سلام من یه پسر 29 ساله هستمتا بحال نویسندگی نکردم و قصدم از نوشتن این داستان نوشتن یه داستان زیبا نیست و صرفا میخام یه قسمت از داستان زندگیمو براتون تعریف کنم.این داستان خزئیات سکسی ندارد.از زمانی که به سن بلوغ رسیدم خیلی دوست داشتم دوست دختر داشته باشم و سکس کنم ولی هیچوقت جور نمیشد. در واقع من دنبالش نمیرفتم، دبیرستان که بودم بیشتر بچه ها دختر بازی میکردن ولی من نه. چون هم یه کم مغرور بودم هم کلا اعتماد بنفسم کم بود، خلاصه آقا همینجوری گذشت و من تو کف بودیم تا اینکه رفتم دانشگاه. من اهل شیرازم و همون شیراز هم دانشگاه قبول شدم. وقتی وارد دانشگاه شدم خیلی دختر دورو برم بود ولی من هنوز همون مشکل اعتماد بنفس و غرور رو داشتم و نمیتونستم با هیچکدوم رابطه برقرار کنم، یعنی در واقع رابطه هم داشتم، مورد توجه خیلی از دختر ها هم بودم ولی هیچوقت نمیتونستم یه رابطه رو زیاد کنم و با کسی خارج از دانشگاه رابطه داشته باشم چه برسه به سکس.سال دوم دانشگاه که بودم یه روز سر کوچمون با یکی از دوستام وایساده بودم که دوتا دختر رد شدن و به ما حسابی حال دادن، دوستتم گفت معطل نکن بزن بریم دنبالشون شماره بدیم، خلاصه بگم راه افتادیمو بالاخره من از صدقه سر اون دوستم یه دوست دختر پیدا کردم. حساب کنید وقتی بهش شماره دادم نیم ساعت بعد زنگ زد و بعد از سه روز اومد خونمون و رابطه جنسی من در سن 20 سالگی تازه شروع شد. اون موقع دختره 16 سالش بود و حسابی داغ بود و جثه درشتی داشت و برای من که حسابی تشنه بودم کم نمیاورد. هفته ای 3-4 روز میومد خونمون و حسابی حال میکردیم. اون زیاد خوشکل نبود البته زشت هم نبود و برای من که حسابی تو کف بودم خوب بود و خوب سکس میکرد، از پشت میداد و من خر کیف بودم ولی همیشه خلا عاطفی داشتم. دوست داشتم یه دوست دختر داشته باشم که همه چی تموم باشه، در واقع اونو فقط واسه سکس میخاستم و از هیچ لحاظی نمیپسندیدمش و همیشه تو کف هم کلاسی هام بودم و تا آخر دانشگاه هیچوقت نتونستم با یکیشون یه رابطه جدی تر برقرار کنم. اونا یا تریپ ازدواج بودن یا اینکه من انقدر ناشی بودم که همون اول کار میپریدن چون من همون روز اول دوم میخاسم سریع برم سر اصل مطلب.خلاصه بعد از گذشت دو سال دانشگاه تموم شد و دوست دختر من هم با خانواده رفتن یزد و من دوباره تنها شدم. آقا نه اینجوری تنها شدما تو کف مونده بودم همچین که دیگه گریه زاری ام گرفته بود، هی میگفتم ای خدا یعنی یه دختر نیس با ما دوست بشه؟ آخه چرا؟به همین ترتیب تقریبا 3-4 سال گذشت و من عرضه دوست دختر پیدا کردن نداشتم تا اینکه تو محل کارم با یه دختر آشنا شدم اون خیلی گرم و خودمونی بود انگار خدا برام فرستاده بودش، پایان معیارهایی رو که میخاستم داشت، خوشکل، خوش اندام، تحصیل کرده و از همه مهمتر مغرور و از خود راضی نبود و برام کلاس نمیذاشت. الان 3 سال هست که ما با همیم و سکس بسیار خوبی داریم، همیشه سکس برامون تازگی داره و هیچوقت تکراری نمیشه. اون از هر لحاظ مخصوصا از نظر عاطفی خیلی با من جوره و من حسابی راضیم و خدا رو شکر میکنم.زندگی هر آدمی خیلی جزئیات داره که بطور کامل قابل توضیح دادن نیست ولی من در کل در همه جنبه های زندگی به این نتیجه رسیدم که هر چیزی رو باید خدا بخاد، چه از نظر کسی خوب باشه و چه بد. هر چیزی رو از خدا بخایید و اون به موقعش بهتون میده.ببخشید اگه داستان خیلی واقعی بود و جزئیات سکسی نداشت، من زیاد استعداد نوشتن خزئیات رو ندارم، سخته. ولی با داستان های سکسی اینجا چه راست و چه دروغ حال میکنم و تحریک میشم.یه درخواست هم از بچه های سایت داستان سکسی دارم که به گی ها توهین نکنن و اجازه بدن هرکی هرجور دوست داره حال کنه، اونا رو هم خدا آفریده. حالا هر جور دوست دارین.مطالب بالا تجربه و درک شخصی بود پس اگه خوشتون نیومده به بزرگی خودتون ببخشید من از اولش گفتم.با آرزوی موفقیتنوشته یه نفر دیگه
0 views
Date: November 25, 2018