هرکول در سرزمین خورشید (1)

0 views
0%

پارسال تابستون که رفته بودیم به فک و فامیلهای مادرم توی ژاپن سر بزنیم یه خاطره ی باحال توی شهر اوزاکا واسم پیش اومدداشتم توی پارک(kazoku)کازوکو قدم میزدم که یهو دیدم یه زنه داره بلند بلند با شوهرش بگو مگو میکنه و اونا روی یکی از صندلی های پارک نشسته بودند و من هم کمی جلوتر روی یکی ازصندلی نشستم.کازوکو یکی از زیباترین پارک های شهر اوزاکاست و در زبان ژاپنی به معنای خانواده است.اونا هم همش با هم بگو مگو میکردن و من داشتم به قایق های کوچکی که توی دریاچه ی گیوئن که رو به روم بود نگاه میکردم چند دقیقه ای گذشت که دیدم یه دختر خوشکل با قدی نسبتا کوتاه و لاغر و با یه مرده کوچیکتر خودش اومدن کنار همون مرد و زنه و رو ی صندلی نشستند.این طور که معلوم بود پسر و دخترشون بودن…دختره چشمای نازی داشت مشکی و کمی کشیده و درشت.حقیقت از دختره بگی نگی خوشم اومد و دختره به مامانش گفت koko de kudasaiee haha na watakushi.چقدر هم خوشکل حرف میزد ولی خداییش با قیافه داداشش اصلا حال نکردم خیلی تپل و چشم تنگ بود.گوشیم رو در آوردم و الکی باهاش ور میرفتم ولی یه چشمم به دختره بود.پیش خودم گفتم واقعا بعد از این همه رفتن به شهرهای مختلف ژاپن مثل توکیو ،یوکوهاما، و حتی جزیره هوکایدو که خونه ی خاله ی مادرم اونجاست به جرات این زیباترین دختری بود که توی سرزمین خورشید میدیدم.توی همون موقع یه پیرمرد اومد کنارم روی صندلی نشست دو دقیقه ازم پرسیدnanji deska?‎یعنی ساعت چنده؟بهش گفتم goji jugofun mae desیعنی ساعت یه ربع به پنج است.من مادرم ژاپنی و پدرم ایرانی هستش و من به زبان ژاپنی کم و بیش تسلط دارم.بعد از چند دقیقه اون مرد و زنه بلند شدن و راه افتادن و قدم زنان همین طور که با هم حرف میزدن از جلوم رد شدن و مثل اینکه خواستن با قدم زدن مشکلشون رو حل کنن.دختره با داداشش روی صندلی پیش هم نشسته بودن و وزش باد خفیفی هم که میوزید موهای یک دست مشکی دختر رو حرکت میداد.پستون های کوچیکش بسیار خوش فرم بود و لب های سرخش واقعا بوسیدن داشت.گاه گاهی نگاه عمیقی‎ به دختره مینداختم که انصافا خوشکل بود.هوا نیمه ابری بود و همانطور که گفتم باد ملایمی میوزید و موج زیبایی به دریاچه گیوئن میداد.پیرمرد چلغوز بلند شد و ‏رفت…پارک هم کم کم با غروب آفتاب شلوغ تر میشد.نور چرخ و فلکی هم که درست سیصد متری پشت سرم بود و رو به روشن شد.با اینکه زیاد نگاهش میکردم ولی اونم دو سه بار بهم نگاه کرد و تصمیم گرفتم یه چشمک بهش بزنم، منتظر بودم نگام کنه ولی بی فایده بود همش با داداشش ژاپنی تلاوت میکرد و سرش رو انداخته بود پایین.یه لحظه نگام کرد و منم چشمک خوشکلی بهش زدم.البته یه ربعی میشد که بهش زل میزدم ولیفکر کنم خوشش اومد ولی هیچ عکس العملی نشان نداد، نگاهامون به هم بیشتر شد و با لبخند جواب نگاهاشو میدادم، داداشش هم که اصلا تو باغ نبود و با تبلتش بازی میکرد.صندلی من رو به روی او بود.بعد از چند دقیقهبهش گفتم‎‏ ‏anata no onamae wa?‎یعنی اسمت چیه؟دیدم بلند شد و و گفتYa gozaimas karivaritaseda iie furui na des’. kowaremono wa arimasendekimaska?یعنی‎ ‎‏ سلام خوبین نگاهتون واسم جذابه فکر نمیکنم اهل اینجا باشین، شما اهل کجا هستین؟گفتم‎ watakushi no name wa herkool des iran shiokova‏یعنی من هرکول هستم و اهل ایرانم.اسم شما چیه؟گفت اوزاواو بهش گفتم اکاک کوداساای.یعنی لطفا بشینید.گفت ای یه، اوشیه شیمتا آکرو چی چی وا.یعنینه، الان پدرم اینا میان.بهش گفتم میتونم فردا همین ساعت شما رو همینجا ببینم؟و با کمی مکث قبول کرد و گفتدزویورشیکو، ماتا ااید کوداساای.اویاسومی ناساای، سایونارااز دیدن شما خوشحال شدم و فردا میبینمت شب بخیر و خداحافظ…منم گفتم سایونارا یعنی خداحافظبه سمت خونه خالم برگشتم و دیگه هوا تازه تاریک شده بود.پارک شلوغ شده بود و چرخ و فلک پارک هم به آرامی میچرخید و بچه ها کنار بزرگترها قدم زنان به این طرف و آن طرف میرفتند ولی نمیدونستم چرا ته دلم خالی شده بود و قسمتی از دلم با او رفته بود انگار یه کرنومتر در من تولید شده بود که فردا را لحظه شماری میکرد.ادامه دارد… نوشته هرکول سکسی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *