نمی تونیم با هم باشیم

0 views
0%

سلام…دوست دارم داستانمو مختصر بگم تا زیاد نشه و اذیت بشید.من 22 سالمه.از بچگی با دختر خالم بزرگ شدم،اول دبیرستان فهمیدم عاشقشم،خیلی سعی کردم بهش بفهمونم اما نشددوم دبیرستان دلمو زدم به دریا و بهش گفتماما اون منو مثل داداشش خطاب کردخیلی تلاش کردم،ولی بهم گفت نمیتونه باهام دوست باشه و منم قبول کردم.یک مدت گذشت و با محبتم باعث شدم بهم علاقه پیدا کنه…ما خونوادهامون از قدیم با هم مشکل داشتن،از وقتی هم دختر خالم وارد دبیرستان شد شیطون شده بود،قضیه رو به پسر خالم گفتم،چون خواستگار داشت،اونم به خالم گفت و از اینجا بدبختیام شروع شدخیلی زود تحت فشار گذاشت منو که اگه منو میخوای باید بیای خواستگاریم،منم مجبور شدم تا این قضیه رو از طریق خالم به پدرم بگم، با مخالفت شدید پدرم مواجه شدم،کم کم دعواهای خونوادهامون شروع شد و روز به روز علاقه هامون به هم بیشتر میشد و دور تر میشدیم از هم،پدرم گوشیمو ازم گرفت،ولی در تماس بودیم،بعد چند ماه از ترس آبروش کم آورد و به اولین [واستگارش بله گفت به اجبار پدرش و رفت2سال از زندگیش گذشت،از اولش اختلاف داشت با شوهرش،بچه دار شد ولی بچش 2 ساعت بعد به دنیا اومدن مردچون قلبش مشکل داشت…دو ماهی از خونه شوهرش اومده بود خونه مامانش که شمارمو از گوشیه برادرش گرفت و بهم زنگ زد، چند روزی با هم حرف زدیم و حرفهایی که تو دلمون بود، قبولش کردم دوباره،بهم گفت 2ماهه از شوهرش جدا شده ولی طلاق نگرفته بودمنم از این قضیه خبری نداشتم،من رشتم فقه و حقوقه واسه همین ازش خواستم باید 1ماه دیگه صبر کنی تا صیغه بخونیم،اونم قبول کرد،منم که خبر نداشتم هنوز طلاق رسمی نگرفته اونم از احکام چیزی سرش نبود.برای اینکه بتون ببینمش شب رفتم خونه برادرش که دیوار به دیوار بودن،بعد 2هفته بود تقریبا،دل تو دلم نبود،از روز چهارم حرفهای سکسی میزد،خیلی حس نیاز میکرد،منتر موندم شب از راه برسه،حدود ساعت 12 شب از خونه اومدم بیرون و رفتم سمت دیواری مه مشرف به ایوان خالم اینا بود،با بولوز شلوار اومد بیرون،یکم همدیگرو نگاه کردیم،عکساشو واسم بلتوث کرد،اومد جلو یکم لب گرفتیم از هم و رفتیم…گذشت تا اینکه اون کم کم با کمک خانم داداشش خونرو میپیچون و تو کافه قرار میذاشتیمو عشق بازی میکردیم، صیغش کردم و بعد از اون من میرفتم اونو ببینم،قرارمونم تو جنگل نزدیک خونشون بود،خونمون شماله آخه، با یکی از دوستاش و خانم داداشش میومد پیش امام زاده که داخل جنگل بود و منو این میرفتیم سمت بالای امام زاده که رهی از جای دیگه نداشت تا مثلا صحبت کنیمفقط کارمون عشق بازی بودگذشت تااینکه پدر و مادرم رفتن قم،منم هماهنگ کردم باهاش و تونست به خانم داداشش بپیچونه و بیاد خونمون، ظهر 5شنبه بود،وارد اتاق که شد به هم گره خوردیم ،بغلش کردم و فط لباشو میخوردمفبغل همدیگه رفتیم سمت اتاق خوابف انگاری قرار نبود از هم سیر بشیم،تشنه ی همدیگه بودیم…چسبوندمش به دیوار،شالشو دراوردم شرو کردم ب خوردن لبش،گردنو خوردم،انداختمش رو تخت و 5 دقیقه ای لب دادیم به هم،بولوز سورتیشو دراوردم،لباشو خوردم،گردنوشو لیسیدمو خوردم،بوسیدمو ادامه دادمتا چاک سینهاش] خیلی داغ بود،با دستام سینه هاشو از رو سوتین مشکیش چنگ میزدم،بلندش کردمو سوتینشو باز کردم،افتادم به جو سینه هاش، همیشه دوست داشت صداشو آزاد کنه،ناله های کوچیکی میکرد،شلوار و شورتشو با هم در آوردم از پاهاش،اونم پایان لباسامو از تنم دراورد،اومد روم و نگاهی کرد بهم،گفت به آرزوم رسیدم شروع کرد به خوردن لبم،ادامه داد و بوسید تا رسید به کیرم،گفت عاشق شیطونتم و شروع کرد به خوردنش،حس خوبی بود،اونم خوردنشو دوست داشت،از اونجایی که زود آبم میاد ازش خواستم دیگه نخوره،واسم اسپری زد و اومدم روش،بازم شروع کردیم به لب گرفتن،سینه هاشو چنگ میزدم گردنو خوردم تا رسیدم به سینه هاش،سینه هاشو که میخوردمآه خفیفی میکشید،رفتم پایین کسشو پاک کردم شروع کردم به خوردنش،میلیسیدم و زبونمو میکردم توش اونم صداشو آزاد کرده بود،3،4 دقیقه ای خوردم تا اینکه منو کشید سمت خودش،لبمو بوسی و اود روم،کیرمو تنظیم کرد تا ته گذاشت تو کسش،خیلی گرم بود و حس خوبی داشت،ولی کیر 15 سانتیه من و نسباتا کلفتم واسه کس اون که چند ماهی از زایمانش میگذشت کوچیک بودبعد کمی بالا پیایین کردن از من خواست بیام روش،اومدم روش شروع به تلمبه زدن کردم هم زمان لباشو میخوردم و سینه هاشو چنگ میزدم،بعد 3،4 دقیقه محکم بغلم کرد و گفت مرسی عشقم،ارضا شده بود، ولی نمیدونم چرا خبری از لرزش نبود،آخه همش تو داستانا اینجوری نوشته بودبعد چند دقیقه آب منم اومد و خواست بریزم رو تنش،با هم رفتیم حمام اونا کلی زیر دوش عشق بازی کردیم،کیرمو خورد تا آبم اومد،اون روزه پر خاطره گذشت تا اینکه یک روز بهم گفت بالاخره طلاقش صادر شداونجا بود که فهمیدم با یک خانم شوهر دار هم بستر شدم و به هم حرام شدیم،اینطوری بود که عشقمو از دست دادم،هنوز هم با هم رابطه داریم و عذاب میکشیم که نمیتونیم واسه هم بشیم .نوشته‌ 1991lover

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *