از دادگاه زدم بیرون هوای سردی که به پوست گرمم خورد حس یک سیگار رو همراهش آورد. دیشب برف اومده بود و زمین سفیدپوش شده بود، آسمون هم گرفته بود و هوا ابری، همه چیز خاکستری بود مثل حال و روز این روزهای من. سیگار رو روشن کردم و میخواستم برم سوار ماشین بشم که مژگان رو دیدم که با پسر داییش داشت میرفت سوار ماشین بشه. همش تقصیر همین مرده بود.زندگی من و مژگان خوب بود و من هم درآمد خوبی از کارم داشتم (شرکت آپارتمان سازی داشتم) و همچینن پشتوانه پدرم از لحاظ مالی مشکلی نداشتیم ولی یک معامله و قرارداد لعنتی من رو بد جور زمین زد و یک جورایی سرم کلاه رفت. همین ماجرا شروع دعواهای من و مژگان بود، هر دفعه این رو پتک میکرد تو سرم و من رو میکوبوند و با اینکه میدید دارم تلاش میکنم اشتباهم رو جبران کنم ازم حمایت نمیکرد. بعدش فهمیدم این پسر داییش که خودش طلاق گرفته بود زیر پاش نشسته تا از من طلاق بگیره و بره پیش اون. حس میکردم دورم زدند ولی من آدم کینه ای نبودم و گفتم حالا که خواسته بره بزار برهسوار ماشین شدم و بلافاصله موبایلم زنگ خورد. مادرم بود یکم دلداریم داد و گفت تونستی بیا شهرستان هم سری به ما بزن. گفتم چشم. هنوز قطع نکرده بودم که رضا زنگ زد بهترین دوستم بود و دعوتم کرد خونشون واسه شام ولی من گفتم نمیتونم بیام و مرسی و این حرفا. ماشین رو روشن کردم و بلافاصله دوباره موبایل زنگ خورد پریسا بود خانم رضا. خیلی اصرار کرد و من هم قبول کردم برم خونشون. بهترین دوستام بودند یادمه رضا خیلی پریسا رو میخواست هم رشته ای بودند ولی روش نمیشد بهش بگه من رفتم دانشگاه اونا بهش گفتم. 3 ساله اول زندگیشون که دانشجو بودند و منم وضعم خوب بود خیلی کمکشون کردم و هوای رضا رو خیلی داشتم. و یک آپارتمان رو بدون کوچکترین سودی واسه خودم و با قیمت پایه اش بهش دادم.شب رفتم اونجا اینقدر باهام شوخی کردند و سر به سرم گذاشتند که کمی از بدبختی هام یادم رفت ولی آخر شب با رضا و پریسا کلی حرف زدم و اونا کاری کردند که هیچوقت فراموش نمیکنم. پریسا 50 میلیون که به تازگی از پدر مرحومش بهش ارث رسیده بود رو به من داد و گفت باهاش دوباره خودت رو راه بندازه و ما رو هم شریک کن. من تو کارم خیلی خوب بودم ولی خوب بعضی وقت ها آدم بدشانسی میاره. رفتم شهرستان با اصرار به پدرم خونه پدری رو گذاشتم زمین و با اون 50 میلون یک آپارتمان 8 طبقه ردیف از توش در آوردم یک واحد رو هم دادم به پدر و خدا رو شکر شرمنده رضا و پریسا نشدم و کارم گرفت. (قابل توجه دوستان اون زمان حدود سال 81، 50 میلیون واسه خودش اسمی داشت)اما اصل داستان، دو سالی گذشت و من مجرد میگشتم تا اینکه یک روز پریسا زنگ زد و به من گفت واسه شام برم اونجا. شب که رسیدم دیدم یک خانم دیگه هم پیش پریسا هستش ولی هنوز رضا نیومده بود. منم رفتم نشستم تو بالکن تا سیگاری بکشم و منتظر رضا بشم. سیگارم رو که کنار زدم دوست پریسا اومد و سلام کرد. منم بلند شدم و دست دادم و جواب سلامش رو دادم و تعارفش کردم بشینه. فکر نمی کردم بشینه، فکر میکردم میره پیش پریسا ولی نشست. اسمش نگار بود خوش چهره و شیک پوش. اولین جمله اش این بود سیگار دارید؟ منم گفتم بفرما و پاکت سیگار رو با فندک رو میز گذاشتم. سیگارش رو روشن کرد و از همه چی حرف میزد منم گاهی یه چرتی پرت میکردم تا عرصه خالی نباشه. وقتی رضا اومد شام رو که خوردیم ساعت حدودی 12.30، بود که نگار گفت من میخوام برم منم بلند شدم برم که رضا sms زد بمون کارت دارم.وقتی نگار رفت. پریسا از پشت زد رو شونم گفت چطوره؟ منم به شوخی گفتم واسه رضا خوبه اونم تنوع میخواد از پشت زد تو سرم و گفت خفه شو رضا همینی که گیرش اومده زیادیه… رضا از اونور گفت راست میگه از اون آرایش های شبای تعطیلی معلومه که وقتی میام خونه……… من و پریسا هم زدیم زیر خنده. کلا با هم خیلی شوخی میکردیم و راحت بودیم ولی من ابدا چشم بدی به پریسا نداشتم صمیمی بودیم شوخی ناجور هم زیاد میکردیم. و پریسا با خنده وسط حرفش پرید و گفت بسه دیگه. بدون شوخی، نظرت چیه؟ تو که مجردی نگار هم تازه طلاق گرفته و با خانوادش مشکل داره و همین الانش هم با اکراه میره خونه باباش میخوابه. وقتی 19 سالش بوده اجباراً ازدواج کرده و نتونسته درس بخونه و الان که 24 سالشه طلاق گرفته و به یک حامی نیاز داره؟ تو و اون میتونید نیازهای همدیگه رو برآورده کنید. بهش فکر کن کمی. گفتم چشم و رفتم خونه خودم.شب فکر کردم و فهمیدم پریسا بد حرفی هم نزد. نگار خوش تیپ و شیک پوش و خوش چهره بود یک خانم با وقار ایرانی. منم که همچین تعریفی نداشتم گفتم لااقل شانسم رو امتحان کنم تازه سر 30 سالگی من بود و مثل خودش سریع تو زندگی زناشویی شکست خورده بودم. دو سه روز بعدش به پریسا زنگ زدم هنوز سلام نکرده بود گفت امشب قرار میزارم بریم رستوران و آدرس رستوران رو برات مسیج میکنم و قطع کرد.نگار برعکس من خیلی اکتیو بود و با همه گرم میگرفت و برعکس من خجالتی نبود، از اخلاقش و چهره اش خوشم میومد شیطنت خاصی داشت. بعد از یک مدت و آشنایی فهمیدم که بهش تقریباً علاقهمند شدم، آبان 84 تو محضر عقد کردیم. خانواده نگار مخالف بودن باهاش ولی نگار هم با خانوادش بحثش گرفته بود و گفت دیگه اون خونه نمیره واسه همین خانواده اون اصلا نیومدن. ما بودیم رضا و سارا و برادرم. پدر و مادر من هم مخالفتی نداشتند.بعد از محضر همه رو ناهار بیرون دعوت کردیم و بعد از ناهار من و نگار ساعت 430 برای کیش بلیط پرواز داشتیم. ساعت حدود 9 شب بود که رسیدیم به هتل کیش، یک هتل پنج ستاره که با توجه به اینکه دو شب میخواستیم بمونیم و اولین مسافرت ما بود ارزشش رو داشت. بعد از اینکه هر دو دوش گرفتیم و رفتیم شام خوردیم وقتش بود دیگه. اما همیشه لحظه ی سخت داستان شروع به کاره…سر مبل تو هتل نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم که بهش گفتم روز اولی که دیدمت فکر نمیکردم اینطوری شه و اون با همون شوخ طبعی و شیطنت همیشگیش گفت ولی من فکرش و میکردم یه روزی تو بغلت میخوابم. همین جمله اش کافی بود که لبم رو روی لباش بزارم و با یک ماچ محکم کار رو شروع کنم. لبم به لبش قفل شده بود و من و او هر دو به عکس لبای هم دیگه رو گاز میگرفتیم. خیلی پر حرارت کار میکرد و با حس لب میگرفت من هم سعی میکردم پا به پای اون جلو برم.همینطور که داشتیم لب میگرفتیم بلندش کردم و توی بغلم بردمش توی رختخواب می خواستم بزارمش روی تخت که من رو هل داد و خودش افتاد روم ولی لبامون از هم جدا نمیشد. شروع کردیم به درآوردن لباس های همدیگه و طولی نکشید که هر دو فقط یک شورت پامون بود. آروم کارها رو دنبال میکردیم و من بلندش کردم و رفتم روش و شروع کردم به گرفتن بوس های کوچیک از لباش و از بدنش اول از گردن شروع کردم بعد به سینه هاش رسیدم و اون ها رو گاز میگرفتم و اون هم دستش رو تو موهام کرده بود و با موهای سرم بازی میکرد. از این کار خوشم میومد.آروم از شکمش رد شدم و به شورتش رسیدم و آروم دادم پایین و شروع به خوردن کردم. تمیز تمیز بود. ی لحظه سرم رو گرفتم بالا و بهش به شوخی گفتم معلومه به خودت رسیدی یه چشمک زد و با دستاش سرم رو دوباره پایین برد. یک چند دقیقه می خوردم واسش و هر از گاهی شوشولش رو با لبام میکشیدم که بیشتر تحریک میشد و صداش در میومد. بعد خودش سرم رو بالا کشید و دوباره شروع به خوردن لبم کرد و با یک حرکت جای ما با هم عوض شد و اون رفت روی من. مثل من با بوس های کوچیک کارش رو شروع کرد و کم کم به پایین اومد خیلی با محبت بود. دوس داشتم این لحظات تموم نشه. به شرتم که رسید آروم پایینش داد و شروع کرد به خورد کیرم من تجربه نداشتم کسی واسم ساک بزنم و نمی دونم خوب بود یا بد ولی خیلی داشتم لذت میبردم و اون هم خوب کارش رو انجام میداد. بعد از چند دقیقه خودش اومد بالای سر من و کیرم رو تنظیم کرد سر کسش و آروم نشست سر کیرم. و خودش شروع با بالا پایین کرد منم کمی بعد ابتکار عمل رو دست گرفتم و خودم شروع کردم به تلمبه زدن.تو این حالت به راحتی میشد ببوسمش، لبهاش رو میخوردم از یک طرف در حال بالا پایین کردن بودم و از طرفی دیگه در حال خوردن لبهای نگار. صدای ناله های خفیفش و آه و اوه کردن های آرومش فضای اتاق رو پر کرده بود. بعد از چند دقیقه حالتمون رو عوض کردیم و من رفتم پشت سرش، یک پاشو دادم بالا و از پشت آروم کیرم رو کردم تو کسش و شروع کردم به کردنش و در حالی که تلمبه میزدم کمر و شونه اش رو می بوسیدم اون هم با صداهای خفیف اه و اوخش که با صدای خودم قاطی شده بود فضای اتاق رو خیلی شهوت آلود کرده بود، و هردو ما رو بیشتر تحریک میکرد.بعد از چند دقیقه دوباره حالتمون رو عوض کردیم، نگار رو بلند کردم و خوابودنمش روی تخت پاهاش رو دادم بالا و اول یکم کسش رو خوردم و تحریکش کردم و دوباره کیرم رو آروم وارد کسش کردم و روش خوابیدم و شروع به تلمبه زدن کردم اصطکاک کیرم با دیواره کسش خیلی حال میداد و دیوانه کننده بود. بعد از چند دقیقه دیدم داره صدای نفسهاش تندتر میشه و من هم فهمیدم تقریبا به ارگاسم رسیده و من هم شروع کردم تندتر بالا پایین کردم تا با یک صدای وایییی بلند ارضا شد منم سرعت خودم رو بیشتر کردم و بهش گفتم کجا بریزم گفت بریز داخل قرص میخورم و منم بعد از چند دقیقه آبم با فشار ریخت داخل.و بعد از مدتی که بی حال کنار هم خوابیدیم هر دو حمام رفتیم و دوش گرفتیم و کنار هم دیگه در آرامش خوابیدیم. بهترین سال های زندگیم رو در کنار نگار داشتم.نکته پایان داستان و شخصیت های این داستان خیالی و زائده ذهن این جانب است. امیدوارم خوب بوده باشه. این نکته رو آخر سری گفتم که مزه داستان نپره. البته اگر مزه داشته بود. اسم من هم حامد است. من راستش رو گفتم لطفا اگر خوشتون نیومد فحش ندید.نوشته حامد
0 views
Date: November 25, 2018