نه خودمو میبخشم نه اونو

0 views
0%

سلام.من خیلی اتفاقی این سایتو پیدا کردم…چنتا از داستاناتونو خوندم..اسم واقعیمو نمیتونم بگم ولی اسم مستعارم رهاس..17 سالمه.این اتفاقی که میخوام واستون تعریف کنم واسه پارساله…من یه خواهر دارم که 21 سالشه.. دو سال پیش با یکی بنام علی دوس میشه البته به سختی..چون خونوادم مذهبی هستش و هیچکدوممون از دوستی و این حرفا خوشمون نمیاد.پسره جذاب و قد بلند که من علی آقا صداش میکردمو به چشم یه برادر بهش نگا میکردم..این آقاپسر واسه خواستگاریه خواهرم با داداشه بزرگم صحبت کرد و آدرس محل کارشو داد.داداشم فردای اون روز رفت به اون آدرس ولی میگفتن اصلا اینجا یه همچین ادمی با این مشخصات وجود نداره..بماند که برادرم شب اومد و با خواهرم کلی حرف زد ولی چون عشق چشماشو بسته بود باور نکرد و گفت تو نتونستی پیدا کنیبگذریم…خواهرم دور از چشم برادرم رابطشو حفظ کردوبه دوستیش ادامه داد…خواهرم لیلا(مستعار)واسه من تعریف میکرد که فقط در حد لب با علیه..منم خیلی باورش داشتم..هم لیلارو هم علی رو…چند هفته ای گذشت که یه روز وقتی از مدرسه تعطیل شدم دیدم علی با ماشین منتظرمه.تعجب کردم چون قبلنا با لیلا میومد دنبالم ولی الان تنها بود..بخاطر رودروایسی رفتم جلو شیشه رو داد پایین گفت بیا بالا..منم در ماشینو باز کردم بازم بخاطر رودروایسی جلو نشستم..گفتم من یه ربع دیگه کلاسه فوق العاده دارم نمیرم خونه.گفت میدونم حالا بریم یه گشتی بزنیم برمیگردیم.بازم تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردماز مدرسه دور شدیم.گفتم مگه نگفتم کلاس دارم؟؟ گفت اخه منم یادم افتاد برگه هایی رو واسه شرکت باید از خونه بردارم..میتونستم بگم نه برگرد ولی نگفتمرسیدیم در خونشون گفت الان میام.خیالم راحت شد.5دقیقه بعد دیدم داره صدام میکنه میگه رها بیا تو برگه هارو گم کردم طول میکشه تا پیدا بشه..گفتم من همینجا میمونم گفت نه همسایه ها میبینن به مادر پدرم میگن یه دختره تو ماشینم بوداشتباه بعدی رو مرتکب شدم..در ماشینو باز کردم پیاده شدم رفتم سمت خونشون.اونم با سویچش درارو قفل کرد..حس عجیبی داشتم انگار فهمیده بودم واسه چی دعوتم کرده خونه.ولی از طرفی دوی داشتم ببینم چی میشه…راستی از خودم بگم اونموقه 16 سالم بود خیلی توپر و سفیدم.چشام خماره مشکیه..قدم نسبت به خواهرم خیلی بلندتره.آخه خواهرم ریزه میزس..سینه هامم خیلی بزرگتر از سینه های خواهرمه. با اینکه اونیفرم مدرسمو گشاد دوخته بودن ولی بازم اندامم مشخص بود……رفتم تو.خونه ی جمع و جوری بود شبیه خونه مجردی بود.داشتم چرخ میزدم تو خونه.رو تاقچه رو نگاه میکردم..رو تلفن دست میکشیدم..ساعت رو تاقچه رو لمس میکردم و خودمو کاملا زده بودم به بیخیالی…یهو دیدم علی با دو لیوان که توش رانی ریخته بود اومد گفت بشین رانی بخور..بازم تعجب کردم که چرا رانی رو ریخته تو لیوانبا شوخی ازش پرسیدم تو دهات شما رانی رو تو لیوان میخورن؟؟با یه لبخندی جواب داد نه عزیزم چون فقط یدونه مونده بود نصفش کردم و ریختم تو لیوان ببخشیدمنم گفتم خواهش میکنم برگه هاتو پیدا نکردی؟گفت حالا پیدا میکنم.گفتم چقد بیخیالی کلاسم دیر میشه هاااا..دوباره با لبخن طمع آمیز جواب داد حالا تو یه روز نرو سر کلاس بخاطر ما ok?یکم با عصبانیت گفتم اگه لیلا بفهمه چی؟گفت چیو بفهمه؟گفتم همینکه اومدم اینجااا تو خونتگفت نمیفهمه اگه تو بهش نگی..گفتم اصلا این حرفا نیست پاشو زود بریم..گفت لااقل رانیتو بخور.گفتم باشه تو هم زود بخور بریم…اول اون برداشت که بخوره منم لیوانو برداشتم و سریع تمومش کردم…گفت بذار لیوانارو بشورم بیام..وقتی پاشدم حس سنگینی کردم..ولی به روم نیاوردم و سرپا وایسادم دیدم دیر کرد صداش کردم علی آقا بدو دیگه دیر شدگفت وایسا الان میام…احساس سنگینی هنوز روم بود چشای خمارم خمارتر شده بود و بسختی بازشون نگه داشته بودم.نتونستم طاقت بیارم نشستم.احساس گرمای شدید کردم.ولی تحمل کردم تا بیاد..نفهمیدم چی شد که چشامو باز کردم دیدم رو بالش دراز کشیدم مقنعه سرم نبودولی مانتو شلوارم تنم بود..چشامو که خوب باز کردم دیدم علی بالا سرمه و با لحن خاصی میگه بیدار شدی عزییییییییزم؟هرچقد سعی کردم از جام بلند شم نشد..گفتم چم شده چرا اینجوری شدم؟گفت اثره قرصاس..انگار یه شوک بهم وارد کردن دهنم بسختی برای حرف زدن باز میشد… با زور و زحمت پرسیدم چرا خواب اور؟میخوای چیکار کنی؟گفت نترس کار اشتباهی نمیکنم.با آبروتم کاری ندارم بالاخره خواهرزنمی دیگهدوس داشتم همونجا پاشمو خفش کنم ولی نمیشد انگار دست و پامو بستن به زمینتا خواستم جمله ی بعدیرو بگم آروم اومد و لباشو گذاشت رو لبام…از یه طرف حالم داشت بهم میخورد از یه طرف لذت عجیبی بهم دست داداز سکس اطلاعات زیادی نداشتم ولی میدونستم سکس با نامحرم گناه کبیرسهمونجور که داشت لبامو میخورد دستاشو گذاشت رو سینمو بعدشم دکمه های مانتومو باز کرد تاب صورتی تنم بود.از گردنم شروع کردو اومد پایین.سینه هامو میخورد.اصلا دوس ندارم واضح تعریف کنم.ببخشید.ولی آخرش باکلی خواهش از پشت….اعصابم داغون بود یاد مقاومتایی که میکردمو خواهشایی که اون میکرد دیوونم کرده بود…وقتی بخودم اومدم دیدم داره با دسمال کاغذی پاکم میکنه.کثاافتبلندم کرد مانتو شلوارو بزور تنم کردم..یه لحظه چشمم به ساعت رو طاقچه افتاد.واااااااای خدای من 2 ساعت بود که اونجام.کلاسم تموم شده.الان خونه منتظرمن..وقتی دید ساعتو نگاه میکنم گفت بدو تو ماشین اومدم.سویچو دادو بعد از دو دقیقه خودشم اومد…راستی نمیدونم چرا ولی وقتی از پشت منو….فقط یکم دردم اومد.منم ارضا شده بودم..نمیشه گفت بی تقصیرم.منم گناهکار بودم.وقتی به مظلومیت خواهرم فکر میکردم دنیا رو سرم خراب میشد.از خودم بدم میومد گناهش بکنار به خواهرم خیانت کرده بودیم..کاش فقط همونروز بود اگه دوس داشتین ادامه رو بذارم تو نظرات بگین..ممنونمنوشته‌ پشیمون

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *