نیوشا (۱)

0 views
0%

سلام ساسان هستم 35ساله متاهل تا الان داستان ننوشتم اگر توصیفم خوب نبود ببخشید، من پسر کوچیک خونوادم و با قبلیا اختلافم زیاده، یه پسر خواهر دارم به نام ارشیا اونم الان متعهله یک سال ازم کوچیکترهزیاد خوش ندارم از خودم تعریف کنم فقط درحدی که بدرد شما بخوره(داستان من مال زمان مجردیمونه)من و ارشیا خیلی مچ هستیم اون بهم میگه دایی ساس.. اونقدر که هرجای زندگی گذشته و حال پشت هم بودیم و هستیم، دوران مجردی ما دوتا خیلی شلوغه.. هر دو مشغول کار بودیم و دنبال تفریح کوه، اسکی شکار مسافرت و… من اون زمان از دبی قطعه استوک ماشین میوردم اصفهان اون کار قمار بازی بود ولی سودش عالی.. ارشیا بیشتر تو شهر بود تو کار خرید و فروش و من بیرون.. ولی هرجا بودیم آخر هفته ها اکثرا با دوست دخترامون یه برنامه میچیدیم دورهم بودیمارشیا یه دوست دختر داشت به اسم دنیایه دختر تو پر پولدار که بینهایت داغ بود عاشق کون دادن بود و اینکه توش خالی بشیتو سه چهار سالی که اینا باهم بودنهر وقت تو خونه بودیم اول باید میرفت یکیشو به ارشیا میداد خیلی حشر داشت این دخترمن چهار پنج بار باهاش تنها شدم و خوب…تو سکس دوست داشت دراز بکشه وو بکنیش البته توهم دراز بکشی روشحتی وقتیم شوهرکرد با ارشیا یک سالی باش و میرفت خونه خودش میکردش و به من میگفت این دختره بچه کونی الانم که اوپنه دوست داره اول کونش بزاری و بعد کوسو بکنی دنیا اینا مهاجرت کردن و رفتن استرالیا..اینکه الان بیشتر از ارشیا وو دوست دختراش میگم چون مقدمه داستان من مسیرش به سمت اونهبعد از دنیا ارشیا یک سالی دوست فاب نداشت و با یه دوست دخترای سابق من ریخته بود روهم و هرباری میرفت باهاش حال میکردتا اینکه توسط نامزد یکی از بچه ها با یه دختر شمالی آشنا شد که باهم همدورهء کالج زبان بودننیوشا… یه دختر سفید قد بلند گوشتی با موهای بور و چشمای قهوه ای که نزدیکای رامسر زندگی میکرد فکنم دوسالی از ارشیا کوچیکتر بوداوایل واسه هم عکس میفرستادن و تلفنی همش تو حلق هم.. من اولین بار که عکس این دختره رو دیدم یربع فقط تماشا میکردم و تو کف استایل دختره بودم اون واقعا یه خوشکل بود.بعد از یکی دو ماه پایش جور شد با ارشیا رفتیم شمال پاییز بود فکنم اواسطشتو ویلای یکی از بچه ها نشتارود، بهشون نزدیک بودیماولین بار قرار شد غروب باهم لب دریا برن ولی بارون نزاشت قرار شد نیوشا با ماشین بیاد دنبال ارشیا تا برن یه کافه ای جاییشب وقتی رسید دم ویلای ما از ماشین پیاده شد و سلام الیک.. ارشیا رفت باهاش دست داد جفتشون هیجان زده بودن چند کلمه ای یواش باهم حرف زدن و خندیدن یه حالت خجالتی تو چهره جفتشون بود بارون داشت خیسشون میکرد ارشیا به نیوشا گفت ایشونم ساسان داییمه منم تلفنی باش حرف زده بودم خودشم مثل صداش خواستنی..اومد سمت من ولی من پیش دستی کردم و رفتم سمتش باهم دست دادیمدستای کوچیکش سرد بود بهش گفتم بیاید زیر سقف که خیس نشید اومد وایساد پیش من ارشیام اومد.. من تو صورتش نگاه میکردم و کاملا میفهمیدم خجالت و استرس صورت درشت سفیدشو صورتی کردهیه تیپ سفید زده بود و شال سفید موهاش گندمی بود و زیر مانتوی کوتاه بازش یه بلوز کلکی نازک قرمز که سینه های درشتش توش خودنمایی میکرد چشمای کشیده قهوه ای روشنش دیوونت میکرد واقعا زیبا بودارشیا قدش 182تاست کنار اون نیوشا چهار پنج سانت کوتاهتر به نظر میومد چندقه که وایساد دستشو دراز کرد به سمت من و گفت ما با اجازتون بریم دستاش الان دیگه یخ زده بودگفتم آره برید تا دیرتون نشهرفت سمت ماشین از عقب راه که میرفت دلت میخواست کیلومترها پشت سرش پیاده راه بری انقدر که اون پاهاش تو شلوار سفید چسبونش خوش حالت بودساعت حدودای شش و نیم بود رفتنمنم پای تلویزیون با دوست دخترم حرف میزدم از بس تو خماری سیگار کشیدم کف کردمیازده و نیم ارشیا زنگ زد پرسید چیزی نمیخوای من سر کوچم…منتظر بودم بیاد ببینم چی شد..وقتی اومد لباساشو در اورد نشست پای شومینه گفتم بنال مینیم چ خبر..گفت پدر این دختره خیلی ناز داره گفتم چطور گفت تو این چند ساعت من فقط دستاشو لمس کردم ولی نگامو نمیتونستم ازش بردارم لباش چشاشاز شق درد سرم درد گرفتهدر اومده میگه من فقط تو مکانهای عمومی میتونم ببینمت اینو که گفت زدم زیر خنده گفت چه مرگتهگفتم پدر صبرکن کم کم قوره حلوا میشه اولش ترشه خوب خره..قرار شده بود فردا ببینه موقعیتش چجوریه و تلفنی قرار بعدیو باهم بزارنادامه داره…نوشته ساسان

Date: July 17, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *