد تو چون کیرش بلند بود سر کیرش ته کسم حس میکردم وقتی بیشتر فشار میدا ی درد خفیف و خیلی لذت بخشی تو پایان وجودم میپیچید با وجودی که کسم مثل کوره داغ بود ولی گرمای کیرش تو خودم حس میکردم ی کم که کرد چشمام باز کردم سینه های درشت و سفیدش جلو صورتم تکون میخورد سریع یکیش کرد تو دهنم با ولع شروع بخوردن کردم واقعا بینظیر بود هم سینش میخوردم هم اون منو میکرد هوا گرم نبود ولی پایان بدنم داشت عرق میکرد حدود 10 دقیقا خیلی آروم کرد و من سیتنش میخوردم از صدای نالش فهمیدم که اونم داره لذت میبره بعد بلند شد گفت برو جلو تر رفتم وسط تخت اونم نشست لای پام دوباره گذاشت تو کس ولی اینبار دیگه آروم نبود مثل دیونه ها میکرد تا جایی که میشد کیرش میکشید عقب با پایان فشار هل میداد تو ی کم درد داشتم ولی چیزی نگفتم ی کم که کرد من دوباره ارگاسم شدم ولی از آب اون خبری نبود وقتی اومدم خودش انداخت رو من شروع کرد لب گرفتن فکر کردم اونم اومد گفتم آبت اومد گفت نه گفتم اسپری زدی بریده بریده گفت نه ، نفسش بالا نمیومد انگار 2 کیلومتر دویده باشه پایان صورتش خیس شده بود یواش دم گوشم گفت از عقب دادی گفتم آره گفتم بکنم گفتم آره سریع بلند شد از تو کشو ی ژل رون کننده آورد گفتم چیه گفت خودم درست کردم خیلی که میزنه بالا با این با خودم ور میرم چون آبم دیر میاد اذیت نمیشم گفت بیا اینجا برگرد منظورش لب تخت بود دوباره اومدم لب تخت و مثل قبل قنبل کرد یک کم از اون ژل زد به سوراخم برگشتم دیدم داره به کیر خودشم میزنه گفت سکس خشن دوست داری گفتم بعضی اوقات چیزی نگفت سر کیرش چند بار رو سوراخم کشید بعد انگشتش دوباره کرد تو و با همون ژل تو سوراخ کونمم چرب کرد دوباره سر کیرش گداشت رو سوراخم ی لحظه مکث کرد تا اومدم حرفی بزنم دیدم دو طرف کمرم گرفت و با یه فشا محکم کیرش هل داد تو ی لحظه از درد شوکه شدم حس کردم دارم از وسط جر میخورم فقط تونستم جیغ بزنم گفت یواش گفتم تو رو خدا یواش پاره شدم گفت منم میخواستم پارت کنم دیگه قربون کون تنگت نمیدونم این ژل چی بود که با همون فشار اول پایان کیرش رفت تو و خایهاش چسبید به پام خیلی درد داشتم حداقل یکسال به امیر با اون کیر کلفت داده بودم ولی چون یکدفه کرد تو بدجوری دردم گرفت ی کم که نگه داشت شروع کرد به تلنبه زدن دردش خیلی زود از بین رفت دوباره داشتم داغ میشدم پایان کیرش تو خودم حس میکردم کیر بلندش تا رودهامو نوازش میداد سوراخ داغ شده بود اونم همنجوری میکرد و قربون صدقه کونم میرف هی میگفت جون بالاخره کردمت کونت منو دیونه کرده بود از این حرفها کم کم سرعتش زیاد کرد و خیلی سخت تنبه میزد وقتی کیرش فرو میکرد تنش محکم میخورد به کونم تا پشتم میلرزید ی لحظه دید کیرش کشید رفت سراغ قوطی ژل آروم انگشتم گذاشتم رو سوراخ کونم به اندازه ی انگشت باز مونده بود نیدوم به خطر اون ژل بود یا خرکی کردن لیلا که همنجوری باز بود و خنکای هوا رو تو سوراخم احسس میکردم دوباره یکم ژل زد به کیرش و یکم هم زد به سوراخم خیلی روان بود چون سوراخم باز بود حس کردم داره سر میخوره و یره تو ، تو کونم خنک شد دوباره کیرش گذاشت و با یه فشار کوچیک تا ته جا کرد ایندفعه چون درد نداشتم خیلی خیل لذت بخش بود مخصوصا برای من که از زمان دختریم عاشق کون دادن بودم چون اولین لذت جنسیمو با کون دادن به سیما و بعدشم به محسن ÷سرخالم تجربه کرده بودم دوباره شروع کرد به تلنبه زدم لذتش هر لحظه برای من بیشتر شد صدای نفسهاش که از شدن تلنبه زدن تو کون من بریده بریده شده بود منو دیونه تر میکرد نمیدونم چقدر گذشت که دوباره ارگاسم شدم دیگه خیلی سخت میتونستم خودمو نگه دارم پایان بدنم سست شده بود نفسم کشیدن برام سخت بود ولی اون همچنان با پایان سرعت داشت میکرد بقدری عرق کرده بود که چکه چکه عرق صورتش میریخت رو کمرم دیگه نتونستم خودمو نگهدارم و دستام شل شد و سرم گذاشتم روتخت بعد چند لحظه که با همون سرعت میکرد گفت داره میاد و قبل از جواب من کیرش یکدفعه کشید بیرون و با یه آه بلند آبش ریخت رو سوراخ و لای کونم مثل آب مرد بود داغ داغ ولی کمتر شاید نصف من دیگه نای حرف زدنم نداشتم دو تایی همونجا روتخت ولو شدیم بعد چند لحظه خوابم برد چشمم که باز کردم ساعت حدود 12 بود لیلا هنوز خواب بود بلند که شدم از تکون تخت اونم بیدار شد سریع لباسام جمع و جور کردم رفتم دستشویی و که خودمو تمیز کنم آبش هنوز لای کونم بود و خشک نشده بود سوراخمم میسوخت و حس کردم هنوز کامل جمع نشده آب که به سوراخم خورد دوباره لزج شد که بخاطر ژل بود خودموشستم لباسام پوشیدم و یه لب از هم گرفتیم و زدم بیرون چون دیرشده بود رسیدم خونه پسرم هنوز نیومده بود لباسام ریختم تو ماشین لباسشویی سریع ی دوش گرفتم و مشغول آماده کردن نهار شدمبعد از ظهر ی اس داد و ازم تشکر کرد که بعد از چند سال چنین لذتی رو تجربه کرده منم واقعا لذت برده بودم چهار بار ارضا شده بودم بعد از اون دوستی ما عمیق تر شد و جدای از سکس لیلا ی دوست خانوادگی خوب شده که خیلی جاها کمکم میکنه اونم از تنهایی در اومده چندبار دیگه هم سکس داشتیم و هنوزم ادامه داره ولی چون تکراری میشه نمینویسم.ممنون که خوندید.حالا به سوال اولم جواب بدید لز بود یا سکس؟ نوشته MILAD MAHSA
0 views
Date: November 25, 2018