راس ساعت هشت شروع امتحان بود و من باید شیش و نیم از خونه راه میوفتادم تا به موقع سر جلسه حضور داشته باشم. یادمه پدر اصرار داشتن که منو برسونن ولی میدونستم خسته هستن و نیاز به استراحت دارن با اینکه سابقه نداشت صبح زود تنها برم بیرون با یکم استرس دل و زدم به دریا و حرکت کردم اما برای اینکه آرامش خاطر داشته باشم فاصله خونه تا ایستگاه اتوبوس آیت الکرسی خوندم و خدارو شکر هیچ اتفاق خاصی هم نیوفتاده که منو بترسونه امتحان به بهترین شکل ممکن سپری شد و من خوشحال و سرزنده قصد برگشت به خونه رو داشتم ساعت های ۱۱ بود که از اتوبوس پیاده شدم و آهسته آهسته قدم زنان حرکت کردم سمت خونه فاصله ایستگاه تا منزل ما میشه گفت ده دقیقهای میشد خیابونا شلوغ بودن و هر کسی سرش تو کار خودش بود. همینطور که راه میرفتم صدایی به گوشم خورد که مو رو به تنم سیخ کرد.+ چه سینه های درشت خوردنی داری + چه بلد ممه هات +کیر نمیخوای کوچولو+ بخورم پستونهای بزرگت به جرات میتونم بگم داشتم سکته میکردم تا حالا پیش نیومده برام که کسی با وقاحت پایان این اراجیف در مورد من بگهکاملا کنار من بود و همزمان باهام حرکت میکرد اون چرت و پرت میگفت و من هر لحظه بیشتر از قبل می ترسیدم و خدا خدا میکردم این مسیر زودتر تموم بشه. به خودم جرات دادم بهش نگاه کردم یه مرد ۳۵ به بالا با موهای فرفری که با چشمای قرمزش ثابت میکرد مریض جنسی که فقط و فقط شهوت شده ذهنش و اصلا به این فکر نمیکنه با حرفاش و حضورش چقدر میتونه آزار دهنده باشه .نه جیغ زدم و نه داد کشیدم و نه جوابش دادم فقط قدم های تند تری برداشتم برای رسیدن به خونه و چقدر خوشحال بودم که اون تایم از روز پسرهای کم سن و سال محله گل کوچک بازی میکردن و کوچه خلوت نبود. اون سر کوچه استاده بود با نگاه کثیفش و من رسیدم به خونه لحظهای که وارد خونه شدم اون نگاه شیطانی و پلیدش ثبت شدم کنج ذهنم و تا مدتها از بیرون رفتن می ترسیدم. سالها از اون روز میگذره و من بارها و بارها به این فکر کردم که با وجود پوشش معقولم با وجود سن کمم و با وجود سر به زیری که داشتم چرا باید این اتفاق میوفتاد چرا به جای اینکه اون شخص خحالت بکشه که مطمئنم ککش هم نگزید من تا مدتها بعدش فکر میکردم شاید رفتار ناشایستی ازم سر زده که باعث این اتفاق بود ای کاش فقط کاش گاهی سعی کنیم منطق و انسانیت فراموش نکنیم. نوشته بهار
0 views
Date: February 21, 2019