جلوی آینه قدی اتاقم داشتم گره کراواتم و درست میکردم که پدرم گفت رامین داری میای پایین سوییچ ماشینم بیار امشب من حوصله رانندگی ندارم- چشم بابایه نگاه به تیپم کردم تو آینه، مثل همیشه سر تا پا مشکی پوشیده بودم بعد از ثریا دیگه رنگی جز مشکی دوست نداشتم با این حال که پدر و مادرم معترض بودن و دوستام بهم میگفتن رامین ولش کن اون لعنتی، جون هرکی دوست داری مثل قبل باش، بخند ، شاد باش زندگی کن. اما من دیگه نمی تونم، یه چینی وقتی بشکنه میتونی اونو بند بزنی و درستش کنی اما تا ابد جای اون شکستگی روش میمونه.تنها کاری که میتونم بکنم اینه که جلوی خانواده و جمع یه لبخند ساختگی داشته باشم چهار تا حرف چرت و پرت بگم و وانمود کنم که هیچی نیست و سعی کنم نگاه های خیرم به یه نقطه که یکی از نشونه های پر زدن فکرم بود، کم کنم و سعی کنم خورد شدن هامو کسی جز فیلتر های سیگارم نبینه.کت و سیگارم رو برداشتم و رفتم ماشین و از پارکینگ در آوردم و جلوی در ساختمان پارک کردم تا پدر و مادرم بیان و حرکت کنیم به سمت عروسی.مثل همیشه با پدرم داشتم راجع به دانشگاه و کارم حرف می زدیم، تا بالاخره مادرم اومد.- چه عجب داشتم فکر میکردم قراره به شب زفاف شون برسیم- حالا خوبه ده دقیقه دیر کیردماپام و فشار دادم رو گاز و رفتم سمت اتوبان.شما برید تو من برم ماشین و پارک کنم بیام.باشه رامین معطل نکنیارفتم سمت پارکینگ تو اولین جایی که دیدم خواستم برم پارک کنم که دیدم یه دفعه یه ماشین پیچید و رفت جای من پارک کرد یه نگاه معنی دار کردم به راننده خواستم چیزی بگم که دیدم یه دختر 21 – 22 ساله رانندست و دستش و به نشونه ی معذرت خواهی بالا آورد بیخیال شدم و رفتم جلو تر پارک کردم و راه افتادم سمت تالار.به به آقا رامین چطوری جوون؟شوهر خالم بود و دم در ایستاده بود و مهمون ها رو دعوت میکرد به داخل.(عروسی دخترش بود)سلام آقا علی مبارک باشه ایشاا… همیشه به شادی و خوشی و این چرت و پرتا که همه میگنهاها مثل این که تو آدم نمیشی نه؟خیلی سعی کردم آقا علی اما نمیشه دکتر خوب آشنا سراغ ندارید؟برو تو حالا میام صحبت میکنیمبا یه لبخند رفتم تو دیدم بله از اون عروسیاس که قراره اعصابم از صدای زیاد خورد بشه.با اعصاب خراب داشتم دنبال میزی که خانواده ما نشستن میگشتم که دیدم پسر داییم داره برام دست تکون میده و رفتم سمتش و یه دفعه دیدم که واسه اولین بار همه اومدن و واسم عجیب بود چون همیشه یکی یا کار داشت یا مریض بود اما این بار همه بودن.با همه سلام و علیک داشتم میکردم و سعی میکردم که جواب خاله هام که میگفتن بعدی تویی و اینا رو ندم که یکدفعه خشکم زد، دختری که جای من پارک کرده بود سره میزه ما نشسته بود و الان داشتم با دقت نگاه میکردم و می دیدم که عجب تیکه ای لامصب موهاش لایت کرده بود و چشمای عسلی، قدش میخورد 170 باشه با یه کمر لاغر ولی سینه ها باسنش پر بود خوش بحال دوست پسرشبا همه که خوش و بش کردم یه دفعه مینا(دختر عمم) گفترامین این دوستم رویاس…پریدم وسط حرفشاولا این به درخت میگن ثانیا تو پارکینگ ملاقاتشون کردم.رویا گفت من که بخاطر اون موضوع معذرت خواهی کردم آقا رامینمن که چیزی نگفتم رویا خانوم اصن شما بیا رو سر من پارک کنچه موضوعی رامین؟؟؟هیچی پدر میخواستم پارک کنم ایشون پیش دستی کرد جای من پارک کرد.همین طوری داشتم سر و کله میزدم با بچه ها و میخندیدیدم و عذر خواهی کردم و به بهانه هوا خوردن رفتم پیش آقا علی.علی آقا واسه ما چی داری؟برو پیش مسعود(پسر عمم) وسایل پیش اونه.ازش تشکر کردم و قضیه رو به مسعود گفتم و من برد تو اتاق.هر چی دلت میخواد بریز چون تویی میزارم قبل از مراسم بخوریمرامتووووووووویه اسکاچ و سودا با بلک لیبل برای خودم درست کردم برگشتم سر میز.تک خوری دیگه رامین؟؟؟ساکت من VI ام برای شما بعد مراسم شروع میشهگوشیم زنگ خورد و بهم گفتن که عروس داماد اومدن بیا دم تالار.داشتم میرفتم که سنگینی یه نگاه رو حس کردم با خودم فکر کردم دیوونه شدم و اینم اثرات جدایی یه و بیخیالش شدم.یه گوشه وایساده بودم و داشتم پیاده شدن عروس از ماشین رو نگاه می کردم وقتی منو دید سرشو تکون داد منم بهش تبریک گفتم و منو با داماد آشنا کرد و رفتن داخل. من یه خورده بیرون ایستادم و داشتم نوشیدنیمو مزه مزه میکردم، واقعا عاشق مزه ی ویسکیم.رفتم تو دیدم یا امام زاده بیژن هنوز مراسم شروع نشده ملت ریختن وسط دارن میزنن و میرقصن، رفتم سره میزمون نشستم و دیدم همه جفت جفت پا میشن میرن وسط آخرش فقط من موندم و رویا.رویا خانوم دانشجویی؟بله ترم4 دارو سازی شما چی؟به به پس با یه خانوم دکتر طرفیم، با اجازتون نرم افزار کامپیوتر.زنگ اسمس منو وادار کرد که به گوشیم نگاه کنم مینا بود(دختر خالم که رویا رو دعوت کرده بود) رامین حواست بهش باشه خوش بگذره بهش.یه خورده باهاش حرف زدم و از رشتش برام چرت و پرت گفت نوشیدنیمو تموم کردم و گفتمافتخار میدید رویا خانوم؟با کلی عشوه قبول کرد و بازومو بهش تعارف کردم و با کمال میل گرفتش و رفتیم وسط.بعد از چند دقیقه دوباره برگشتیم سر میز و حرف زدیم تا شام و سرو کردن بلند شدم که برم غذا بکشم چند بار رفتم و بشقاب پر کردم و براشون آوردم آخرین بار که خواستم برگردم از رویا پرسیدم چی میخوره بعد از تعارف کردن که چرا شما زحمت میکشید و این حرفا آخر بهم گفت و رفتم براش کشیدم و دادم بهش تشکر کرد و خودمم نشستم تا غذا بخورم.بعد از غذا خوردن عذر خواهی کردم و رفتم دوباره واسه خودم مشروب ریختم اومدم توی باغ تالار رو صندلی نشستم و با گوشیم آهنگ گذاشتم و تو حال و هوای خودم داشتم سیگار می کشیدم.من اگه هنوز میخونم واسه خاطره دل توستشعر من صدای غم نیست هم صدای حسرت توستعزیزم اگه خزونم واست از بهار میخونمتو رو تنها نمیذارم گرچه تنها جا میمونمداشتم با آهنگ میخوندم که یه صدا منو به خودم آورد.- اجازه هست آقا رامین؟رویا بود.- خواهش میکنم این چه حرفی، رامین بهم بگید کافیه.سیگار بهش تعارف کردم یه نخ برداشت و براش روشن کردم.- با مینا چجوری آشنا شدی؟- تو دانشگاه، الانم بهترین دوستم شده، رامین یه سوال بپرسم ازم ناراحت نمیشی؟- نه بپرس.- دوست دختر داری؟- خودت چی فکر میکنی؟(مطمئن بودم آمارمو از دختر خالم گرفته، میخواستم امتحانش کنم)- به تیپ و قیافت میخوره داشته باشی اونم سه چهارتا- هاها مگه من چه شکلیم؟ شبیه مارک آنتونیم؟ اشتباه کردی یکی داشتم یه کاری باهام کرد که واسه هفت پشتم کافیه.- شبیه اون نیستی اما با این لباسا و وضعت دست کمی از اون نداری مگه چی کار کرد؟- بیخیالش یاد آوریش عصبیم میکنه.نخ دوم رو روشن کردم.- ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم.- بیخیال تو چی دوست پسر، نامزد، شوهر، ارباب نداری؟- نه من دو سال و نیمه ندارم دیگه… چرا مثل بقیه نمیری تو؟- بهم نخندیا اما من مثل اکثر جوونا از سر و صدای زیاد خوشم نمیاد- خیلی عجیب و مرموزی آدم دلش میخواد تو زندگیت فضولی کنه.- خیلیا سعی کردن منو درک کنن اما توش گم شدن.گوشیم زنگ خورد، پدرم بود جواب دادم- جانم بابا؟- ما داریم میریم…- باشه الان میام…- نه با عموت دارم بر میگردیم بچه ها گفتن رامین بمونه خوش بگذره پسرم یادت نره زیاده روی نکنی.- چشم پدر فعلا.به رویا گفتم- مثل این که موندنی شدم- چه خوب بریم تو؟قبول کردم و با رویا برگشتم داخل.داشتم میرفتم سمت بچه ها که دیدم بلند شدن دارن لباس میپوشن.گفتم- اِ کجا به این زودی گفتین رامین بمونه بعد خودتون دارید میرید؟مینا گفت- احمق جون داریم میریم فاز دو مهمونی.- عجــــــــــــــــــبحتما تو باغ پدر بزرگم هست؟- پَـ نه پـَ سواحل آنتالیاســــــــتمسعود بهم گفت- رامین تو مینا و سهیل(نامزدش) رو ببر ما هم وسایل و میاریم.مینا سریع گفت رویا هم با ما میادگفتم صبر کن ببینم مگه رویا خانوم ماشین نیاورده؟- نه گیج ماشین پدرم رو داشت جابه جا میکرد.- پدر من با دوچرخه اومدم یه نفر بیشتر جا نداره نهایتا یه نفر رو ترک بشینهمسعود گفت رامین کس شر نگو یه چیزی بهت میگماگفتم ممنون که جلوی مهمون(به رویا اشاره کردم) ادب رعایت میکنیهر کی با من میاد راه بیفته بریم.رویا که داشت از خنده میترکیدگفت شما به BMW 325 میگید دوچرخه؟- حالا جای دو تا چهار تا چرخ داره جفتش دوتاس شما هم بیاید در خدمتم شما هم هستیم.راه افتادم سمت پارکینگ اجازه ندادم بخواد تعارف بکنه دیدم مینا، نامزدش و رویا هم دارن دنبالم میاد.صندوق عقب ماشین و باز کردم کتم گذاشتم توش دیدم مینا پدر سگ با نامزدش چپیدن عقب و رویا مجبور شد جلو بشینه.نشستم پشت رل و گره کراواتم رو شل کردم و گازشو گرفتم به سمت ولنجک.آهنگ مورد علاقم که داشت از سیستم پخش میشد به اوجش رسید و منم داشتم باهاش میخوندمBut darling I’d catch a grenade for youThrow my hand on the blade for youI’d jum in front of a train for youYou know I’d do anything for youOh I would go through all this ainTake a bullet straight through my ainYes I would die for you babyBut you won’t do the sameرویا گفت چقدر قشنگ اسمش چیه؟- Bruno mars – Grenadeرسیدیم باغ و ماشین و پارک کردم و رفتیم داخل.بچه ها همه رسیده بودن و مسعود رفت بساط مشروب و آورد و گفت رامین ساقی شو.با یه اوکی شروع کردم به چیدن پیکا رو میز و از اونجایی که ایرانی جماعت 90 شون ودکا خورن بطری Alexia رو باز کردم تنها کسی که ذائقه و جنبشو نمی دونستم رویا بود از پرسیدم رویا تو مثل بقیه ودکا میخوری؟-آره فقط کم جنبم زیاد سنگین نریز.- چشم.بچه هارو جمع کردم و پیکارو پر کردم گفتمسلامتی جمع- نــــــوشدوباره پر کردم و گفتمسلامتی پدر مادرا- نـــــوشیه دور دیگه ریختم و گفتمسلامتی کسی که امشب مارو دور هم جمع کرد.- نـــــوشآخرین دور ریختم و گفتمسلامتی کسایی دوسشون داریم و نمیدونن و کسایی که دوسمون دارن و نمیدونیم.دو تا گوی عسلی روم قفل شد و با یه لبخند زیبا گفت نـــــوشدور بعدی رو مسعود ریخت و گفتسلامتی ساقی پر درد امشبمون- نـــــوشاز بچه ها تشکر کردم و با پیکم رفتم از تو ماشین سیگار و فندکم و بردارم.برگشتم تو باغ، بچه ها داشتن میرقصیدن منم با یه پوزخند رفتم سمت استخر و نشستم روی صندلی و رویا هم اومدنشست رو صندلی کناریم و یه نخ از پاکت سیگارم برداشت و گفت باغ باصفایی دارید.- قابل نداره سند بزنم؟خندید و گفت صاحابش واسه مهمونی لازم داره، رامین دوباره میخوام فضولی کنم قول میدی ناراحت نشی؟- زندگی من مثل یه کتاب بازه، هر چی دوست داری بپرس اما بهت قول نمیدم که همه حرفام و بفهمی.- تا حالا چند تا دوست دختر داشتی؟- دوستِ دختر زیاد داشتم که همشون برام مثل یه دوست معمولی بودن اما دوست دختری که عاشقش باشم تا حالا یه نفر داشتم که واقعا پشیمونم.- واسه همین آقا مسعود سلامتی آخرین پیک و گفت ساق پر درد؟- درست حدس زدی.- نمیخوام ناراحتت کنم ولی نمی فهمم مگه یه جدایی چقدر میتونه سخت باشه؟- گفتم که قول نمی دم همه حرفامه بفمی، من آدم فوق العاده حساسیم، از خیانت خیلی بدم میاد هیچ جوری نمیتونم با این یه موضوع کنار بیام، منو داغون می کنه، اون حروم زاده هم دقیقا دست گذاشت رو نقطه ضعفم.بلند شدم و رفتم به حفاظ دور استخر تکیه دادم و سرم و انداختم پایین و دستامو بردم تو موهام.اومد منو از پشت بغل کرد و گفت متاسفم نمی خواستم ناراحتت بکنم.- از اون به بعد دیگه نمیتونم اطمینان بکنم خیلی سخت دل میدم به کسی چون پشت دستم و داغ کردم که دیگه این اشتباه نکنم.من و برگردوند و با چشمای مسحور کنندش خیره شد به چشام.کم کم داشت لباشو نزدیک میکرد به لبام که نگهش داشتم و بهش گفتم رویا تو الان مستی کاری نکن که پشیمون بشی.بهم گفت من الان از هر موقع دیگه ای هوشیار ترم، من دوست دارم رامین- چی داری میگی؟ تو چند ساعت منو دیدی اونوقت بهم احساسات پیدا کردی؟- اشتباه میکنی، از وقتی عکسای مهمونی های شما هارو پیش مینا دیدم جذبت شدم دوست داشتم داشته باشمت، دوست داشتم تو مردم باشی، مینا نمی دونست من همچین حسی به پسر داییش دارم اما دیگه نتونستم طاقت بیارم و بالاخره بهش گفتم و اونم شرایط تورو بهم گفت منم مطمئنم که میتونم کمکت کنم تا گذشتت رو فراموش کنم بهم این فرصت و بده.لال شده بودم، نمیدونستم باید چی کار بکنم از طرفی دوست داشتم رویا وارد زندگیم بشه و شاید بتونم با کمکش ناراحتی های گذشتم رو کمرنگ تر بکنم ولی از یه طرفیم دوست نداشتم اون به خاطر من آسیب ببینه و بعد از یه مدت پشیمون بشه و نفرینش پشت من باشه.تو جنگ با خودم بودم که دیدم رویا دوباره داره نزدیکم میشه، این دفعه مانع کارش نشدم و وقتی لبای گرمش رو لبام نشست انگار که آتیش گرفته باشم پایان بدنم داغ شد یه لحظه رفت عقب و بهم گفت مرسی رامینم. و مکیدن لب پایینی رو دوباره شروع کرد.منم تسلیمش شده بودم و داشتم همراهیش میکردم و از لب بالاییش کام میگرفتم و دستم رو گذاشته بودم رو کمر باریکش، بعد از چند دقیقه ازش جدا شدم و گفتم بزار این قضیه آروم پیش بره نمیخوام با عجله خراب بشه و بگی رامین ازم استفاده کرد و بعدا پشیمون بشی.تا خواست حرفی بزنه با دست ساکتش کردم و گفتم بیا بریم پیش بچه ها ناراحت میشن. گفت باشه عزیزم و به سمت بچه ها رفتیم.اولین کسی که مارو دید مینا دید قیافه منو دید و با لبخند طوری که من نشنوم آروم به رویا گفت بالاخره کاره خودتو کردی؟بچه ها داشتن میگفتن و میخندیدن و حال میکردن ولی من تو یه دنیا دیگه بودن و داشتم به اتفاقایی افتاده بود فکر میکردم، رویا هم کنار من نشسته بود و دستمو گرفته بود دستش، بچه ها هم که بو برده بودن زیاد با من کاری نداشتن و گذاشتن تو حال خودم باشم.دیگه داشتیم به آخرای مهمونی میرسیدیم و بچه ها داشتن میرفتن توی ساختمان که بخوابن منم از اونجایی که دوست نداشتم شب اونجا بمونم از بچه ها اجازه مرخصی گرفتم داشتم میرفتم که مینا بهم گفت رامین داری میری رویا رو هم بی زحمت برسون.رویا گفت مزاحمتون نمیشم آقا رامین.گفتم باز گفتی آقا رامین؟ رامین بگی کافیه در ضمن فکر کردم شب پیش بچه ها میمونی واسه همین ازت نپرسیدم خودت بهم میگفتی میرسوندمت انقدر تعارف نکن، برو وسایلتو بردار که بریم.با یه چشم غلیظ رفت سمت ساختمان داشتم راه رفتنش رو نگاه میکردم که صدای مینا منو به خودم آوردرامین میدونم بعد از ثریا میخوای تنها باشی اما رویا واقعا دختر خیلی خوبیه مطمئنم میتونه حالتو عوض بکنه و کاری کنه که دیگه اینطوری اذیت نشی.- من که از خدامه فقط نگران اینم که اونم همون بلا رو دوباره سرم بیاره ولی ایندفعه فرقش اینه که دیگه نمی تونم تحمل کنم یه کاری دست خودم میدم.- رویا از اون دخترا نیست یه مدتی باهاش باشی خودت میفهمی…مینا با نزدیک شدن رویا حرفش رو خورد.- ممنون مینا خیلی خوش گذشت،از بچه ها هم خداحافظی بکن، شب خوش.بعد از خداحافظی، من و رویا به سمت ماشین حرکت کردیم، نشستیم و ازش مسیرش و پرسیدم و حرکت کردم.بعد از بیست دقیقه رسیدیم دم در خونشون.- مرسی رامین، یکی از بهترین شبهای زندگیم بود.دستش رو گذاشت رو دستم و صورتشو آورد جلو لپم رو بوسید.- خواهش میکنم عزیزم به منم خیلی خوش گذشت.- میتونم شمارتو داشته باشم؟- بزن تو گوشیت 0912…- ممنون شب بخیر مواظب خودت باش.- شب تو هم بخیر، سلام برسون، بای.اینو گفتم و به سمت خونمون راه افتادم و تو مسیر داشتم به امشب فکر میکردم و با خودم درگیر بودم، نفهمیدم چطوری رسیدم خونه، آروم رفتم بالا رفتم توی تختم و با خودم آرزو کردم که خدا کنه مینا درست گفته باشه…ادامه دارد… نوشته رامیـــــن
0 views
Date: November 25, 2018