آی مهدی کیرش خیلی کلفته… بهش بگو آروم ترالان تموم میشه عزیزم. الان تموم میشه سارا جونسر سارا در بغل شوهرش بود و من داشتم او را به حالت سگی میگاییدم. سارا اشک میریخت و همزمان لذت میبرد. مهدی سر و شانههای سارا را در آغوشش نگه داشته بود و با چشمهای گشاد شده به کیر من که در کس زنش رفت و آمد داشت نگاه میکرد.کیرم از همیشه کلفتتر شده بود. کلاهکش در عمق کس سارا فرو میرفت و وقتی بیرون میآمد با خودش آب کس همراه میآورد. پشمهای کس خانم دوستم از آب کس خودش خیس خیس شده بود. دیدم که از آب سیلاب آب کس مقداری هم به سوراخ کون مالیده شده. با دیدن سوراخ تنگ کونش شهوتم چند برابر شدمهدی کون زنت بزارم؟سارا جیغ کشید. داد میزد «نه تو رو خدا…» اما کیر شوهرش که تا چند لحظه قبل نیمه خوابیده بود٬ دوباره راست شد و شق ایستاد. حالا عقب و جلو کردنهای من صورت سارا را به کیر مهدی میمالید.با انگشت از خیسی کسش گرفتم و به سوراخ کونش مالیدم. بدنش لرزید. صورتش اشک آلود بود اما تنش داغ شده بود و مثل کوره از کس و کونش حرارت بیرون میآمد. یکی از انگشتهایم را آرام به سوراخ کونش فرو کردم ولی حرکتش ندادم و گذاشتم که همانجا بماند. دوباره با کیر کلفت مشغول تلمبه زدن در کس شدم. انگشتم که در کونش بود کیر خودم را حس میکرد. حالا وقتش بود که کمی انگشتم را جابجا کنم که کونش جا باز کند.آیییی مادر جون…نفسهای سارا عمیق شده بود و صدایش خس خس میکرد. مهدی با کیر برافراشته سینههای زنش را میمالید و کیرش را طوری تنظیم میکرد که به لبهای او مالیده شود. انگار در این موقعیت از زنش انتظار ساک زدن داشت. انگشتم در کون سارا باز هم چرخید و باعث شد از درد جیغ دیگری بکشد. واقعا دردش آمده بود. این بار دلم برایش سوخت.میخوای الان کونت نزارم سارا جون؟ باشه برای بعد؟سر ناز و خوشگلش را چرخاند و با مظلومیت به من نگاه کرد. موهای سیاهش در صورت زیبایش پخش شده بود و بعضی از آنها به اشکهای صورتش چسبیده بودند. دلم برایش سوخت. آرام انگشتم را از کونش بیرون آوردم و به جایش برای او بوسهای فرستادم.مهدی از این حرکتم خوشحال نشد. گردن زنش را گرفت و گفتکونش بزار… کون این جنده لاشی بزار. کون این جنده لاشی خوشگل من رو پاره کن.اما من نمیخواستم به حرف او گوش بدهم. سارا زیباتر از آن بود که کسی بخواهد بر خلاف میلش رفتار کند. حتی کیرم را هم از کوسش بیرون کشیدم. سارا چرخید٬ مثل یک بچه از سینه شوهرش بالا رفت و در گوشش٬ اما بلند و طوری که من هم بشنوم٬ گفتمهدی جون٬ بهش میگی کوسم کیر میخواد؟ آخه من جنده لاشی توام. جندهها چی لازم دارن؟چشمهای مهدی از فرط لذت در کاسه چرخیدند. زنش را به پشت خواباند٬ به کیر من اشاره کرد و دستور داد آن را در کس زنش فرو کنم.دختر خوشگل و ناز زیر تلمبههای کیر من جیغ میزد و مادر مادر میکرد. شوهرش دست به جلق بود و صورتش را به بدن خیس و عرق آلود او میمالید. با هر حرکت من آن پستانهای زیبا عقب و جلو میرفتند و شهوتناکی صحنه را صد چندان میکردند. حس کردم که دیگر نمیتوان آبم را کنترل کنم.آی مهدی آبم داره میاد. زنت آبم رو داره میاره. بریزمش کجا؟اما در دلم خدا خدا کردم که نگوید «بریز توی کوسش». تا همینجا ریسک بالایی کرده بودم که به خواهش رفیقم و زنش تن داده بودم. این که یک بچه هم برایشان بکارم غیرقابل قبول بود. خوشبختانه مهدی که آب خودش هم در حال آمدن بود فریاد زدبپاش روی صورت جنده لاشی خانم. آبت رو بپاش توی صورت زنم.بعد کیر خودش را رو به صورت همسرش گرفت و شدیدتر از قبل جلق زد.آی کیرم توی صورتت سارا. آی آب رفیقام توی او چشای جندهات. آی تخمهای همه مردای فامیل توی حلقت.من هم یکی دو تلمبه محکم زدم و کس را رها کردم تا به سراغ صورت بروم. مهدی هنوز جلق میزد ولی آبش نمیآمد. کیرم را در کنار کیر او و روبروی صورت همسرش قرار دادم که با نفسهای تند و چشمهایی که نمیدانست ببندد یا باز نگه دارد منتظر پاشیده شدن آب کیرهای ما بود.عشقم… آبت رو بپاش به صورتم. عزیزم. کس کشم. شوهر بیغیرت من. فداتم. آبت رو بپاشآب مهدی آنچنان با قدرت پاشید که از صورت زنش جهید و مقدار بیشتر آن روی رختخواب ریخت. من هم اجازه دادم آبم بیاید. کیر مهدی هنوز در ارتعاش بود که صورت زنش با آب من پوشیده شد. سارا نفسش را حبس کرده بود و چشمهایش را به هم فشار میداد. بالاخره وقتی که از صدای نفسهای ما که ضعیف و ضعیفتر میشد متوجه شد که سکس به پایان رسیده چشمهایش را باز کرد و لبخند زد.مرسی عزیزم. خیلی دوستت دارم.سارا به بغل شوهرش رفت و رومانتیک او را نوازش کرد. مهدی سرش را بالا آورد و او را بوسید. بعد دو نفری کنار هم دراز کشیدند و مشغول نوازش موهای همدیگر شدند. هیچ کس به من توجهی نکرد.کاری که از من خواسته شده بود را به هر حال انجام داده بودم. آرام بستر این زوج عاشق را ترک کردم و لباسهایم را از روی زمین برداشتم که بروم. در آستانه در یک لحظه مکث کردم تا نگاهی دیگر به بدنهای برهنه دوستم و خانم زیبای او بیاندازم. سارا متوجه شد. سرش را بالا آورد و با مهربانی گفتازت ممنونم. خیلی سکس خوبی بود.مهدی هم روی یک آرنج نیم خیز شد و به من نگاه کرد. لباسهایم را طوری نگه داشتم که جلوی آلتم را بگیرد. احمقانه بود اما حالا که سکس به پایان رسیده بود از برهنه بودن جلوی آنها خجالت میکشیدم. مهدی گفتممنونم رفیق. سنگ پایان گذاشتی. خیلی با جنبهای. دمت گرم.حرفی برای گفتن نداشتم. موقعیت غیرمعمولتر از آن بود که بدانم چکار باید کرد. فقط تا این حد از دستم برآمد که رو به مهدی بگویم «خواهش میکنم» و به سارا نگاهی دیگر بیاندازم و اضافه کنمتولدت هم مبارک سارا جان. همیشه خوش باشی.سارا لبخند ملیحی زد و دوباره به رومانتیک به مهدی نگاه کرد. منظورش روشن بود هدیه تولدی که به او داده بودیم بیش از حد خوشحالش کرده بود. زوج جوان از هم لب گرفتند و به خواب فرو رفتند. دیگر نمیدانستم چکار باید بکنم. لباسهایم را پوشیدم و منزلشان را ترک کردمنوشته سعید خوشگله
0 views
Date: November 25, 2018