سلامغلط املايي اگه داشته باشم شما ببخشيدنمي دونم چرا خواستم ماجراي خودمو براتون بگم يا هون بنويسم ولي حالا كه شروع كردم به نوشتن خيلي با علاقه دارم تايپ ميكنم من اسمم تايماز هست بچه تبريز الان حدودا 28 سالمه من يه دورهاي بخاطر كار شركتمون كه برا من و داششم هست مجبور بودم چند سالي تهران باشم اخه شركت ما پيمانكاري هست خودم هم ليسانس عمران دارم از اونجايي هم كه پدرم قبل به دنيا اومدم من تو تهران بودن البته با خانواده بجز من كه هنوز به دنيا نيومده بودم اونجا يه خونه دو طبقه طرفهاي ميدان 7 حوز داريم من به خواستم خودم تنها بودم با اينكه داییم با خانوادشون تو تهران چند كوچه پايير تر از ما هستن ما جرا از اونجايي شروع شد كه من يه روز خسته داشتم از سر كار خونه بر ميگشتم و از اونجايي كه من خيلي شهوتي بودم هميشه دنبال يكي ميكشتم اما جرات سكس با كسي رو نداشتم ولي روز قبل اوشب خيلي بد جور حالم خراب بود تصميم گرفته بودم كه هر جور شده دل رو به دريا بزنم خلاصه طرفهاي خونه بودم كه يهو برادرم زنگ زد منم چون افسر جلو بود زدم كنار تا بتونم جوابشو بدم كه داشتم در مرود شركت حرف ميزديم كه نمي دنوم چي شد چطور شد ديدم يه خانوم نشسته جلو ماشين منم همطوري كه داشتم با تلفن حرف ميزدم گفتم خانوم مسافر كش نيستم بفرما بعد ديگه گرم صحبت با برادرم شدم نمي دونم چقدر طول كشيد ولي زياد نبود حدودا 5 يا 7 دقيقه صحبت كرديم بعد اينكه صحبتم تموم شد ديدم خانوم هنوز نشسته تو ماشين و دو باره گفتم خانوم مسافر كش نيستم بفرما خانوم با يه صداي آروم و مليحي برگشت گفت باشه من سر همين چهار راه پياده ميشم منم حركت كردم تو سر چهار راه گفتم خانوم من همين چهرا راه مي پيچم شرمنده اون برگشت گفت اگه ميشه منو تا يجايي برسونين كيف پولم همرام نيست منم قبول كردم ولي بعد اينكه چهار راه رو رد كردم سر حرفو باز كرد ازم پرسيد مجردي گفتم اره چطور مگه برگشت گفت بچه كجايي منم گفتم ميشه بدونم برا چي مي پرسي گفت همنطوري بعد كم كم رو سري شو باز كرد من همون لحظه هري دلم ريخت دستو پام لرزيد چون فهميد جريان يه چي ديگس يه لحظه به خودم گفتم خاك تو سرت تا كي بعد يه سيگار روشن كردم و بهش گفتم شرمنده دودش اذيت نميكنه گفت نه راحت باش بعد چند تا پك جون دار به خودم اومدم كه بهش گفتم سيگار مي خواي گفت نه اهل ش نيستم ولي تفريحي بعضي وقتا يكي دو نخ مي خانمم مينم كم نياروردم يه بفرما زدم اونم دستمو رد نكرد بعد كه روشنش كرد ديدم اصلا سيگاري نيست داره چوس دود ميكنه و الكي افه مياد و گفتم خوب كجا پياده ميشي گفت نمي دونم ديگه مطمئن شدن اوكي شده يكم خودمو جابجا كردم گفتم يعني چي گفت هيچي من خونه ندارم من از خونمون زدم بيرون من داشتم از خوشحالي بال در مياوردم چون به قول دوستان نه چك زديم نه چونه عروس اومد توخونه گفتم پس حالا مي خواي چي كار كني ؟گفت هيچي تو يه مسافر خونه اي سر ميكنم مي گفتم اخه نميشه تا كي مي خواي ايطوري سر كني گفت همون طوري كه الان دو ماه سر كردم گفت پس امروز شام مهمون من منم تنها هستم گفت چرا جريان خومو براش تعريف كردم اونم قبول كرد رفتيم يه رستوان و نشتيم مي خواستيم شام رو بخوريم ان رفت دستشويي من هم از رو كنجكاوي زدم تو فاض جاسوسي رفتم سر بخت كفيش كه اولين چيز يه چاقوي درست و درمون اومد دستم از بس هول شدم ديگه سراغ وسائل ديگش نرفتم نستم تا بياد و بعد تو خوردن شام يه لحظه فكري به ذهنم رسيد كه اين حتما دزد هستش بعد دروغ چرا خيلي ترسيدم و همش تو فكر هاي بد بودم گفتم نكنه اين از حرفهاي من و داشتم فهميده من چي كارم و مي خواد سرمو با همدستاش بكنه تو آب اخه تو تلفن با برادرم بالاي 300 ميليون حرف زديم خلاصه يه لحظه زندگي به نظرم فيلم هندي اومد كه مي خواد منو بكشونه خونه بعد با دوستاش منو بفرست اون دنيا و خلاصه هيچي همه چي تموم بعد شام يكم خودمو جمع و جور كردم وقتي اومديم بيرون بهم پيشنهاد داد تا بريم خونه من اين شك منو دو چندان كرد ديگه از فاز سكس اومدم بيرون داشتم سنكوب ميكردم كه يه دفعه سيگار كشيدنش يادم اومد با خودم گفتم اگه اين عضو يه باند باشه نمي تونه اين جور ساده باشه طوري كه حتي نتونه سيگار بكشه اخه اين جور ادمها كم كم شيشه ميكشن اون يكم ارومم كرد يه وقت چشم باز كردم ديدم دارم ميرسم خونه خواستم يكم بيشتر با هاش آشنا بشن به بهانه ميوه خريدن زدم بطرف دو خيابون بالاتر گفت چرا گفتم ميريم ميوه بخرم اخه بد مهمون بياد خونه ميوه نباشه خلاصه سر صحبته باز كدم گفتم نمي ترسي با يه پسر تنها كه معلوم هم نيست تنها باشه ميري تو يه خونه گفت نه بايد ازچي بترسم گفت خوب ديگه شيطوني هم هست ميره تو جلد آدم گفت خوب بره مگه چي ميشه دل زدم به دريا گفتم خوب يهو ديدي كاراي بد بد كرد گفت يعني چي گفتم ديگه ديگه از اون اصرار كه يعني چي من هم طفره رفتم خلاصه بعد يه مكالمه يك و نيم ساعته فهميدم نه نه پدر تو كار كشتن و دزديدن نيست جلوي يه سوپري نگه داشتم برم يكم تنقلات بخرم و بغلش ميوه فروشي بود ميوه بخرم من خواستم امتحانو اخرو بكنم بهش گفتم بيا با هم بريم اونم اومد ولي ماشينو خودم قفل نكردم بعد كه مشغول خريد بودم بهش گفتم برو ماشين يادم رفت بببندم تو داشپوردم يه ميلون پول هست يهو يكي مياد مي دزده كه البته هم پول يه كارگر بدبخت تو داشپور بود اونم رفت تو ماشين نمي دونم چطور ميوه خريدم اومدم تو ماشين كه ديد واويلا نيست ولي پولا تو داشپور هست كه يهو ديدم كنا ر ماشين اونور نشته داره اب معدني كه خريده بود رو مي خوره خلاصه دلم قرص شد كه اين دزد نيست وگرنه از يك ميليون دزد نمي گذره گفتم بريم گه يهو گفت نترس من دزد نيستم نمي خواي يا مي ترسي خدا نگهدار من تعجب كردم كه اين از كجا فهميد من هم با اعتماد به نفس گفتم كي گفته شما دزدي گفت همون دستپاچگي شما گفتم نه اصلا هم گفت بس پفك و تنقلات كو كه جا خوردم ولي كم نياوردم گفتم نمي خواستي كه با اين همه ميوه ميرفتم سوپري ؟ خلاصه داشتم خرتو پرت مي خرديم يه فكري به ذهنم رسيد كه برم تو فاز مستي ولي چون من اهل مشروب نيستم دوتا از اين دلستر هاي بدون اسانس خريدم و تو پلاستيك مخفيش كردم اومد تو ماشين ديدم سيگار روشن كرده من زدم تو برجكش گفتم تو سيگار نمي كشي داري چوس دود ميكني اونم تائيد كرد گفتم من تا حالا شايد يه بسته كامل سيگار نكشيدم و رفتيم خونه رسيديم خونه دوباره نمي دونم چرا دست و پام لرزيد من رفتم لباسمو عوض كردم و اومدم ديدم رو كاناپه دراز كشيده و هنوز با همون لباسا كه بهش كفتم پاش لباستو در بيار راحت باش كفت آخه لباس ندارم گفتم باشه مي توني از لباس من استفاده كني اونم رفت اتاق تا لباس عوض كنه من اومدم كه دلستر را رو روبه راه كنم كه ديم اومد باي زير شلواري كردي كه برا من خيلي كشاد بود چه برسه به اون و يه تاب كه ما خودش بود اومد گرفت نشست و فت چي كار كنيم كه با هم به اين نتيجه رسيديم كه هنوز اسم همو بلد نيستيم كه اول من خودمو معرفي كردم كه اسمم تايماز بچه تبريز كه بعدشو گفت مي دونم مهندس هستي و شغلت پيمانكاري كه من جا خوردم ازش پرسيدم تو از كجا مي دوني گفت از حرفاي تو گوشي كه همون اول داشتي حرف ميزدي بعدش اسم فاميلمو و تاريخ تولد و بقيه چيزا گفتم به جون خودم اينا رو تو گوشي نگفتم خنديد و گفت از تو گواهينامت فهميدم بعد اسمشو پرسيدم بهم گفت اسمم سارا هست بچه خزر كنار بعد يكم حرفيدن ديدم ساعت 12 شب خواستم بگم بريم تو اتاق كه ديدم هنوز دلسترا روآمده نكردم تا بجاي مشروب بخورمشون البته نبايد اون مي فهميد كه اينا دلسترن كه يهو بهش پيشنهاد دادم بره يه دوش بگيره تا منم يكم ميوه چاي آمده كنم اونم بدون هيچ حرفي قبول كرد اون رفت حموم و من اوم پارگينگ و دلسترو ريختم تو يه بطري نوشابه و يگم هم بهش اتانول زدم آخه اتانول تو خونه داشتم براي مصرف صنعتي نه برا خوردن اومدم نشتم و ميوه و همه چي روبه راه بود كه ديدم صدام ميكنه رفتم تو رختكن حموم ديم از لاي در بهم ميگه ميشه يه دونه شورت بهم بدي من كه داغ كرده بودن گفتم نمي خواد پدر بيا بيرون ولي ازم خواهش كرد منم چند تا تازشو داشتم از تبريز اورده بودم يكي رو بهش دادم و با شوخي بهش گفتم شرمنده سوتين ندارم چون من سینه ندارم اونم بدون هيچ حرفي گفت خوب برو منم ميام اومدم نشتم ديدم داره مياد حوله رو پيچده بود سرش اومد نشت و تا بهش نگا كردم نوك پشتناسو ديدم كه از تاب زده بيرون معلوم بود ديگه نتنوستم خودمو نگهدارم بهش گفتم اهل مشروبي گت اره منم دو تا ريختم يكي برا اون يكي برا خودم ولي خودم مي دونستم كه مشروب نيست يه چند پيكي خورديم و سارا رو مي زده كردم آماده بود براي سكس كه نمي دونم چي شد كه مي خواستم پيشنهاد سكس بدم حالم به هم خورد گلاب به روتون بد جور بالا آوردم و بعد از حس سكس اومدم بيرون گفتم بريم بخوابيم گفتم تو برو تو اتاق من بخوا ب اونم قبول كرد من هم تا يه ساعت بيدار بودم كه وقتي رفتم اتاق ديدم اون خوابيده منم برا امنيت در رو از بيرون قفل كردم تا اينكه با جيغ و داد اون از خواب پاشدم وقتي كه از خواب پاشدم ديدم هي در رو مي كوبه وگريه مي كنه رفتم در رو باز كردم و و ديدم قرمز شده گفتم چته پدر متوجه شدم ترسيده بعد اومديم صبوحونه خوردم ولي اون نخورد و خواستم برم كارگاه حدودا ساعت 9 صبح بود فقط مي خواستم يجوري دك كنم كه خدا رو شكر خودش گفت ديگه من بايد برم منم مخالفت نكردم اومديم بيرون اونو تو ميدون آب نما پيداش كردم چون كارم تقريبا اون طرفا رفتم سر كار ولي هي به سارا فكر ميكردم تا اينكه ديگه كلافه شدم بودم نتونستم تو كارگاه باشم كارو سپردم به سرپرست اومدم خونه رسيدم تقريبا ساعت 7 رسيدم خونه چون يكم تو خيابون پرسه ميزدم اومد نمي دونم چي شد خوابم برد كه باصداي زنگ آيفون از خواب پريديم ديدم ساعات هنوز 10 نشده رفتم پاي اف اف ديدم ساراست اول خواستم در رو باز نكنم كه يهو نميدونم چرا در رو باز كردم اومد بالا گفتم خوش اومدي چه خبرا گفت هيچي از صبح بيكار تو خيابانا بودم منم گفتم بفرما تو اونم اومد يكم نشستيم تو پذيرايي و گفتم برم شام بذارم كه گفت بزار من شام ميزارم منم مخالفت نكردم تا شام رو آمده كنه منم رفتم رو كاناپه دراز كشيدمنوشته ؟
0 views
Date: November 25, 2018